هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌹﷽🌹﷽
🌹﷽🌹﷽
﷽🌹﷽
🌹﷽
﷽
الهی 🌹
امروز به برکت صلوات بر حضرت محمد ص
و خاندان پاک و مطهرش (ع)
به من و همه ی عزیزانم خیر و برکت
و رزق و روزی فراوان و حلال عطا فرما❣
ان شاء الله❣
🍃🌹اَللّهمّ صلِّ علی
🍃🌹محَمّد وآل مُحَمَّد
🍃🌹وَعجِّّل فرجهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼بیا گل نرگس
🍃جهان جاے توسٺ
🌼دو صد ترانہ بہ لبها
🍃همہ برای توسٺ
🌼بیا گل نرگس
🍃بہ جان تشنہ عشق
🌼دعا دعاےِ ظهورسٺ و
🍃همہ براے توسٺ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⚘﷽⚘
#سلام_ارباب_خوبم
#صبحم_بنامتان
باز هم روز من و عرض ادب محضر یار
باسلامی برکت یافته روز و شب ما
أَلسلامُ عَلی مَن طَهَّره الجلیل
سلام بر آن کسی که رب جلیل او را مطهر گردانید...
🌹«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #حیای_چشم_توفیق_خداوند
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 4 دی ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:42
☀️طلوع آفتاب: 07:12
🌝اذان ظهر: 12:04
🌑غروب آفتاب: 16:57
🌖اذان مغرب: 17:17
🌓نیمه شب شرعی: 23:19
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌺 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد 4 رکعتست
درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌲🔔🌲🔔
🌲🔔🌲
🌲🔔
🌲
🚩 حضرت عيسي بن مريم علیهالسلام
پيامبر بزرگ الهي و اولوالعزم، در روز ۲۵ دسامبر سال اول ميلادي، ۶۲۲ سال قبل از هجرت پيامبر بزرگ اسلام(ص)،
در بيت لحم واقع در سرزمين فلسطين به دنيا آمد.
با اين حال تاريخ تولد حضرت عيسي(ع) دقيق نيست و در قرن ششم قبل از هجرت، روز ۲۵ دسامبر به عنوان عيد ميلاد مسيح(ع) برگزيده شد، درصورتي كه تاريخ نويسان، معتقدند تولد ايشان ۴ يا ۶ سال قبل از آن بوده است.
حضرت عيسي(ع) به فرمان خداوند، به گونه اي
اعجازآميز از مادري باكره و مقدس متولد شد و سپس در گهواره شروع به سخن گفتن كرد و پيامبري خود را بشارت داد.
زمان جواني حضرت عيسي(ع) دوره بحراني تاريخ يهود است. يهوديان تحت سيطره روميان چشم انتظار
موعودي نجات بخش بودند.
با اين حال با ظهور مسيح(ع)، عليرغم ديدن نشانه ها
و معجزات بر حق آن حضرت، باز هم با
ايشان به مخالفت برخاستند.
🎊ميلاد حضرت مسيح
عيسي ابن مريم (سلام الله عليه)
پيامبر مقرب و مطهر الهي
نويد بخش
صلح و دوستي و محبت
بر تمامي عالميان ،بالاخص به
همدلان مسيحي مبارك باد🎊
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌲
🌲🔔
🌲🔔🌲
🌲🔔🌲🔔
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊مژده
❤️ای دل
🎊که مسیحا
❤️نفسی میآید
🎊كه ز انفاس خوشش
❤️بوی كسی میآید ✨ 🎄
🌺 فرارسیدن میلاد با سعادت
حضرت عیسی مسیح (ع)
پیام آور صلح و مهربانی و بشارت دهنده
ظهور آخرین نبی خدا❤️
بر اهالی توحید و ایمان گرامی باد.❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃🌹
کریسمس✨🌲✨
یلدا
نوروز
فرقی ندارند
وقتی هرکدام میتواند
بهانه ای باشد
برای شاد بودن!
بهانه های شادیتون فراوون 🌹🍃
چهارشنبه تون پراز اتفاقات خوب🌹🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚 #داستان_کوتاه_آموزنده
#حسرت_نخورید
مرد سقّا و خرش
در زمان های قدیم سقای فقیری زندگی می کرد که خر لاغری داشت.
سقای تنگدست هر روز کوزه های پر از آب را بار خرش می کرد و برای فروش به شهر می برد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی می کشید و بارهای سنگینی حمل می کرد، جثه ی لاغر و ضعیفی داشت. روزی از روزها میر آخور (مسئول اسب های دربار پادشاه)، سقا و خرش را دید و گفت: چه بر سر این خر بیچاره می آوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟
سقا با ناراحتی پاسخ داد: راستش را بخواهید بخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبان بسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او می کشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم.
میرآخور گفت: اگر می خواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد.
سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد.
میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید.
با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم.
سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟
چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟!
مرد سقّا و خرش
خر همین طور با خود از این حرف ها می زد و حسرت می خورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسب ها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند.
فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسب ها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسب ها زخمی شده و تیر خورده اند و عده ای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آن ها بیرون می کشند تا آن ها را پس از بهبودی دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده نمایند.
خر وقتی این صحنه های وحشتناک را دید و شیهه های دردناک اسبان را شنید، با خود گفت: درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بی پولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانه ای که داشتم، راضیم!
زندگی آرام و راحت این اسب ها، فقط ظاهر گول زننده ای دارد، بی خود نیست که به آن ها یونجه تازه می دهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسب های بیچاره است. من دوست دارم هر چه زودتر به نزد صاحب خود باز گردم. این را گفت و در گوشه ای از طویله منتظر ماند تا هر چه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد.
📚مثنوی معنوی،دفتر پنجم
✍مولوی
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
#تزریق_انرژی_مثبت
بذر"مهربانی را"
بی محاسبه بر زمین دل ها بپاش؛
"بی شک"
جهانی "عشق" درو خواهی کرد...
بهترین باش، و حس خوب زندگی را درک کن و این حس را به دیگران تزریق کن
در مسیر روياهايت حرکت کن! آن جوری که تصور می کرده ای زندگی کن.
و اصلا شک نکن به نشدنش
چون خدایی وجود داره که تصورقدرتش غیر ممکنه
جسارت اینو داشته باش اهداف بزرگ داشته باشی و شجاعتشو داشته باش که بهش برسی.
👇👇👇👇
❣http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
4_311716640305710297.mp3
6.31M
آهنگ کریسمس
عید کریسمس و
تولد حضرت عیسی مسیح
بر جهانیان مخصوصا دوستان مسیحی مبارک باد🎊🎉
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
🔥 #فرار_از_جهنم🔥
#قسمت_نوزدهم : ✍فاصله ای به وسعت ابد.
🌹بین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود … خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم … . قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام … ان شاء الله خیر است … این قرآن برسد به دست استنلی … .
🍃یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف …
🌹دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم …
و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت …
🍃 بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود … دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد … .
له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ..
✍ادامه دارد....
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
🔥 #فرار_از_جهنم🔥
#قسمت_بیستم داستان : ✍انتخاب
.
🌹برگشتم … اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم … .
گوشی رو به ریکوردر وصل کردم … صدای حنیف بود … برام قرآن خونده بود
از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید …
🍃توی هر شرایطی … کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد … اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد … .
اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم … اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم … اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم … اگر …
🌹اصلا نمی فهمیدم یعنی چی … اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم … دیگه توهم و خیال نبود … تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم … .
🍃من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم … تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد … ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم … .
از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد … خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم … ما رو از هم جدا کردن … سرم داد می زد …
🌹– تو معلومه چه مرگت شده؟ … هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره … می دونی چقدر ضرر زدی؟ … اگر … .
خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم … اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم:
-من دیگه نیستم
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
💚حضرت عیسی علیه السلام :
💕خداوند دنیا رابه شما داد تا
برای آخرت کار کنید🌷
📕تحف العقول ، ص ۵۱۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🌹حضرت عیسی علیه السلام:
به دارایی های دنیا پرستان منگرید
زیرا درخشش اموال آنان نور ایمان
شما را می برد
❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
زمان آغاز وپایان خورشید گرفتگی فردا☝️
🌒 زمان ادای #نماز_آیات
🔷وقت ادای #نماز_آیات (خورشید و #ماه_گرفتگی ) از هنگام شروع گرفتگی تا زمان شروع باز شدن آن است و احتیاط ترک نشود که قبل از آن که شروع به باز شدن نماید به انجام نماز بشتابد و اگر از آن وقت تأخیر انداخت، باید نماز را با نیت قربة إلی اللّه (بدون نیت قضا و ادا) بخواند.
#احکام_شرعی #خسوف
#نماز_ماه_گرفتگی
#وقت_نماز_آیات
قابل مشاهده است و رصدگران در #تهران میتوانند این پدیده نجومی را در ساعت ۷ و ۱۳ دقیقه صبح این روز همزمان با طلوع مهر تابان از افق شرقی مشاهده کنند و این رخداد تا ساعت ۸ و ۲۳ دقیقه ادامه دارد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته👆
#احکام_شرعی #نمازآیات
💢اقامه نماز آیات مطابق با فتوای حضرت آيت الله العظمی خامنهای
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ
✨إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ
✨اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
✨وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۴۵﴾
✨ياد كن هنگامى را كه فرشتگان گفتند
✨اى مريم خداوند تو را به كلمه اى
✨از جانب خود كه نامش
✨مسيح عيسى بن مريم است مژده مى دهد
✨در حالى كه او در دنيا و آخرت آبرومند
✨و از مقربان درگاه خدا است (۴۵)
📚 سوره مبارکه آل عمران
✍ آیه ۴۵
میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) بر تمام رهروان پاکش مبارکباد....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃⇨﷽
🌷حکایت
✨⇐ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
✨⇐ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
✨⇐ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ كنم.........
💟← « بہ ما بپیونید » →💟
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
💕 ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﺳﺖ
ﺗﻜﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﻛﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺗﻜﺎﻧﻢ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺩﻭﺳﺖ
ﻭﺩﺳﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻧﺪﻙ است
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
حكايتى خواندنى📗
شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت:
همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه.
بعد از 18 سال دارم بابا میشم.
چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم.
مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند،
من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه.
انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند.
♦️تو نیکی می کن و در دجله انداز
كه ايزد در بیابانت دهد باز
@tafakornab👈
انسان بودن
زيادسخت نيست
کافيست مهرباني کني
زبانت که نيش نداشته باشد
وکسي رانرنجاند
همين انسانيت است!
وقتي براي همه خيربخواهي
همين انسانيت است!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
حكايتى خواندنى📗
شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت:
همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه.
بعد از 18 سال دارم بابا میشم.
چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم.
مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند،
من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه.
انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند.
♦️تو نیکی می کن و در دجله انداز
كه ايزد در بیابانت دهد باز
@tafakornab👈
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
#استحکام_استخوان👃
💪🔻ناشتا کشمش خوردن باعث روییدن گوشت
و محکمی استخوان و تقویت نیروی جنسی می شود🔺
ڪلیڪ ڪنید ↩️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
مسیح گفت: داوری نکنید تا بر شما داوری نشود
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود.
چه بسیار انسان هایی که با سرزنش دیگران
بیماری را به سوی خود کشانیده اند.
آن چه را که انسان در دیگران سرزنش می کند،
در واقع به سوی خودش جذب میکند ...
چهار اثر از فلورانس
#اسکاول_شین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_هفتادودو
