eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 روزی برای ابوالاسود دئلی هدیه ای فرستاد که مقداری از آن، حلوا بود. منظورش از فرستادن هدیه این بود که دل آنها را بدست آورد وقلبشان را از محبت (ع)خالی کند. ابوالاسود دخترکی پنج ساله یا شش ساله داشت پیش پدر آمد همین که چشمش به حلوا افتاد لقمه ای از آن برداشت در دهان گذاشت. ابوالاسود گفت دخترکم! بینداز، این غذا زهری است، می خواهد بوسیله حلوا ما را فریب دهد و از امیر المؤمنین(ع)دور کند، محبت ائمه(ع)را ازقلب ما خارج نماید. دخترک گفت قبحه الله یخدعنا عن السید المطهر بالشهداء المزعفر تبا لمرسله و آکله خدا صورتش را زشت کند. می خواهد ما را از سید پاک و بزرگوار به وسیله حلوائی شیرین و زعفران دار بفریبد. بر فرستنده و خورنده این حلوا باد. آنقدر دست به گلو برد و خود را رنج داد تا آنچه خورده بود قی کرد آنگاه که خود را پاک از آلودگی حلوا یافت این شعر را سرود. ابا لشهد المزعفر یابن هند - نبیع علیک احسابا و دینا معاذ الله کیف یکون هذا - و مولانا امیرالمومنینا 📚الکنی و الالقاب، ج 1، ص 7
ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺗﺰﺍﺭﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺭﺍ ﻣﺴﺒﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻗﻔﻘﺎﺯﯾﻪ ﺩﺍﻧﺴﺖ . ﺩﻭﻟﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺻﻔﻮﯾﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ‏( ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺷﺮﻟﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺑﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻨﮕﻔﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﺎﻻﻫﺎﯼ ﺍﺻﯿﻞ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ‏) ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﯿﺮﻩ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .ﺩﺭﺑﺎﺭﯾﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺤﺒﻮﺣﻪ ﺟﻨﮓ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺍﺯ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻮﮐﺮﺍﻥ ﺳﺮﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﮐﻨﻨﺪ ‏( ﺁﺻﻒ ﺍﻟﺪﻭﻟﻪ ﮐﻪ ﻋﻤﻼ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ‏) - ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺟﻬﺖ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﺧﻮﯾﺶ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺷﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺎﯼ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ - ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﻭ ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺭﻭﺱ ﻧﯿﺰ ﺍﮔﺮ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﮐﺎﻓﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﻗﻮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﻻﯾﺖ ﻗﻔﻘﺎﺯﯾﻪ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ . ﺍﻣﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﻤﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﮐﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﻔﺲ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﮑﺸﺪ . ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﺘﺤﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺧﺪﻋﻪ ﻭ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺵ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭ ﻋﻬﺪﻧﺎﻣﻪ ﻧﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﻓﺘﻦ ﺣﺜﯿﺖ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺷﺪ . ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻫﻤﻔﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﺑﺒﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺗﺮﻓﻨﺪ ﻫﺎﯾﯽ ﻋﻤﻼ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ . ﺍﺟﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻫﺎﯼ ﺟﻌﻠﯽ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﯾﻨﯽ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺴﺘﺘﺮﯾﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﯾﻮ ﺻﻔﺖ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺍﺳﺖ . 📚ﮐﺘﺎﺏ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭﺳﺎﻟﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ - ﺟﻠﺪ 4 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
پهلوان و دشنام مردی به پهلوانِ قوی هیکلی ناسزا گفت پهلوان بسیار عصبانی شد به طوری که از شدت عصبانیت از دهانش کف بیرون زد و بر سرِ ناسزاگو فریاد بسیاری کشید! صاحبدلی از آنجا عبور می کرد و پهلوان عصبانی را دید و پرسید: چرا پهلوانِ به این شجاعی چنین می کند؟ گفتند: کسی به او ناسزا گفته است. صاحبدل گفت: هزار مَن وَزنه بلند می کند چطور طاقت ناسزا ندارد؟ او در بدن، پهلوان است ولی در روح، ناتوان. مَردی به آن نیست که مُشت بر دهان کسی بزنی اگر مَردی دهانی شیرین کن... 👈 کانال حکایت نامه @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
بز خری میکنی یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد پیش از رفتن به بازار آب و ‏علف خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد . یکی از آدم‌های بد کار وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا ‏بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشه‌ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه‌اش را با آن‌ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند .‏ اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند می‌فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به ‏حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می‌آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملاّ داشت عصبانی می‌شد که مرد حیله‌گر راهش ‏را گرفت و رفت .‏ دوّمی آمد و گفت : ملاّ جان بزت را چند می‌فروشی ملّا از کوره در رفت و گفت : مگر کوری و نمی‌بینی که این گاو است نه ‏بز؟ ، مرد حیله‌گر گفت: (چرا عصبانی می‌شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش)‏ چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است» ملا گفت: «ده سکه» خریدار گفت: ده سکه؟ مگر می‌خواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی‌ارزد ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می‌فروشم خریدار گفت : دروغ به این بزرگی! مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند.‏ ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم‌هایش را مالید و با خود گفت : «نکند من دارم اشتباه می‌کنم و این حیوان واقعاً بز است ‏نه گاو» خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت : ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم می‌دهد؟ مّلا که شک در دلش ‏بود گفت : «نه آقا ، بز است ، به درد این می‌خورد که زمین را شخم بزند» خریدار گفت: «خوب حالا این بزت را چند می‌فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم» ملا با خود گفت: «حتماً من اشتباه می‌کنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی ‏را تکرار می‌کند» معامله انجام شد . ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود ، بز است به دو سکه فروخت و به خانه‌اش برگشت دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر ‏جنسی را به قیمت کمتری بخرد می‌گویند : " بز خری می‌کنی @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
زبان و بینی نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند. معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند. پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟ عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دلاوری از دیار اذرابادگان بابک خرمدین و نحوه کشتنش چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد.اوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره‌ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود. به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند. چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد... پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند. پس ازآن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد . آخرین گفتار بابک چنین بوده است : تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود .. تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطنت را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند . مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران جایی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد . و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود : " پاینده ایران " روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند. طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند. معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت. در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند. بر گرفته کتاب: تولدی دیگر نوشته: پروفسور شجاع الدین شفا @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✴️•⇐مروری‌بر خواص‌علمی کنجد⇘ ❂↜کاهش کلسترول بالا ❂↜کاهش فشــارخون بالا ❂↜سلامت استخـــــــوان‌ها ❂↜تسکین اســــــــــتئوآرتریت ❂↜مبارزه با استرس اکســیداتیو
✨﷽✨ ✨ ♦️خـــداوند مے فرماید : هرچه دیدے هیچے مگو ! من هم هرچه دیدم هیچے نمیگم ... یعنے تو در مصائب صبور باش و چیزے نگو، منم در خطاهایت چیزے نمیگم ! هرچه درد را آشکارتر کنے، دوا دیرتر پیدا میشود... اگر با ادب بودے و چیزے نگفتے راه را نشانت میدهد ... باید زبانت را کنترل کنے ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنے ! 🔹صـــــبور باش راه باز مے شود👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام البنین ادرکنی! ▪بی علمداری و داری ▪ سر دوشت" عَلمی ▪آنقدَر "فاطمه"هستی ▪که نداری"حَرَمی". ▪وفات حضرت ام البنین ▪سلام الله علیها تسلیت باد ▪ ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️خدایا به تو توکل می‌کنم 🔹و حس داشتنت ◾️پناهگاهی می‌شود همیشگی 🔹در اوج سختی‌هایم ◾️روزهایم را با رحمتت به خیر بگردان.. ◾️بنام خدایی که تسکین دهنده 🔹دردها وآرامش دهنده قلبهاست 💙بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم💙 ▪️الــهــی بــه امــیــد تـــو▪️ ‎‌‌‌‌‌
برتو ای ام البنین مادر روضه صلوات بر مادر با وفــای ســـــقا صلوات رخسارِ مه و ستاره ها را صلوات آن چهار شهید و مادر پاک سرشت بر گلشــــن و باغبانِ والا صلوات ▪الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد ▪ٍوَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
▪ السلام علیک یا ام البنین ای بانی اشک و روضه های سقا ای فاطمه ی دوّم بیت مولا از دامن تو روح ادب را آموخت آن تشنه ی بی دست کنار دریا ▪وفات جانسوز ام الشهداء ام العباس، مادر مهربان یتیمان مولا علی(ع)، بر شما تسلیت باد.
☝️۰۰۰۰☝️ اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 8 بهمن ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:41 ☀️طلوع آفتاب: 07:08 🌝اذان ظهر: 12:17 🌑غروب آفتاب: 17:27 🌖اذان مغرب: 17:46 🌓نیمه شب شرعی: 23:34
ادامه درس 👆 🌷🌟🌷🌟🌷 🌟🌷🌟🌷 🌷🌟🌷 🌟🌷 🌷 👇👇👇 🌷برای جمع آوری و نوشتن مطالب و ها وقت گذاشته می شود درس 🌷آیات اِفک ۱۱_۱۲_۱۳ در ادامه درس های👆 قبل 🌷آیه ۱۲ سوره نور / این آیه خطاب به که فریب این شایعه را خوردند و آنها را توبیخ می کند اخلاقی که باید توجه داشت 🌷 ای مؤمن و ای مؤمن، آیا اگر به شما چنین زده بودند حاضر بودید را که به خودتان زده‌اند بازگو کنید؛ هر جا بنشینید بگویید به چنین تهمتی زده‌اند و درباره من چنین حرفی می‏زنند؟ هیچ وقت درباره خودتان چنین سخنی می‌گفتید؟ 🌷 چطور اگر درباره شما حرفی بزنند خودتان می‌فهمید که باید سکوت کنید و حرف بدی را که مردم برای شما کرده‌اند دیگر خودتان اشاعه نمی‌دهید و می‌فهمید که باید آن را کنید، پس چرا وقتی که درباره برادران و خواهران خودتان حرفی را می‏شنوید، همان کاری را که درباره خودتان می‌کنید درباره آنها نمی‌کنید؟ 🌷آیه ۱۲ سوره نور ، خطاب به است که شایعه را می خورند و آنها را توبیخ می کند 🌷آیه ۱۲/سو ره نور ( لَوْلا اذْ سَمِعْتُموهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِانْفُسِهِمْ خَیراً وَ قالوا هذا افْک مُبینٌ‏. ) 🌷چرا هنگامی که این را شنیدید ، مردان وزنان با ایمان نسبت به خود گمان خوب نبردند؟ چرا وقتی که شنیدند همان جا نگفتند این یک بزرگی است که شده؟ ❤️پیغمبر اکرم یک ماه یا بیشتر کرد 🌷مسلمانان به جای این که روز اول بگویند «هذا افْک مُبینٌ‏» این یک واضحی است که شده است، 🌷 مرتب بازگو کردند و گفتند «شنیدیم» و آن را مجلس خودشان کردند ❤️ می‌گوید: 👇 شما روز اول باید می‌گفتید «هذا افْک مُبینٌ‏». مهم از این ودرس اخلاقی آن👇 🌷 پس بعد از این باشید، هنگامی که و هایی را شنیدید مردان وزنان مومن نسبت به خود گمان ببرید و در باره حسن ظن ببرید 🌷وشایعات که در میان شما می‌شود فوراً بگویید : «هذا افْک مُبینٌ‏» این یک بزرگ و آشکاری است 🌷بر ضد قیام کنید و پخش نکنید (این درس ادامه دارد 👆)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم حضرت ام البنین ای مادر عباس فدای پسرت ای همسر خورشید فدای قمرت ای ام بنین ، مادر مردان نبرد عالم به فدای چهار نور بصرت ▪ س_تسلیت
چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زیارت حضرت ام البنین (س)☝️ 🏴13 جمادی الثانی سالروز وفات حضرت ام البنین (س) مادر حضرت اباالفضل العباس تسلیت باد. (بدون حاجت نخونید ) :
🔴 چرا مریض می شویم؟ ✅پاسخ این سوال، در بیان امام حسین علیه‌السلام است: ✍امام حسین علیه السلام فرمودند: روزی امام علی علیه السلام به عیادت سلمان فارسی رفت و به او فرمود: امروز با این مریضی ای که داری، حالت چه طور است؟ سلمان گفت: یا امیرالمومنین! خدا را زیاد حمد و ستایش می کنم، ولی از شدت درد و زجر، به شما شکوه و ناله می کنم. حضرت فرمودند: سلمان! زجر و درد نکش ( و این گونه شکوه نکن. )، زیرا هر شیعه ای که مریض می شود، قطعا این مریضی به خاطر گناهی است که قبلا انجام داده و این درد و مرض، باعث تطهیر و پاک شدن شیعه از گناه می شود. سلمان گفت: اگر این گونه باشد، ما هیچ اجری جز تطهیر نداریم. ( یعنی هر کار نیکی که انجام داده باشیم، به خاطر آن خداوند ما را مریض می کند تا گناهان ما هم بخشیده شود؛ لذا تمام اجرهای ما در همین دنیا، صرف پاک شدن گناهان می شود. ) حضرت فرمودند: سلمان! اجر شما وقتی به شما می رسد که بر این درد و مرض صبر کنید و وقتی مریض شدید، در، درگاه خدا تضرع و دعا کنید و همین تضرع و دعا باعث می شود که برای شما حسنات نوشته شده و مقام معنوی شما بالاتر رود. ( پس اجر شما در صبر بر درد است، ) و این درد و مرض، فقط برای پاک گرداندن شما است. 💥سپس سلمان پیشانی حضرت را بوسید و گریه کرد و گفت: یا امیر المومنین! اگر تو نبودی، چه کسی این مسائل را برای ما تفکیک می کرد و به ما می فهماند؟ 📚 طب الأئمه علیهم السلام، ص ۱۵
با صبحانه ریحان بخورید !🌱 مصرف ریحان در صبحانه ابتلا به سردرد را کاهش میدهد، همچنین آرامش دهنده اعصاب و خوشبوکننده دهان است !👌🏻 اگر بیماری قلبی دارید ریحان بخورید ! ▫️جلوگیری از تپش قلب ▫️جلوگیری از حمله ی قلبی ▫️جلوگیری از گرفتگی رگ ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸انسانها مانند آب هستند. 🔸بعضی، به سرعت و با جوش و خروش از کنارمان عبور می کنند. 🔹بعضی، لحظاتی ما را در خودشان غـرق می کنند. 🔸بعضی، بــــرای نوشیدن پاک و تمیز نیستند و صرفاً تشنگی را به یادمان می آورند. 🔹بعضی، ما را از مسیر اصلی مان منحرف می کنند. 🔸بعضی، گرم هستند و می سوزانند. 🔹بعضی، سرد هستند و آزار می دهند. 🔸بعضی، می آیند و همه چیز را با خود می برند. 🔹بـعضی، تشنگی مان را فرو مینشانند. 🔹و بعضی، کنارمان می مانند تا فرصت و امنیتی بـرای زندگی بسازند . . .!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 سلام روز زیباتون بخیر برای چهارشنبه تون برکت، سلامتی موفقیت ،سربلندی و عاقبت بخیری را از خدای مهربون میخوام ▪ وفات حضرت ام البنین تسلیت باد . 🥀 به حق حضرت ام البنین س 🥀حاجت روا بخیر باشید ان شاءالله
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 6️⃣ فصل دوم نفهمیدم چند دقیقه یا چند ساعت خوابیده ام، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می کردم. روز دوم عید سال 1361 بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم، سرم سنگین بود و تیر میکشید. توی هال و پذیرایی قدم زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم را که در جبهه بودند، تسکین میداد. اما آنروز گلهای گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت گم شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن. در طی یکسال و نیمی که از جنگ می گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بود، از یک طرف، دوری از چهار تا از بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آن ها را از دست بدهم، از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهر و اصفهان، و حالا هم از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچکدام از آنها نبود. احساس میکردم که گم شدن زینب مرا از پا در آورده است. معنی صبر را فراموش کرده بودم. پیش از جنگ، با یک حقوق کارگری خوش بودیم. همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ شدن بچه هایم بود. لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرد و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند. روز دوم گم شدن زینب، دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم. همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آنها مرا پیش رئیس آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی، شخصی به نام آقای عرب بود. وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من وحشت نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگویم. به توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستید و زینب هم دختر محجبه و فعالی است. احتمال اینکه دست منافقین در کار باشد وجود دارد. آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف منافقین قرار گرفتند. من که تا آن لحظه جرات فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم: مگر دختر من چند سالش است یا چکاره است که منافقین دنبالش باشند؟ او یک دختر چهارده ساله است که کلاس اول دبیرستان درس میخواند.کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمی رسد. رئیس آگاهی گفت: من هم از خدا میخواهم حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست. آقای عرب پرونده ای تشکیل داد و لیست اسامی همه ی دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته بودیم ویا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول دا د که با تمام توانش دنبال زینب بگردد. از آگاهی که به خانه برگشتم، آقای روستا و خانمش آمده بودند. آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه شان چند کوچه با ما فاصله داشت.خبر گم شدن زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ی ما آمده بودند. مادرم همه ی اتفاق هایی را که از شب گذشته پیش آمده بود، برای آقای روستا تعریف کرد. مادرم وسط حرف هایش گریه می کرد و می گفت که چه نذرهایی کرده تا زینب صحیح و سالم پیدا شود. آقای روستا به شدت ناراحت شد و نمیدانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما شود. او بعد از سکوتی طولانی گفت: از این لحظه به بعد، من در خدمت شما هستم. با ماشین من هرجا که لازم است برویم و دنبال زینب بگردیم... ادامه دارد.....
🌺🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸🌺 🔺 شماره 6️⃣ 🔺
⭕️ 🔅 : 🔸 افْضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ اِلَى اللّه ِ بَعْدَ المَعْرِفَةِ بِهِ الَصَّلاةُ وِ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَالُعْجبِ وَالفَخْرِ ؛ 🔹 پس از خداشناسى، برترين كارى كه بنده به وسيله آن به خداوند نزديك مى شود عبارت است از: نماز، نيكى به پدر و مادر، و ترك حسد و خودپسندى و فخرفروشى. 📚 تحف العقول، ص 391 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 ✨ ✨ 🔹 کسی که از صحنه کاری غایب باشد، اما به آن کار(چه نیک و چه بد )راضی باشد،همچون کسی است که در صحنه ی عمل حاضر بوده و آن را انجام داده است. 📖 بحارالانوار ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰 🔸: 🔹مـؤمن [به سه چـيز] مـحتاج است: ۱ ـ توفيق الهى، كه كارها را بخوبى به پيش ببرد. ۲ ـ واعظ درونى كه هر لحظه او را پند و انذار دهد. ۳ ـ پذيرش نصحيت از كسى كه او را پند مى ‏دهد. (تحف العقول، ص ۷۲۹)