eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🍸🥝توی این عصر قشنگ     🍧🍓در قوری دوستی             🍨🍌چـــای دم کنیــم.. 🍸🥝بـا قنــد مهربانــی      🍷🍇نوش جان کنیم...           🍹🍊و بــــا عشـــــق 💖 با هم بودن رو جشن بگیریم... ☕️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
(ص): 🌼انسان به همان کسی واگذار می شود که به او امید بسته است و اگر انسان جز به خدا امید نبندد به غیر خدا واگذار نمی شود🌼 📚کنزالعمال ، ح ٥٩٠ ✨✨✨✨✨✨ 🔅 (ص) : 🔸 مَن غَرَسَ في نَفسِهِ مَحَبَّةَ أنواعِ الطَّعامِ اجتَنى ثِمارَ فُنونِ الأَسقامِ . 🔹 هر كه [ نهال] دوستىِ غذاهاى رنگارنگ را در نفْس خويش بنشاند ، ميوه بيمارى هاى گونه گون مى چيند . 📚غرر الحكم : ج ٥ ص ٤٦٩ ح ٩٢١٩ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 📚 اجزای فراموش شده در نماز☝️  〰〰〰〰〰〰〰〰〰 با لینک به اشتراک بگذارید👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ 🌱عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ 🌸بِالْمُؤْمِنِينَ رَئوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾ 🌸قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد 🌱كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد به 🌸هدايت شما حريص و نسبت به 🌱مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸) 📚 سوره مبارکه التوبة✍آیه ۱۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤ ☘مردثروتمندی که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است، اول از نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ ☘نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. بعداً از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن؟ ☘کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید؟ ☘پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم. و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. ☘ پس آن پسر جواب داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است. ☘قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی ، وارث می‌شود. ☘ پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را نا امید نمی کند. پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است. انسان باید تنها به پروردگار خود ایمان داشته و از رحمت خدا نامید نشود و به او گمان نیک داشته باشد ❤ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 پيامبر صلي الله عليه و آله: 👈 شما را سفارش مى كنم به خوردن مويز🍇 زيرا صفرا را برطرف مى كند، بلغم را از بين مى برد، اعصاب را قوى، خستگى را دور، و اخلاق را خوب مى كند، وبه روح آرامش می بخشد، وغم را می برد...🔸 📚خصال ص۳۴۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ﻏﺮﻭﺭ.. ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ.. ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳت ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ.. ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ.. ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین😂 ملانصرالدین را گفتند : چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی ؟ او در پاسخ جماعت گفت : ما با هم عهدی بستیم و آن اینکه اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو به جای جدل به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد ، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد ! و اینک من ، شکر خدا، چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم... ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ @tafakornab 👆
🔻حکایت به نیکان نیکی کن و به بدان بدی مکن 🔺🔻🔺🔻🔺🔻 بخش اول: روزی پادشاه به شکار رفت و سرراهش پیرمردی را دید که پشته‌ای هیزم به دوش داشت. پادشاه از او پرسید مگر زن و فرزندی نداری که در ایام پیری تو کار کنند و تو استراحت کنی؟ پیرمرد پاسخ داد من خودم باید کار کنم باید قرض خود را پرداخت کنم و مقداری هم پول به دیگران قرض دهم. پادشاه از او پرسید به چه کسی قرض داری و به چه کسی باید قرض دهی؟ پیرمرد جواب داد پدر و مادرم هنوز زنده‌اند و کار می‌کنم که قرض خود را به ایشان ادا کنم و به بچه‌هایم قرض می‌دهم تا بعدها که مثل پدر و مادرم از پا بیفتم، آن‌ها قرض خود را به من پس بدهند. پادشاه از سخنان پیرمرد بسیار خوشش آمد و دستور داد پیرمرد هر روز ساعتی به نزد پادشاه بیاید تا هم صحبت یکدیگر شوند و آخر روز سکه‌ای طلا به او می‌داد... 📚افسانه های کوردی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻به نیکان نیکی کن و به بدان بدی مکن بخش دوم: وزیر پادشاه فردی بسیار مکار و حسود بود که به پیرمرد بسیار حسادت می‌کرد و تحمل نداشت ببیند پیرمرد نزد پادشاه بسیار عزیز شده‌است و منتظر فرصتی بود که پیرمرد را از چشم پادشاه بیاندازد. چند ماه گذشت و روزی پیرمرد هنگام صحبت با پادشاه به او گفت ای پادشاه! همیشه به نیکان نیکی کن ولی به بدان بدی مکن. پادشاه دلیل این سخن را از پیرمرد پرسید و او جواب داد زیرا بدی نهاد آن‌ها، برای آن‌ها کافی است. پادشاه از این سخن خوشش نیامد و دیگر پیرمرد را به قصر خود دعوت نکرد. مدتی گذشت و روزی از کشورهای همسایه پادشاهان همه گرد هم آمدند و از پادشاه سوال‌های زیادی پرسیدند و پادشاه به همه آن سوال‌ها جواب‌هایی خردمندانه داد و ارزش و اعتبار زیادی بین سایرین کسب کرد... 📚 افسانه های کوردی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🔻من و تو نداریم، فقط تو! عاشقی، در خانه ی معشوقش را زد. معشوق هم از آن طرف در پرسید« کیستی؟» عاشق در جواب گفت:« منم». معشوق، او را به خانه اش راه نداد و گفت« تو هنوز خامی. باید آتش فراق، تو را پخته کند. در این خانه جایی نداری. برو.» با این که عاشق، دلش پیش معشوق بود ولی از دستور او اطاعت کرد و بمدت یکسال با حالی زار و نزار در آتش دوری سوخت و غم ندیدن معشوق را تحمل کرد، سپس بار دیگر در خانه معشوق را زد. بار دیگر، معشوق پرسید« کیستی؟» عاشق پاسخ داد« تویی، تو. تو خودت هستی.» این دفعه معشوق در را باز کرد و او به داخل خانه آمد و گفت« اکنون تو و من یکی شده ایم.» ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ حکایتهای @tafakornab 👆
🔻عرب جوانمرد 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺هنگامى كه عبدالله بن عباس نابينا شد، از مدينه به شام رفت و غلامى‏ همراه او بود. 🌺روزى در اثناى راه باران گرفت. عبدالله گفت: اى غلام! ببين در اين‏نزديكى پناهگاهى هست و خيمه‏اى مى‏بينى! 🌺غلام گفت: خيمه‏اى مى‏بينم، و عبدالله را بدان سو برد. پيرزنى از خانه‏بيرون آمد و عبدالله را در گوشه‏اى جاى داد. وى بزكى در خيمه داشت.در اين اثنا شوهرش رسيد و بر عبدالله سلام كرد. 🌺شوهر به زن گفت: زود اين بز را بياور تا براى مهمان ذبح كنيم. 🌺زن گفت: اين بز سبب معاش ما است. اگر براى مهمان بكشيم،خواهيم مرد. 🌺پيرمرد جواب داد: مرگ نزد من از زندگانى ناجوانمردانه بهتر است،كه مهمان گرسنه در خانه من بماند. كارد را از زن گرفت و بز را ذبح كرد وبريان نمود و نزد عبدالله آورد. 🌺بامداد روز ديگر كه ابن عباس اراده رفتن نمود، به غلام گفت: آن زرهاى‏نقد را كه دارى، به اين پيرمرد بده! 🌺غلام گفت: اگر بهاى ده گوسفند به او بدهى، كافى است. 🌺عبدالله جواب داد: زرها را به او بده، كه هنوز از ما سخى‏تر است، زيرا ماغير از اين، اسباب و اموال ديگرى داريم، ولى او به جز آن بز كه براى ما كشت، چيز ديگرى ندارد. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @tafakornab 👆