و نگاهم افتاد به نگاه وحشت زده ی آی پارا.همونطور که نگران زل زده بودم به چشمهای ترسیده ی آی پارا ، زبون لال شدم رو به کار انداختم و گفتم : خوبی؟ سردردت بهتره ؟ مشکوک نگام کرد و بلند شد نشست و کمند قشنگش ریخت دورش و گفت : اینجا چه خبره ؟ تو اتاق من چیکار می کنید ؟ واقعا صدام می لرزید و موقعیت بدی بود .گفتم : اکرم گفت حالت بده. نگران شدم و اومدم ببینم چطوری؟ خواب بودی وگرنه در زدم . بیشتر دلم شور زد اومدم تو . وقتی دیدم حالت خوبه . خواستم برم که خوردم به میز و بیدار شدی. خشمگین نگام کرد و با عصبانیت گفت : می گفتین اکرم بیاد خوب. می بینی وضعیتم رو . من یه تار موم رو گذاشتم بیرون تا حالا ؟ من لباس ناجور پوشیدم تا حالا ؟ چیکار کردم که فکر کردین می تونین وقتی خوابم بیان تو اتاقم . اینجا درسته خونه ی خودتونه و همه جاش مال شماست ، اما اینجا رو به من دادین. شما تحت هیچ شرایطی حق نداشتین اینطوری دزدکی وارد اتاقم بشین . این گیس ها به جهنم اگه لباس درست و حسابی تنم نبود چی ؟ کارتون اصلا درست نبود و نمی بخشمتون .این کار بی ادبیه خان زاده . اکرم بود . صفورا بود . چه لزومی داشت خودتون بیان ؟ واه واه چه دوریم برداشته بود . بازم واسه حرص دادن من گفت خان زاده .خوشم نیومد از برخورد تندش . شدم تایماز تلخ زبون. اصلا حواسم نبود که چی بلغور می کنم . بلند شد تا لچکش رو از رو صندلی برداره که جلوش ایستادم و گفتم : فکرکردی کی هستی خانوم خانوما؟ درسته کارم همچین صورت خوشی نداشت اما نگرانت شدم اومدم . خیالات برت نداره خبریه . من و تو چه صنمی باهم داریم که دزدکی بیام سروقتت . قبل از اینا خیلی فرصت داشتم خیلی کارا بکنم . دیدی که بهت میلی ندارم پس بی خودی تهمت ناروا بهم نزن. ظاهرا نگرانیم هم بی مورد بوده چون تو از منم سالمتری و ماشالله زبونت هم خوب کار می کنه . عذاب وجدان داشتم شاید به خاطر این چند روزه که ازم پرستاری کردی مریض شدی واسه همین اومدم . حالام می رم . موقع رفتن هم زیر لب گفتم : تحفه. فکر کرده کیه؟ حالم هیچ خوب نبود . خراب کرده بودم . تایماز قبل از بیدار شدن آی پارا کجا و این تایمازی که الان بودم کجا . اون حق داشت عصبانی بشه . اصلا واسه همین لج و لجبازی ها و این خوی وحشیش عاشقش شدم . حالا با اون مزخرفاتی که واسه کم نیاوردن به هم بافتم ، همه ی رشته هام پنبه شدن . محاله به این زودی ها دلش باهام صاف بشه. دوباره غرورش رو که براش از نون شبم واجبتره له کردم . منتظر عواقبش باش تایماز خان . اینم عوض تشکرم از اون همه زحمتش . بی فکر عمل کردم . زدم هر چی ساخته بودیم شکستم . سر شام بی صدا نشسته بود و آروم غذاشو می خورد . چون ناهار درست و حسابی نخورده بودیم ، گفتم شام رو زدتر بدن . می دونستم اونم گشنشه . زیر چشمی می پاییدمش. بی صدا و سر به زیر غذا می خورد . باید ازش معذرت می خواستم . جای تشکر زدم خرد و خاکشیرش کردم . تا خواستم دهن باز کنم ، با گفتن . ممنون من سیر شدم از سر میز بلند شد . منم نتونستم حرفی بزنم . تمام طول شب کابوس دیدم و حتی نتونستم یه لحظه چشم رو هم بزارم . خواب می دیدم . یکی اومده و آی پارا رو با خودش برده . به چشمم آسلان بود و به به چشمم یاشار. تا صبح به جای خواب جنگ اعصاب داشتم . تصمیم داشتم وت صبحانه و قبل از اینکه امین بیاد به گه خوردن خوردم اعتراف کنم و از دلش دربیارم . با این اعصابی که براش ساخته بودم مگه می تونست حواس جمع درس بخونه ؟ سر میز صبحانه دیر تر از من اومد و زیر لب سلام کرد و نشست . یا میز رو نگاه می کرد یا نگاهش کشیده می شد به طرف پنجره و زل می زد به حیاط. منتظر شدم تا اکرم میز رو جمع کنه . می خواست بلند شه که گفتم: لطفا بشین.میخوام باهات حرف بزنم . نگاه دلخوری به من کرد و گفت : چیزی رو جا انداختین ؟ توهینی مونده نکرده باشین ؟ گفتم : بشین آی پارا من از دیشب داغونم . می خوام ... می خوام بگم پرید وسط حرفم و گفت : ولی من از دیروز عصر اونقدر حالم خوبه !!! جاتون خالی با آرامش هم خوابیدم شب رو!!! می خواست بگه وضعش از من بهتر نبوده . گفتم : من معذرت می خوام . پوزخندی زد و گفت : شما عادت دارین هر کاری بکنین و هر حرفی بزنید بعد بگین ببخشید ؟ دیروز که من کسی محسوب نمی شدم .حتی آدم هم نبودم که به خاطر اعتراضم برای ورودتون به اتاقم تو شرایطی که بیدار نبودم ، ازم عذر بخوایین .هر چی از دهنتون دراومد بهم گفتین .حالا چی رو میخوایین درست کنید ؟ حق داشت هر چی که می گفت : حق بود . گفتم : من نفهمیدم چی گفتم آی پارا . تو من رو متهم کردی و این عصبیم کرد.اشک تو چشماش لرزید و غلطید رو گونش و گفت : من باید تاوان عصبی بودن شما رو بدم؟ اصلا تقصیر من دیروز چی بود ؟ جز اینکه بعداز دو هفته بی خوابی و خستگی خواستم استراحت کنم؟ دیگه حرفاش و گریه هاش خارج از توانم بود.
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh