eitaa logo
🌸تـقـویـم عـطـڔ انتظاڔ🌸
3.1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
773 ویدیو
44 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2499739767C31bfd20c87 شماهم دعوتید به مهمانی باآقا😍 همراهان گرامی مطالب تقویم نجومی حاصل استنباط شخصی ما از احادیث و روایات وارد شده در این باره هستند😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸تـقـویـم عـطـڔ انتظاڔ🌸
#رمان_چاه_غفلت #پارت_چهل_وپنجم وارد گروهشون شدم و شهادتین را دادم.چند ماهِ اول فقط مطالب گروهشون ر
با حرفهایی که شنیده بودم وحشت کردم و به لباس جواد چنگ زدم . احساس میکردم تمام این اتفاقات برای من هم برنامه ریزی شده بود . جدایی از جواد ،ازدواج با شخصی که هم دین خودم باشه ..داشت دیوانه ام میکرد. با لبانی که از شدت ترس میلرزید گفتم : اگه ...اگه میرفتم سر قرار معلوم نبود چه اتفاقی برام میافتاد . آقای هاشمی: کار خوبی کردید نرفتید از این جماعت هر کاری برمیاد .این فرقه که مشخص هست اصلا هدفش یمانی نیست،خودشون هم میدونن که احمدی وجود نداره و به خاطر پول‌های کلانی که مردم ساده به حساب‌هاشون واریز میکنند نمیتونن واقعیت رو برملا کنند ، این تنها فرقه ای نیست که وجود داره . به خاطر همین فساد مالی، بزرگان این فرقه با هم به اختلاف افتادند . از مکتب جدا شدن و خودشون یه فرقه جدیدی تاسیس کردند.خیلی ها هم به خاطر نداشتن اطلاعات کافی به دام این فرقه‌ها افتادن. حتی یکی از خانم‌های پیرو این فرقه ،وقتی خودش قربانی سو استفاده‌های افراد مکتب میشه، خیلی از واقعیتهای مکتب را برملا و رسواشون میکنه.بعد هم از مکتب جدا میشه و به همراه برادرش یه فرقه جدیدی تاسیس میکنند . حتی در این کلاسهای مهدویت که برای افراد برگزار میکنیم ،هستند از این قبیل قربانی‌ها که به خاطر سواستفاده‌هایی که ازشون شده دچار مشکلات روحی شده بودند. حالا سعی دارن اشتباهات گذشته‌اشون رو با کمک به افرادی که به دام این فرقه‌ها میافتند جبران کنند. باورم نمیشد که وارد جهنمی شده بودم که هر روز هیزمی به هیزم‌هایش اضافه‌تر میشد . اینبار درد معده هم به حال ویران شده‌ام اضافه شده بود ،از درد گوشه چادر را مچاله میکردم و چشم‌هام را به هم میفشردم . جواد با دیدن چهره‌ای رنگ‌پریده و عرقی که روی پیشانی‌ام نقش بسته بود ،بلند شدو گفت : مابقی صحبت ها رو بزاریم برای بعد ،چون هم تو حالت خوب نیست هم حاج آقا احتمالاً کار دارن. اقای هاشمی بلند شد و گفت: من هفته‌ای دوبار برای خادمی به حرم میام ،اگر باز سوالی داشتید بنده درخدمتم . به کمک جواد بلند شدم و از آقا هاشمی به خاطر این لطفی که در حقم کرده بود تشکر کردم.نمیدونم اگه آقا هاشمی نبود شاید هنوز هم در شک پذیرفتن اینکه این فرقه، دروغین دست و پا میزدم . از اتاق خارج شدیم و برای زیارت به صحن اصلی رفتیم ، هر موقع به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می‌آمدم حرفها برای گفتن داشتم ، حتی بیشتر اوقات در صحن می‌نشستم و کاغذ و قلم بر میداشتم و شروع میکردم به نوشتن خواسته‌هام ،بعد کنار ضریح می‌ایستادم و سرمو به ضریح تکیه میدادمو دونه دونه دعا و آرزوهامو برای خانم میخوندم . اما هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید. این‌ دفعه نیاز داشتم به یه دفتر بزرگ هزار برگ که فقط بنویسم که شرمنده‌ و روسیاهم . از جواد جدا شدم و به سمت ورودی حرم رفتم . با هر قدمی که بر می‌داشتم درد امانم را میبرید . پاهایم میلرزید. قدم هایم را به آرامی برمیداشتم . روبه‌روی ضریح که ایستادم زانوهایم بی‌حس شدن و روی زمین افتادم .مانند عزیزی که از دست داده باشم گریه و زاری میکردم و زیر لب طلب بخشش میکردم . نمیدونستم چند ساعت در حرم ماندم تا این قلب ناآرامم، آرام گرفت . از حرم که خارج شدم جواد رو دیدم که در حال صحبت کردن با یکی از خادمان حرم بود با دیدنم به سمتم آمد،نگرانی رو تو چهره اش میدیدم که گفتم: حالم خیلی خوبه فقط کمی معده ام درد میکنه . سوار ماشین شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم ،اول به داروخونه‌ رفتیم و جواد پیاده شد و بعد از مدتی با شربت و قرص برگشت. بعد به سمت خونه حرکت کردیم . وقتی رسیدیم عمو و زن عمو هم آمده بودند و مشغول صحبت کردن با مامان و بابا بودن . زن‌عمو وقتی نگاهش به من و جواد افتاد ،بلند شد و به سمتم آمد و درآغوشم گرفت .انگار تمام اتفاقات رو از یاد برده بود . شب خوبی بود رفتارها به صورتی بود که انگار هیچ آشوبی در این خانه به پا نشده بود . با رفتن مهمان‌ها از درد و خستگی به اتاقم پناه بردم ،به لطف قرص خواب‌ مامان ، چشم‌هام بسته شدو تمام درد و غم‌هایم فراموش شد. اما این فراموشی فقط چند ساعت دوام آورد و دوباره کابوس تکراری به سراغم آمد . حالا مامان بالای سرم ایستاده بود و تکانم میداد تا از وحشت خواب دچار حمله قلبی نشم . پلکهایم آنقدر سنگین شده بودند که حتی توان باز نگه داشتنشان را نداشتم . مامان سرم را در آغوشش گرفت تا شاید کمی از این ترسم بکاهد اما فایده ای نداشت ‌. آن شب همه بدون خوردن سحری ،در اتاقم تا صبح بیدار ماندن و سعی در آرام کردنم داشتن . _‌__________ 🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱 @taghvim_nikan