اکنون بیش از ۱۱۴۸ سال و ۱۱ ماه ۲۲ روز و ۱۴ ساعت و ۳۶ دقیقه و ۳۰ ثانیه است کسی منتظر ۳۱۳ «مرد» است و زمان همچنان درگذر است! مگر «مرد» شدن چقدر زمان میخواهد؟
⏰ثانیه ها بدون مکث ، به سرعت می گذرند...
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـــرَجْ
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
🌖 تقویم نجومی اسلامی 🌔
🌱 تـقـویـم عـطـڔ انتظاڔ 🌱
🔺 شبنه ۰۳ دی مـــــــــاه ۱۴۰۱
🔺 شنبه ۲۹ جمادیالاول ۱۴۴۴
📗 احکام دینی و اسلامی.
💠روز صالح و نیکویی برای هرکاری است از جمله:
✔️خرید و فروش.
✔️دیدار با امرا و حکام.
✔️طلب حاجت.
✔️قرض و استقراض
🌴نوزادی که امروز حلیم و غنی گردد.
🌱بیمار سریعا شفا می یابد.
🔺سفر خوب است مسافر به مال زیادی نصیبش شود.
📜وصیت کردن در این روز مکروه است.
🔸طبق روایات، اصلاح مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب نیست و پرهیز گردد.
♦ خون دادن یا حجامت در این روز از نظر ماه قمری ، خوب است و عاملی است جهت رهایی از بیماری های اعصاب و روان.
👻شنبه روز خلق جنیان و روز مکروه خُدعه است
🔸مباشرت در این شنبه شب (شنبه که شب شد) روایتی بر کراهت یا استحباب آن وارد نشده است.
🔺 شنبه برای گرفتن ناخن، روز بدی است و طبق روایات ممکن است موجب بیماری خوره و آکله در انگشتان گردد.
🔹شنبه برای بریدن دوختن ، خریدن و پوشیدن لباس نو روز مناسبی نیست طبق روایات موجب بیماری می شود مگر آن را هدیه دهد.
🔸وقت استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
🌷ذکر روز شنبه یا رب العالمین ۱۰۰ مرتبه
💠ذکر بعد از نماز صبح یا غنی(۱۰۶۰ مرتبه) موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
🦋`روز شنبه متعلق است به حضرت رسول اکرم بهتر است در این روز اعمال خیر و نیک خود را به ساحت مقدس ایشان هدیه کنیم.
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم نجومی عـطـڔ انتظاڔ 🌱
@taghvim_nikan
🌸 💌
💌
🌱• #حدیثـــ
🖇• امـاممهـدۍعجـلاللهمےفرماینـد:«
🌻•فضیلـتدعـاوتسـبیحبـعدازنـمازهـاۍواجبدرمـقایـسهبادعـاوتسـبیحپـسازنـمازهـاۍمسـتحبۍ،مـانندفضیلـتواجـباتبرمسـتحبّاتاسـت.
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
سلام امام زمانـم
سلام حضرت رهایی ،
دنیا از نفس افتاده است .
این عالم فقط
با نفس های توست که آرام می شود .
با گام های توست که جان می گیرد .
با لبخند توست که مصفا می شود .
با طنین صدای توست که شفا
می یابد ....
بیا ای فریادرس موعود ...
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
در برخی روایات به خواندن #سورهانفطار
در هنگام #باران تاکید شده
و برکات زیادی به همراه خواهد داشت 🌧
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
شخصی از شیخ حسنعلی نخودکی درخواست علم کیمیا کرد
و ایشان گفتند من بهتر از علم کیمیارا به تو میدهم
و آن این است که بعد ازنمازهای واجب
🌿ایت الکرسی تا (هوالعلی العظیم) میخوانی
🌿و بعد تسبیحات حضرت زهرا س را میگویی
🌿و بعد سه مرتبه سوره ی توحید را میخوانی
🌿و بعد سه بار صلوات میفرستی
🌿و بعد سه بار آیه ۲و۳ سوره طلاق را میخوانی
وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْرًا » ( سوره طلاق، آیات ۲ و ۳).
