eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
میخواستم باور کنه به تو نزدیکم. من هیچ علاقه ای بهش ندارم . اگر هم می بینی باهاش بیرون رفتم به خاطر مهمون بودنشه . اون اونجا خیلی لطفها در حقم کرده و حالا نوبت منه جبران کنم . اون مردی هم که همراهش بود پسر عموش بود . ظاهرن جناب الیون به فرهنگ ایرانی علاقه داره و اومده از آثار باستانی ایران دیدن کنه . ویکتوریا هم باهاش اومده . اما من نمیخوام چیزی از گذشته تکرار بشه . اونا یک ماه تهران میمونن و بعد میرن اصفهان و شهرهای دیگه. ازت میخوام این یک ماه نقش همسر من رو بازی کنی . کمکم کن از سرم بازش کنم!!! گفتم : الان کجان؟ این یک ماه کجا قراره بمونن؟ گفت: الان هتل هستن . اما من نمیتونم بذارم اونجا باشن . این بی احتراميه . میخوام اتاق کناریت بدم صفورا و اکرم تمیزکنن تا بیان اینجا. اصلا از تصمیمش خوشم نیومد . یعنی چی میخواست اینا رو اینجا راه بده . من خیلی معذب میشدم . یه هو یه چیزی به ذهنم اومد . پرسیدم : اگه اینا اینجا بمون که لو می ره من همسر شما نیستم !!! لبش رو گزید و سر به زیر گفت : واسه همین میگم باید کمکم کنی دیگه. تو باید تو اتاق من بمونی. نه دیگه این خارج از ظرفیتم بود . با عصبانیت بلند شدم و رفتم درست روبروش ایستادم و گفتم : راجع به من چی فکر کردین ؟ شاید تو این سفر مجبوری دو سه شب با شما تو یه اتاق موندم اما حالا امکان نداره . خودتون این دروغتون رو یه جوری رفع و رجوع کنین. اون بلند شد و درست رو به روم ایستاد .قدم تا زیر گردنش بود. ملتمس نگام کرد و گفت : نمیخوای کمکم کنی ؟ گفتم : اینطوری ؟ این کار غلطه تایماز خان . از بیخ و بن غلطه . گفت : خوب شب وقتی رفتن بخوابن تو برو تو اتاقت . من که زورت نمی کنم بمونی . اما یه جوری وانمود کن اون اتاق ، اتاق تو هم هست . من میخوام بی هیچ دغدغه ای اینا رو راهی کنم و در ضمن دینم رو به این دختر اداکنم . اگه بفهمه هنوز مجردم یه باب تازه باز میشه و من این رو نمی خوام آی پارا. واقعا کشش ندارم به ماجرای تازه شروع بشه. این لحن تایماز ، چیزی نبود که بشه همینطوری با بد خلقی ازش گذشت . لحنش مسحور و اغوا کننده بود. مرد جذاب و خشن من الان داشت با اون چشمای وحشی مشکیش التماسم می کرد تا از دست عاشقش نجاتش بدم . مگه من این رو نمی خواستم ؟ مگه من نمیخواستم با چنگ و دندون از تایماز محافظت کنم . حالا که خودش داشت اعتراف می کرد به من نیاز داره ، چرا باید امتناع می کردم . قبل از اینکه زیر نگاهش نابود بشم گفتم : به شرطی که بعد از خواب اونا بیام تو اتاق خودم . در ضمن نمی خوام راه به راه واسه نشون دادن محبتی که واقعی نیست و وجود خارجی نداره ، دست تو کمر و گردن من بندازین . این دختره دین وایمون نداره ملچ مولوچ میکنه . من نماز میخونم . من حجاب دارم . من اعتقادات دارم که سرم بره نمیذارم بهشون خدشه ای وارد بشه . پس ازتون می خوام بهشون احترام بذارین . اینا شاید اینطوری بزرگ شده باشن که جلوی پسرعموشون خیلی راحت به مرد غریبه رو ببوسن ، اما من یاد گرفتم جلوی دیگران دست شوهرم رو هم نگیرم . پس نشون بدین یه آذری با غیرتین و به اعتقادات من بی اهمیت نباشین . لبخندی زد و گفت : باشه . قول میدم . ممنون که قبول کردی. ولی قبول کن بعضی وقتها مجبورم . همین امروز صبح اون بود که گفت : چرا ازت فاصله گرفتم و من مجبور شدم بیام پیشت. ولی در کل سعی میکنم رعایت کنم . به طرف در رفت و گفت : میرم لباسام رو عوض کنم . تو هم آماده شو . بگم شام رو زودتر بیارن . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh