eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
من با هیچ مرد دیگه ای این حس رو تجربه نکرده بودم .چرا از یاشار چندشم می شد، اما دلم می خواست ساعتها تو خواب به چهره ی تایماز نگاه کنم ؟ این یعنی عاشقش شدم ؟ چرا دیگه چشمای عصبانیش من رو نمی ترسونه؟ چرا دیدن رنجش ، دیدن زخمش اینطوری زیر رو روم می کنه ؟ چرا ....چرا دوست دارم مال من بشه ؟ این نمی تونست غریزه ی صرف باشه . شاید غریزه هم این وسط می خواست خودی نشون بده اما این حس شیرین بود . این حس قشنگ بود . غریزه ی تنها ، نمی تونه اینقدر خواستنی ، شیرین و قشنگ باشه. کم کم حس می کردم زندگی با تایماز برام خیلی سخت پیش می ره . اون باهام شوخی می کرد، می خندید، عصبانی می شد و بعضا قهر می کرد اما من بی ظرفیت با هر عملش حتی عصبانیتش کلی کیف می کردم . حرف محبت آمیز که می زد دلم غنج می رفت و وقتی ناراحت می شد از دستم به خودم نهیب می زدم که خیلی دلت رو خوش نکن . این کجا تو کجا . شاید به اصیل زاده باشی، اما تنها حسنت همینه و بس . په يتيم بی کس و کاری که از خونه ی اربابش فرار کرده و از قضا اون ارباب بابای این معشوق هم هست . خود تایماز هم اگه سرش به جایی بخوره و من رو بخواد ، خان و بانو هر دو مون رو تیکه تیکه می کردن. اما اون چی ؟ اون به وکیل با سواد و فرنگ رفته ست که پدر و مادرش مثل کوه پشتشن . یه عالم آدم جلوش دولا راست می شن . مهمونی نخست وزیر دعوت می شه و واسه خودش کسیه . آخه تو کی هستی آی پارا؟ از وقتی حس دوست داشتن تایماز قطره قطره رفته بود تو خونم ، اعتماد بنفسم پایین اومده بود . کاش همون آی پارایی بودم که این مرد رو پشه هم حساب نمی کرد . چقدر اون موقع ها خوشبخت بودم و خودم خبر نداشتم . به این فکر می کردم که چند وقت دیگه زن می گیره و می ارتش اینجا و من باید جل و پلاسم رو جمع کنم برم . به قول خودش من رو به خاطر قولی که به آیناز داده بود داشت حمایت می کرد وگرنه آخه با من چه صنمی می تونست داشته باشه . تنها دلخوشیم رنگ نگاه تایماز بود که حس می کردم توش محبته .لحن گرم و صمیمیش بود که می دیدم فقط با من اون لحن گرم رو داره . اما مگه می شد با اینا دلخوش بود که کسی مثل تایماز عاشق من بشه ؟ نه به نظرم این امکان نداشت. اون روز نحس ، بعد از دو هفته ، تایماز که زخم رانش بهتر بود و دیگه می تونست بدون کمک قدم بزنه ، تو حياط داشت قدم می زد و من داشتم با هوای نگاه نافذش گریه می کردم . چند باری رفتم پشت پنجره و نگاهش کردم و دوباره اشکم سرازیر شد . چه بلایی سر من اومده بود آخه . چه مرگم شده بود . دایه جان کجایی که ببینی پر پر شدم رفت .دیوانه شدم رفت . خل شدم رفت . دارم از عشق مردی حرف می زنم که تا چند ماه پیش سایه هم رو با تیر می زدیم . دارم از حس قشنگم به مردی می گم که اولین بار چاقو کردم تو پهلوش . حالا اون آی پارای وحشی که دو ساعت قربون صدقش می رفتی بیاد به خواستگار ببینه و اون دزدکی أختای رو بر می داشت و رها می زد به دل کوه ، نشسته کنج خونه ی این مرد و داره از تب عشقش جزغاله می شه . عشقی که معلوم نبود یه دفعه از کجا پیداش شد و در عرض دو هفته ، آره دو هفته ی ناقابل آتیش زد به همه ی غرورش و بهش فهموند بی تفاوتی هاش همش کشکه . شایدم کار دو هفته نیست . شایدم از همون شبی که اونطور مضطرب اومد تو اتاقم و کمکم کرد فرار کنم این حس تو دلم کاشته شده بود و حالا داشت جوانه می زد . فقط به ظاهر بی تفاوتم دلخوش بودم که لااقل حالا که جلوی خودم و خدای خودم بی آبرو شده بودم ، جلوی تایماز یه نمه آبرو برام بمونه. تو آینه ی کمد دیواری که خودم رو دیدم وحشت کردم . چشمام سرخ سرخ بود @tafakornab @zendegiasheghaneh