این از کیمیا برایت بهتر است
و آن شخص میگفت تا اخر عمر هیچوقت محتاج نشدم
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
هدایت شده از آوینیسم🌱
#دعای_مطالعه📖:
در «خلاصة الاذکار» آمده است که وقت مطالعه بخواند:
اللّٰهُمَّ أَخْرِجْنِي مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ، وَأَكرِمْنِي بِنُورِ الْفَهْمِ . اللّٰهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَانْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِكَ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
🌸تـقـویـم عـطـڔ انتظاڔ🌸
#رمان_چاه_غفلت #پارت_چهل_وپنجم وارد گروهشون شدم و شهادتین را دادم.چند ماهِ اول فقط مطالب گروهشون ر
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_چهل_وششم
با حرفهایی که شنیده بودم وحشت کردم و به لباس جواد چنگ زدم .
احساس میکردم تمام این اتفاقات برای من هم برنامه ریزی شده بود . جدایی از جواد ،ازدواج با شخصی که هم دین خودم باشه ..داشت دیوانه ام میکرد.
با لبانی که از شدت ترس میلرزید گفتم : اگه ...اگه میرفتم سر قرار معلوم نبود چه اتفاقی برام میافتاد .
آقای هاشمی: کار خوبی کردید نرفتید از این جماعت هر کاری برمیاد .این فرقه که مشخص هست اصلا هدفش یمانی نیست،خودشون هم میدونن که احمدی وجود نداره و به خاطر پولهای کلانی که مردم ساده به حسابهاشون واریز میکنند نمیتونن واقعیت رو برملا کنند ، این تنها فرقه ای نیست که وجود داره .
به خاطر همین فساد مالی، بزرگان این فرقه با هم به اختلاف افتادند . از مکتب جدا شدن و خودشون یه فرقه جدیدی تاسیس کردند.خیلی ها هم به خاطر نداشتن اطلاعات کافی به دام این فرقهها افتادن.
حتی یکی از خانمهای پیرو این فرقه ،وقتی خودش قربانی سو استفادههای افراد مکتب میشه، خیلی از واقعیتهای مکتب را برملا و رسواشون میکنه.بعد هم از مکتب جدا میشه و به همراه برادرش یه فرقه جدیدی تاسیس میکنند .
حتی در این کلاسهای مهدویت که برای افراد برگزار میکنیم ،هستند از این قبیل قربانیها که به خاطر سواستفادههایی که ازشون شده دچار مشکلات روحی شده بودند. حالا سعی دارن اشتباهات گذشتهاشون رو با کمک به افرادی که به دام این فرقهها میافتند جبران کنند.
باورم نمیشد که وارد جهنمی شده بودم که هر روز هیزمی به هیزمهایش اضافهتر میشد .
اینبار درد معده هم به حال ویران شدهام اضافه شده بود ،از درد گوشه چادر را مچاله میکردم و چشمهام را به هم میفشردم .
جواد با دیدن چهرهای رنگپریده و عرقی که روی پیشانیام نقش بسته بود ،بلند شدو گفت : مابقی صحبت ها رو بزاریم برای بعد ،چون هم تو حالت خوب نیست هم حاج آقا احتمالاً کار دارن.
اقای هاشمی بلند شد و گفت: من هفتهای دوبار برای خادمی به حرم میام ،اگر باز سوالی داشتید بنده درخدمتم .
به کمک جواد بلند شدم و از آقا هاشمی به خاطر این لطفی که در حقم کرده بود تشکر کردم.نمیدونم اگه آقا هاشمی نبود
شاید هنوز هم در شک پذیرفتن اینکه این فرقه، دروغین دست و پا میزدم .
از اتاق خارج شدیم و برای زیارت به صحن اصلی رفتیم ، هر موقع به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها میآمدم حرفها برای گفتن داشتم ، حتی بیشتر اوقات در صحن مینشستم و کاغذ و قلم بر میداشتم و شروع میکردم به نوشتن خواستههام ،بعد کنار ضریح میایستادم و سرمو به ضریح تکیه میدادمو دونه دونه دعا و آرزوهامو برای خانم میخوندم .
اما هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید. این دفعه نیاز داشتم به یه دفتر بزرگ هزار برگ که فقط بنویسم که شرمنده و روسیاهم .
از جواد جدا شدم و به سمت ورودی حرم رفتم .
با هر قدمی که بر میداشتم درد امانم را میبرید .
پاهایم میلرزید. قدم هایم را به آرامی برمیداشتم .
روبهروی ضریح که ایستادم زانوهایم بیحس شدن و روی زمین افتادم .مانند عزیزی که از دست داده باشم گریه و زاری میکردم و زیر لب طلب بخشش میکردم .
نمیدونستم چند ساعت در حرم ماندم تا این قلب ناآرامم، آرام گرفت .
از حرم که خارج شدم جواد رو دیدم که در حال صحبت کردن با یکی از خادمان حرم بود با دیدنم به سمتم آمد،نگرانی رو تو چهره اش میدیدم که گفتم: حالم خیلی خوبه فقط کمی معده ام درد میکنه .
سوار ماشین شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم ،اول به داروخونه رفتیم و جواد پیاده شد و بعد از مدتی با شربت و قرص برگشت. بعد به سمت خونه حرکت کردیم .
وقتی رسیدیم عمو و زن عمو هم آمده بودند و مشغول صحبت کردن با مامان و بابا بودن .
زنعمو وقتی نگاهش به من و جواد افتاد ،بلند شد و به سمتم آمد و درآغوشم گرفت .انگار تمام اتفاقات رو از یاد برده بود .
شب خوبی بود رفتارها به صورتی بود که انگار هیچ آشوبی در این خانه به پا نشده بود .
با رفتن مهمانها از درد و خستگی به اتاقم پناه بردم ،به لطف قرص خواب مامان ، چشمهام بسته شدو تمام درد و غمهایم فراموش شد.
اما این فراموشی فقط چند ساعت دوام آورد و دوباره کابوس تکراری به سراغم آمد .
حالا مامان بالای سرم ایستاده بود و تکانم میداد تا از وحشت خواب دچار حمله قلبی نشم .
پلکهایم آنقدر سنگین شده بودند که حتی توان باز نگه داشتنشان را نداشتم .
مامان سرم را در آغوشش گرفت تا شاید کمی از این ترسم بکاهد اما فایده ای نداشت .
آن شب همه بدون خوردن سحری ،در اتاقم تا صبح بیدار ماندن و سعی در آرام کردنم داشتن .
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
#پارت_پایانی
حوالی ساعت ۱۰صبح تماسهای تلگرمی به همراه پیامهای مشکوک،با چندین اکانت مختلف شروع شده بود.
ترس مثل خوره به جانم افتاده بود. فکر میکردم بعد از بلاک کردن و خارج شدن از گروههای احمد ،همه چیز تمام شده اما این تازه شروع ماجرا بود.
پیامهای تهدیدآمیز برای صدمه زدن به همسرم و بردن آبرو و اخراجم در دانشگاه. نمیدانستم این درد را پیش کدام طبیب ببرم تا علاجی برایش پیدا کند ،خواستم شکایت کنم اما انگار از همه اتفاقهای اطرافم باخبر بودند،حتی رفتوآمدهایم را زیر نظر داشتند.
از وحشتی که به جانم افتاده بود قدمی از خانه بیرون نمیزاشتم .جواد اکانت تلگرام را دیلیت زد و سیمکارتم را درآورد و سیمکارت جدیدی جایگزینش کرد .
دوماه گذشته بود اما کابوس و ترس همچنان مثل بختک روی زندگیام سایه انداخته بود . کارم شده بود زل زدن به در حیاط و گوش سپردن به صدای زنگ تلفن .
در طول روز چندین بار جویای حال جواد میشدم .هر لحظه احساس میکردم بند دلم در حال پاره شدن هست و انگار اتفاقی در حال رخ دادن هست .
اینقدر همه رو درگیر حال خودم کردم که معصومه رو فراموش کرده بودند ،قبولی کنکورش لبخندی به لب کسی نیاورد حتی خودش ..
ای کاش میشد زمان را به عقب برگردوند یا لااقل این کابوسها به پایان میرسید.
آسمان هم مانند من دلش گرفته بود و آرام آرام اشک میریخت .
تو حیاط زیر باران قدم میزدم که به اتاقک گوشه حیاط رسیدم ،قفل کشوییاش رو کشیدم و غرق تماشای جهزیهای شدم که تا چند وقت دیگر راهیِ خانه رویایی من و جواد میشوند .
با شنیدن زنگ موبایلم از رویایم خارج شدم ،با دیدن عکس جواد لبخندی به صورتم نشست . جواد گفت که آقای هاشمی چند بار به همراهم تماس گرفته بود،اما وقتی متوجه خاموشی طولانی مدت همراهم شد نگران میشه و با جواد تماس میگیره. جواد هم اتفاقات این مدت رو برای آقای هاشمی شرح میده .
اقای هاشمی به جواد میگه که چند ساعت دیگه در قم قراره یه کلاس مهدویت برگزار کنند .در این کلاس افرادی هم حضور دارند که زمانی به دام این فرقه افتاده بودند .
گفت این کلاس میتونه هم به روحیهام کمک کنه، هم خودم میتونم با کسب اطلاعات در زمینه مهدویت ،علیه این فرقه فعالیت کنم و خیلیها رو از این بلایی که آخرتشون رو به آتش میکشونه نجات بدم .
جواد گفت که این بهترین فرصت برای رها شدن از ترس هست ،و اینکه حتما حکمتی بوده که من برای خدمت به امام زمان عجل الله انتخاب شدم .
حرفهاش کمی آرامم کرده بود. از سکوتم رضایتم را فهمید و گفت : تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت باهم به کلاس بریم .
آماده شدم و با شنیدن صدای بوق ماشینش از خونه خارج شدم ،سوار ماشین شدم و بعد از احوال پرسی به سمت قم حرکت کردیم .
وقتی رسیدیم آقا هاشمی در حال صحبت کردن بود ،با دیدنمون سری تکون داد و به صحبتش ادامه داد .
با دیدن جمعیت حس عجیبی بهم دست داد .
حرفهای آقای هاشمی درباره مهدویت و امام زمان عجل الله جان تازهای در من بخشید.
چند نفری بلند شدن و در مورد این فرقه دروغین صحبت کردند انگار فقط من نبودم که به دامشون افتاده بودم .
حرفهاشون برام خیلی عجیب بود، یکی گفته بود که طلسم شده بود و حرف هیچ کسی جز اتباع رو قبول نمیکرد .حتی وقتی میخواست کتاب نقد رو بخونه سردرد میگرفت اما با خواندن کتاب احمد آروم میشد.
یکی گفته بود به خاطر مشکلات خانوادگی از لحاظ روحی نیاز به همصحبتی با کسی رو داشت که به دامشون افتاد .
یکی هم مثل من عاشق امام زمانش بود و به خاطر عشق به امامش جذبشون شده بود.
اما یک چیز در همه مشترک بود.آن هم نگاه خود حضرت به تکتک ماها که اگر این نگاه نبود هیچ کداممان اینجا حضور نداشتیم .
و این لذت بخش بود
کلامشون انگیزه و عشق به امام زمان عجل الله را در من زنده کرد. یادم آمد که چقدر تشنه دیدارش بودم ،یادم آمدم که غربال میشویم ،یادم آمد که باید کاری انجام دهم .
بعد از تمام شدن کلاس به جمکران رفتیم ، با وارد شدن در صحن جمکران همه اتفاقها در ذهنم مرور شدند.
همانجا، همان لحظه،همان ساعت تصمیمم رو گرفتم .
بعد از عروسی با توسل به آقا امام زمان عجل الله عضو گروهشون شدم .در کنار جلسات حضوری ،در فضای مجازی هم فعالیتمون رو شروع کردیم
هر جایی هم به مشکل برمیخوردم یاد حدیثی از امام زمان عجل الله میافتادم که گره گشای همه مشکلاتم بود:
إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکمْ وَ لاَ نَاسِینَ لِذِکرِکمْ وَ لَوْ لاَ ذَلِک لَنَزَلَ بِکمُ اَللَّأْوَاءُ وَ اِصْطَلَمَکمُ اَلْأَعْدَاءُ فَاتَّقُوا اَللَّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ » - الاحتجاج، جلد۲ ، ص۴۹۵
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی می آورد و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند. از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید.
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan
🔴 توجه 🔴 توجه
فروش حرز کبیر امام جواد(ع)
🦌 دست نویس رو پوست آهو
👳♂ با رعایت تمام موازین وشرایط شرعی
(توسط طلاب نوشته شده)
💸: قیمت عالی😍:
100 هزار تومن
همراه با بازوبند وگردنبد #رایگان
🔰 : ارسال رایگان به سراسر کشور
برای خرید به آیدی زیر مراجعه کنید👇
🌺 @Asheganezahra