eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🧅پیاز خام از لخته شدن خون و تجمع پلاکت های خون جلوگیری میکند ! فقط پیازهای کوچک این خاصیت را دارند زیرا پیازهای بزرگ به علت نیترات بالا عوارضی چون کم خونی و انواع سرطان دارد
✨﷽✨ ✨ ✨امیرالمؤمنین علیه السلام: كسى كه زبانش شيرين باشد،برادرانش زياد شوند مَن عَذُبَ لِسانُهُ كَثُرَ إخوانُهُ 📚غررالحكم حدیث7761 به جای زهر، عسل به کام هم بریزیم! وقتی به هم میرسیم به جای اینکه بگوییم: " چقدر پیر شده ای " بگوییم " دلم برایت تنگ شده بود " " صورتت چروک برداشته " بگوییم " از با تو بودن لذت میبرم " " چاق شده ای " بگوییم " تو دوست خوبی هستی " " لاغر و ضعیف شده ای " بگوییم " دوست دارم تو را بیشتر ببینم " همه ما از گرفتن انرژی منفی بیزاریم، پس اگر انتظار دریافت انرژی مثبت داریم باید همان نیرو را بدهیم تا همان را پس بگیریم. به ما چه که فلانی چرا بچه دار نمیشود. به ما چه که چرا فلانی لباس های جدید نمی خرد. به ما چه که فلانی چرا هنوز همان ماشین را دارد. به ما چه که فلانی از همسرش جدا شده. همه ما خط قرمزهایی داریم که دوست نداریم کسی از آنها رد شود. پس از خط قرمزهای دیگران رد نشویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش یعنی؛ در میان صدها مشکل عین خیالت هم نباشد لبخند بزنی... زندگی کنی... چون میدانی خدایی داری که هوایت را دارد... آرامش مهمانِ همیشگیِ خانه هایتان شبتون سرشار از آرامش 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله النور .. مهربانان صبحتون با نور خدا روشن ونور خدا بر قلبتان جاری صبحی سرشار از انرژیهای مثبت اتفاقهای بی نظیر وسر آغاز یک حرکت جدید و پر از خیر وبرکت براتون آرزومندم ‎‌‌‌ 🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌻 🌼خدایا به امیدتو🌼 ‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 جمعه تون پربرکت با صلوات بر حضرت محمد ص و آل محمد 🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم در پناه امام_زمان_عج روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹
🌼بازهم آديينہ اي آمد ولي مهدي ڪجاست؟ 🍃يڪ نفرميگفت مهدي جمعہ هادرڪربلاسٺ 🌼رو بہ سوي ڪربلا ڪردم ڪه فريادش زنم 🍃باز هم با ندبہ اي ازهجر مولا دم زنم
من و شش گوشه تان صبح قراری داریم دلبری کردن از او، ناز کشیدن از من ✨اَلسلامُ علی الحُسین ✨وعلی علی بن الحُسین ✨وَعلی اُولاد الـحسین ✨وعَلی اصحاب الحسین ‎‌‌‌‌‌‌‌
♻️ ا🌺🦜همراه با تصاویر زیبا☝️ (سوره الإسراء - 99 الی 103 ) ✨أَوَلَمْ یَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى‏ أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لَّا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّلِمُونَ إِلَّا کُفُوراً(99) 💫آیا نیاندیشیده ‏اند خداوندى که آسمان‏ ها و زمین را آفریده است، بر آفریدن مثل این مردم نیز تواناست؟ و خداوند براى آنان مدّتى معیّن کرده که شکّى در آن نیست، امّا ستمگران سرباز زده و جز به کفر به چیزى تن نمى‏ دهند. ✨قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً «100» 💫بگو: اگر شما خزانه‌دار رحمت پروردگارم بوديد، قطعاً از ترس انفاق (و تهى‌دستى،) چيزى به كسى نمى‌داديد. وانسان تنگ‌نظر و بخيل است! ✨وَلَقَدْ ءَاتَیْنَا مُوسَى‏ تِسْعَ ءَایَتِ بَیِّنَتٍ فَسْئَلْ بَنِى إِسْرَ ءِیلَ إِذْ جَآءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّى لَأَظُنُّکَ یَمُوسَى‏ مَسْحُوراً(101) 💫همانا به موسى نُه معجزه‏ روشن دادیم. پس، از بنى‏ اسرائیل آنگاه که (موسى) به سراغ شان آمد سؤال کن. پس فرعون (با دیدن آن همه معجزه) به او گفت: اى‏ موسى! من تو را قطعاً افسون شده مى‏ پندارم. ✨قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَآ أَنزَلَ هَؤُلَا ءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّى لَأَظُنُّکَ یَفِرْعَوْنُ مَثْبُوراً(102) 💫موسى گفت: قطعاً مى‏ دانى که این (معجزات) را جز پروردگار آسمان‏ ها و زمین براى بصیرت شما نفرستاده است و من تو را اى فرعون! هلاک شده مى‏ پندارم. ✨ فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً [103] 💫پس [فرعون] تصميم‌گرفت آنان را از آن سرزمين براند؛ ولى ما، او و تمام كسانى را كه با او بودند، غرق ‌كرديم.
☝️ ☝️ اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 24 بهمن ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:30 ☀️طلوع آفتاب: 06:54 🌝اذان ظهر: 12:19 🌑غروب آفتاب: 17:43 🌖اذان مغرب: 18:02 🌓نیمه شب شرعی: 23:37
🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
🍃🔳🍃🔳 ▪ هرگز از خاطرش نرفت آن داغ روضه اش، روضه های عاشوراست غارت خیمه را به چشمش دید در دلش خیمه ای ز غم برپاست گرچه ما کم ز قدرِ او گفتیم او جلال و شکوهش افزون است گریه ام نذر گریه هایش شد او دلش بعدِ کربلا خون است ▪.🏴 🍃🔳🍃🔳
4_5850332158274571450.mp3
4.29M
‍ ▪ زینب به تو افتخار دارد ▪ کربلایی ▪️ وفات حضرت تسلیت باد 🍃◼🍃🔳🍃🔳🍃🔳
✅ آنتی بیوتیک‌های گیاهی را جایگزین قرص کنید ... ☑️دوغ به همراه پونه ☑️دمنوش بابونه قبل از نهار ☑️سیر به همراه ماست قبل شام ☑️زنجبیل + عسل و آبلیمو بعد از صبحانه ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 5️⃣3️⃣ فصل هفتم مهاجرت به اصفهان مهران به کمک دوستش، حمید یوسفیان، در محله ی دستگرد خانه ای نوساز و نیمه تمام را اجاره کرده بود. صاحبخانه قصد داشت با پولی پیشی که از ما گرفته بود، کار خانه را تمام کند. خانه دو طبقه داشت. طبقه ی بالا دست صاحبخانه بود و قرار بود طبقه ی پایین را به ما بدهند. وقتی ما در اسفند ۵۹ به اصفهان رسیدیم، هنوز بنایی خانه تمام نشده بود. طبقه ی پایین در و پیکر نداشت و امکان زندگی با آن شرایط نبود. ما مجبور شدیم برای مدتی به خانه ی حمید یوسفیان برویم تا خانه آماده بشود. خانواده ی حمید مثل ما جنگ زده بودند و حال ما را می فهمیدند و خیلی به ما محبت می کردند. من خیلی از وضعیتمان خجالت می کشیدم. دلم نمیخواست توی سیاه زمستان و سرما مزاحم مردم بشوم؛ مزاحم کسانی که مثل خود ما امکانات کمی داشتند که فقط برای خودشان بس بود. اما چاره ای نداشتیم. و یک هفته میهمان مادر حمید بودیم. با اینکه ما هیچ نسبت فامیلی نداشتیم ولی واقعا به ما احترام گذاشتند و محبت کردند. شهلا و زینب در خانه ی حمید یوسفیان خیلی خجالت می کشیدند و کم غذا میخوردند. ما در خانه ی خودمان سر یک سفره با نامحرم نمی نشستیم، ولی در خانه ی یوسفیان با همسر یک سفره می نشستند. زینب و شهلا خودشان را جمع می کرد و رودربایستی داشتند. بعد از یک هفته به خانه ی جدیدمان رفتیم و زندگی مستأجری را شروع کردیم. من سال ها زندگی مستقل داشتم و به آن نوع زندگی خو کرده بودم. اما در اصفهان مثل سال های اول زندگی، دوباره مستأجر شدم و باید کنار صاحبخانه زندگی می کردم. اطراف محله ی دستگرد، باغ خیار و گوجه و بادمجان بود. درختهای بلند توت فراوان بود. حیاط خانه ی اجارهای پوشیده از سنگ و ریگ بود. تنها یک شیر آب وسط حوض کوچکی در وسط حیاط داشت که باید در آنجا ظرف می شستیم. یک پارکینگ داشت که آنجا را آشپزخانه کردیم. دو اتاق داشت، اما حمام نداشت. در مدتی که آنجا بودیم به حمام عمومی شهر میرفتیم. چند روزی بیشتر به آخر سال نمانده بود. زینب می گفت: امسال ما عید نداریم؛ شهرمان را از دست داده ایم، این همه شهید داده ایم، خیلی از مردم عزادار هستند، خواهر و برادرهایمان هم که اینجا نیستند، پس اصلا فکر عید و مراسمش را نمی کنیم. بعد از جاگیر شدن در خانه ی جدید، زینب و شهلا و شهرام را در مدرسه ثبت نام کردم. دلم نمی خواست که بچه ها از درس و مشق عقب بمانند. البته شش ماه سال گذشته بود، ولی نمی توانستیم دست روی دست بگذاریم و سه ماه بعد را از دست بدهیم. بچه ها باید همه ی تلاش شان را می کردند که در سه ماه آخر سال، کار یک سال را انجام دهند و قبول شوند. از طرفی می خواستم با رفتن به مدرسه، شرایط جدید برایشان عادی شود و کمتر احساس ناراحتی کنند. چند روز پیش از عید، مهران که حسابی نگران وضع ما بود، اسباب و اثاثیه ی خانه را به ماهشهر و از آنجا به چهل توت آورد. فقط تلویزیون مبله ی بزرگ زا نتوانست با خودش بیاورد. برای اینکه حوصله ی بچه ها سر نرود، از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا آنها را سرگرم کند. مهران کارمند آموزش و پرورش بود، ولی از اول جنگ به عنوان نیروی مردمی و بسیجی از شهر دفاع می کرد. او پسر بزرگم بود و خیلی در حق من و خواهرها و برادرهایش دل میسوزاند. همه سعی می کردیم که با شرایط جدیدمان کنار بیاییم. زینب به مدرسه ی راهنمایی، نجمه رفت. او راحت تر از همه ی ما با محیط جدید کنار آمد. بلافاصله بعد از شروع درسش در آن مدرسه، فعالیتهایش را از سر گرفت. یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می کرد. برای درسش هم خیلی زحمت کشید. توی سه ماه، خودش را به بقیه رساند و در خردادماه، مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا و زینب با هم مدرسه می رفتند. زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر می خرید و میخورد. خیلی آب انجیر دوست داشت. در مدرسه ی زینب، دو تا دختر دانش آموز بودند که سال ها با هم دوست صمیمی بودند ولی در آن زمان با هم قهر کرده بودند. زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود، با نامه نگاری، آن دو تا را به هم نزدیک کرد و بالاخره آشتی داد. او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود، ولی خیلی مورد علاقه ی بچه ها قرار گرفت. ادامه دارد....
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 6️⃣3️⃣ در همسایگی ما در اصفهان، دختری هم سن و سال زینب زندگی می کرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن را یاد بگیرد. زینب از او دعوت کرد که هر روز بعدازظهر به خانه ی ما بیاید. زینب روزی یک ساعت با او تمرین رو خوانی قرآن می کرد. بعد از چند ماه آن دختر روخوانی قرآن را یاد گرفت. همسایه ی ما باغ بزرگی در آن محله داشت. آن دختر برای تشکر از زحمت های زینب، یک تشت پر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد. آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم. زینب همیشه با محبت هایش همه را به طرف خودش جذب می کرد و مایه ی خیر و برکت خانه بود. شش ماه در محله ی دستگرد ماندیم. وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه ی زینب به مدرسه اش رفتم، مدیر حسابی از او تعریف کرد. یکی از معلم هایش آنجا بود و به من گفت: دخترت خیلی مؤمن است. برای هر مادری، افتخاري بالاتر از این نیست که بچه هایش باعث سربلندی اش باشند. خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند. حمید یوسفیان در خردادماه سال ۶۰ شهید شد و جنازه اش را به اصفهان آوردند و در تکه ی شهدا دفن کردند. برای خانواده ی ما شهادت حمید سخت بود. اگر حمید به ما کمک نمی کرد و خانواده اش هم به ما محبت نمی کردند، معلوم نبود که ما چه شرایطی پیدا می کردیم. ما در مراسم تشییع جنازه ی حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم. زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع جنازه بیاید، اما به من و مادربزرگش خیلی سفارش کرد که «شما حتما شرکت کنید.» بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند. مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دیده بود که یک نفر شهید آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر پسرش گذاشته است. مادر حمید می گفت: توی خواب، آن شهید را می شناختم. انگار خیلی با ما آشنا بود. من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به قطعه ی شهدا میرفتیم زینب که علاقه ی زیادی به شهدا داشت، هر بار که برای تشییع آنها به گلزار شهیدان اصفهان می رفت، مقداری از خاک قبر شهید را میآورد و تبرکی نگه می داشت. زینب هفت تا میوه ی کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می داشت. هنوز در محله ی دستگرد بودیم که یک روز همراه زینب برای زیارت به تکه ی شهدا رفتیم. زینب مرا سر قبر زهره نبیانیان، یکی از شهدای انقلابی، برد و گفت: مامان، نگاه کن،فقط مردها شهید نمی شوند، زن ها هم شهید میشوند. زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهره نبیانیان می نشست و قرآن میخواند. ماه آخری که در محله ی دستگرد بودیم، مینا ومهری همراه مهران آمدند. دخترها اول راضی به آمدن نمی شدند؛ می ترسیدند برادرشان نقشها ی برای خارج کردن آنها از آبادان داشته باشد. اما مهران که قول داد آنها را به آبادان برمیگرداند، دخترها قبول کردند و آمدند. همزمان با آمدن بچه ها، بابای مهران هم از ماهشهر به اصفهان امد. او تصمیم داشت خانه ای در اصفهان بخرد. بابای مهران گفت: شرکت نفت برای خرید خانه وام می دهد. باید بگردیم و یک خانه پیدا کنیم. بابای مهران قصد داشت که با وامش در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد. تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته ی شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند. مینا و مهری همراه با پدرشان به شاهین شهر رفتند، ولی وقتی محیط غیرمذهبی آنجا را دیدند، با خرید خانه در آنجا مخالفت کردند. شاهین شهر در بیست کیلومتری اصفهان است. محیط شاهین شهر مذهبی نبود و ارمنیهای زیادی هم آنجا زندگی می کردند. دخترها توی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه سواری می کردند. جعفر به خاطر همکارهای شرکت نفتی و همشهری های جنوبی، تمایل به خرید خانه در شاهین شهر داشت. مخالفت بچه ها تأثیری در تصمیم گیری بابای مهران نداشت. آنها هم بعد از تمام شدن مرخصی شان به آبادان برگشتند. من و جعفر هم چند روزی برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم و مادرم پیش بچه ها بود. بعد از برگشتن از تهران، بابای بچه ها خیلی سریع یک خانه دویست متری در خیابان سعدی، فرعی ۷ خرید و ما از محله ی دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم. ادامه دارد....
(ع):❤️ شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند! اگر ما را بخواهند، دعا می کنند و فرج ما می رسد ‌ 📚شیفتگان حضرت مهدی (عج)، ج۱، ص ۱۵۵ 〰➖〰➖〰➖〰➖〰 📜 ✍"در زمان غیبت امام زمان ( عج ) بهترین مردم کسانی اند که دیگران را به سمت امام زمان ( عج ) راهنمایی ( آشنا ) می کنند!" 💭 امام محمد باقر(ع) 💚تعجیل در ایشان صلوات 💚 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 💚 🔻بـه مـا بـپـیـونـدید 👇 👇 👇
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ✳ زمان غسل جمعه ✳ 💠 وقت غسل جمعه از اذان صبح است تا : ✅ آیات عظام خامنه ای ، مکارم ، وحید : تا اذان ظهر و بعد از ظهر به نیت ما فی الذّمه انجام دهد. ✅ آیت الله سیستانی : غروب آفتاب . ↙ توجه :  اگر در روز جمعه غسل نکنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورند و کسى که مى ترسد در روز جمعه آب پیدا نکند مى تواند روز پنجشنبه غسل را به نیّت مقدّم داشتن انجام دهد. ✳ همه مراجع: می ‏تواند قضاى غسل جمعه را صبح شنبه تا غروب به جا آورد ولى قضاى آن در روزهاى ديگر وارد نشده است. *ء*------------------*ء* 📚 منبع: 📝 توضیح المسائل مراجع مسئله مسأله 644
وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ ✨حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ ✨وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي ✨وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿۱۴﴾ ✨و انسان را در باره پدر و مادرش ✨سفارش كرديم مادرش به او باردار شد ✨سستى بر روى سستى و از شير باز ✨گرفتنش در دو سال است ✨آرى به او سفارش كرديم كه شكرگزار ✨من و پدر و مادرت باش ✨كه بازگشت همه به سوى من است (۱۴) 📚سوره مبارکه لقمان ✍آیه ۱۴
«علامه این اواخر بیماری پارکسینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن. این اواخر در بیمارستان آیت الله بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت بود. روزی دکتر منافی بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم. من کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد. همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است. این مساله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت. من تلفنا فوت ایشان را به آقای اطلاع دادم. ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم دید. من به دنبال آقای آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد. من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان و باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر ایشان بیایند. آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم. ایشان گفت اینجا پایه های است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست. من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت. از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر. شد و آقای نجفی آمد. بعد از داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که اینجا قبری از بوده است یا نه. ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست. آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید. من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند، خبری از بتون نبود. خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد. آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم بزرگ است. برداشتند، در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد. آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه است. همانجا آقای را دفن کردند.» منبع📚 کتاب «مقالات و رسالات تاریخی‌« (دفتر چهارم)، از زبان حجت الاسلام محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی - از همدرسان امام راحل. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
درخواست فرزند مردى به نام «عابد»، از نيكان قوم حضرت موسى عليه السلام، سى سال از حضرت‏ حق درخواست فرزند داشت ولى دعايش به اجابت نرسيد. به صومعه يكى از انبياى بنى اسرائيل رفت و گفت: اى پيامبر خدا، براى من دعا كن تا خدا فرزندى به من عطا كند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعايم به اجابت نمی رسد. آن پيامبر دعا كرده، گفت: اى عابد، دعايم براى تو به اجابت رسيد، به زودى فرزندى به تو عطا می شود، ولى قضاى الهى بر اين قرار گرفته كه شب عروسى آن فرزند، شب مرگ اوست!! عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پيامبر از خدا فرزند خواستيم تا در كنار او در دنيا راحت باشيم، چون به حد بلوغ رسد به جاى آن راحت، ما را محنت رسد، در هر صورت بايد به قضاى حق راضى بود. شوهر گفت: ما هر دو پير و ناتوان شده ‏ايم چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پايان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشيم. پس از نُه ماه پسرى نيكو منظر و زيبا طلعت به آنان عطا شد. براى رشد و تربيت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و كمال رسيد. از پدر و مادر درخواست همسرى لايق و شايسته كرد؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا می ‏داشتند، تا از ديدار او بهره بيشترى برند. به ناچار كار به جايى رسيد كه لازم آمد براى او شب زفاف برپا كنند. شب عروسى به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا درآيد و فرزندشان را از كنار آنان بربايد. عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا يك هفته بر آنان گذشت. پدر و مادر شادى كنان به نزد پيامبر زمان آمدند و گفتند: با دعايت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى كه شب زفاف او با شب مرگ او يكى است، اكنون يك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است! پيامبر گفت: شگفتا، آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم، بلكه به الهام حق بود، بايد ديد فرزند شما چه كارى انجام داد كه خداى بزرگ، قضايش را از او دفع كرد. در آن لحظه جبرئيل امين آمد و گفت: خدايت سلام می رساند و می ‏گويد؛ به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم، ولى از آن جوان خيرى صادر شد كه من حكم مرگ را از پرونده‏ اش محو كردم و حكم ديگر به ثبت رساندم، و آن خير اين بود كه آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد، پيرى محتاج و نيازمند در خانه آمد و غذا خواست، آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد، آن پير محتاج غذا را كه در ذائقه ‏اش خوش آمده بود، خورد و دست به جانب من برداشت وگفت: پروردگارا، بر عمرش بيفزا. من كه آفريننده جهانم به بركت دعاى آن نيازمند، هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانيان بدانند كه هيچ‏كس در معامله با من از درگاه من زيانكار برنگردد و اجر كسى به دربار من ضايع و تباه نشود. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 🌹 حلول ماه رجب مبارک باد. 🌸 ‏يُبدّل اللَّه سيّئاتهم حسنات... 📖 سوره فرقان ۷۰ 🌹 رجب، ماه تجلی خاص اسم *مبدّل* خداست. آنکه در ماه رجب اذن استغفار بیابد؛ فقط از سیاهی و آتش(نار) رها نمی‌شود؛ بلکه نار درونش(سیئات)، به مدد نام مبدّل خداوند،به نور (حسنات) تبدیل خواهد شد. ⁉ برای استقبال از رجب آماده‌‌‌‌ایم؟ 👤 استاد محمد شجاعی 🍃❤️🍃
4_5954116731562632679.mp3
1.78M
🌹 اللّهُمَّ بارِکْ لَنا فى رَجَب وَ شَعْبانَ ... 🌹 دعای هنگام رؤیت هلال 🌹 حاج میثم مطیعی 🍃❤️🍃
‍ 🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃 🌸 ‏_ماه_رجب 🌹 شب شريف و یکی از چهار شبی است که اختصاص به احیا گرفتن دارد و اعمال دیگری نیز وارد شده است: 🔸 ۱- چون هلال را ببيند بگويد: «اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ رَبِّی وَ رَبُّكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» 🌸 و نيز از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم نقل شده است كه چون هلال رجب را می‌ديدند می‌‏خواندند: 🌹 «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِی رَجَبٍ وَ شَعْبَانَ وَ بَلِّغْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَى الصِّيَامِ وَ الْقِيَامِ وَ حِفْظِ اللِّسَانِ وَ غَضِّ الْبَصَرِ وَ لا تَجْعَلْ حَظَّنَا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ» 🔸 ۲- غسل چنانكه بعضى از علما فرموده‌اند از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم مروى است كه: هر كه درک كند ماه رجب را و غسل كند در اوّل و وسط و آخر آن، بيرون آيد از گناهان خود مانند روزى كه از مادر متولد شده است. 🔸 ۳- زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام 🔸 ۴- بيست ركعت نماز در هر رکعت بخواند: ▫️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▫️سوره «توحید» ۱ مرتبه‌ و بعد از هر دو ركعت سلام دهد. تا محفوظ بماند خود و اهل و مال و اولادش و از عذاب قبر در پناه باشد و از صراط بی ‏حساب مانند برق بگذرد. 🔸 ۵- دو ركعت نماز رکعت اوّل ▫️سوره «حمد» ▫️سوره «ألم نشرح» ▫️سوره «توحيد» (سه مرتبه) ▫رکعت دوّم ▫️سوره «حمد» ▫️سوره «ألم نشرح» ▫️سوره توحيد» ▫️سوره «فلق» ▫️سوره «ناس» و چون سلام نماز داد ▫️سى مرتبه لا إِلَهَ إِلا الله ▫️سى مرتبه صلوات تا حق تعالى گناهان او را بيامرزد مانند روزى كه از مادر متولد شده است. 🔸 ۶- سى ركعت نماز در هر رکعت: ▫️سوره حمد» ۱ مرتبه ▫️سوره كافرون» ۱ مرتبه ▫️سوره توحيد» ۳ مرتبه 🔸 ۷- دعای امام جواد علیه السّلام از امام جواد عليه السّلام روایت شده است كه فرمود: مستحب است كه اين دعا را در شب اوّل رجب بعد از عشاء بخواند: 🌹 «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ مَلِكٌ وَ أَنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِرٌ وَ أَنَّكَ مَا تَشَاءُ مِنْ أَمْرٍ يَكُونُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا مُحَمَّدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللَّهِ رَبِّكَ وَ رَبِّي لِيُنْجِحَ بِكَ طَلِبَتِي اللَّهُمَّ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَنْجِحْ طَلِبَتِی» و سپس حاجت خود را از خدا بخواهد. 🔸 ۸- دعای امام کاظم علیه السّلام که پس از نماز شب در سجده خوانده می‌شود: «لَكَ الْمَحْمَدَةُ إِنْ أَطَعْتُكَ وَ لَكَ الْحُجَّةُ إِنْ عَصَيْتُكَ... » (به مفاتیح‌الجنان مراجعه شود) 🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🌺🍃🌺🍃 🔹 در آستانه حلول ماه رجب، حتما کتاب را مطالعه فرمایید. ▫️دفتر اول: اسرار ماه رجب و مراقبات و مناسک آن، همراه با آداب اعتکاف ▫️دفتر دوم: اسرار ماه شعبان و مراقبات و مناسک آن، همراه با شرحی پیرامون صلوات ▫️دفتر سوم: اسرار ماه رمضان و مراقبات و مناسک آن، همراه با آداب انس با قرآن کریم ▫️دفتر چهارم: اسرار اربعین موسوی؛ آداب و مراقبات ماه ذی‌قعده و دهه اول ذی‌حجه ▫️دفتر پنجم: آداب و مراقبات عزاداری سیدالشهداء(ع) و دستورات زیارت اربعین. 🍃🌺🍃🌺🍃