🌸تـقـویـم عـطـڔ انتظاڔ🌸
#رمان_چاه_غفلت #پارت_چهلم فدایی احمد چندین بار تماس گرفته بود. هر بار تماسش رو رد میکردم ، نمیدونست
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_چهل_ویکم
یه ساعت بعد معصومه وارد اتاق شد و با ابروهای در هم رفتهاش نگاهم کرد و گفت: باز چرا گوشیت خاموشه؟ جواد صدبار زنگ زده ،بنده خدا نصف جون شده از دست تو ..
در حالی که نگاهی به اطرافم میکردم تا موبایلم رو پیدا کنم گفتم: چیزی بهش گفتی؟
معصومه دستپاچه شد و گفت: من؟ چی باید بگم بهش؟
موبایل رو از زیر بالش برداشتم و روشن کردم و با دیدن پیامهای جواد متوجه شدم که معصومه همه اتفاقها رو موبهمو به جواد گزارش داده.
برگشتم تا دعواش کنم اما معصومه رفته بود.
کلافه ،شماره جواد رو گرفتم انگار درحال صحبت با کسی بود که باید پشت خط منتظر میشدم . تماس رو قطع کردم به ۵ ثانیه نکشید که تماس گرفت .
با شنیدن صداش جان تازه گرفتم ، اولین بار بود صدای بلندش رو میشنیدم که مواخذهام میکرد و من سکوت کرده بودم .
ای کاش همان موقع که فهمیده بود قراره چه بلایی به سر زندگیمون بیارم، فریاد میکشید تا بیدار میشدم.
اما این خواب غفلت اینقدر سنگین و عمیق بود که حتی حرفهای بابا و اشکهای مامان هم بیدارم نکرده بود .
با صدای جواد که پشت خط چندین بار اسمم را صدا کرده بود به خودم اومدم وبا صدای لرزان گفتم : جانم
جواد: فکر کردم قطع کردی، حالت خوبه؟
_نه.
جواد: میخوای بیام دنبالت باهم بریم بیرون؟
_نه.
جواد: هاشمی کیه که بعد از صحبت باهاش حالت بد شد؟؟
_استاد نقدومهدویت، یکی از اساتید دانشگاه معرفیش کرده.
جواد: خب چی گفته که حالت بد شد؟
مانندکسی که پشتو پناهی پیدا کرده باشه، اشک میریختم و از دردهای دلم براش گفتم :
حقایق ...
اینکه این مدت داشتم خنجر به قلب مولام میزدم .
اینکه با خوندن شهادتین به جای اینکه به امام زمانم ملحق بشم وارد بازی شیطان شدم .
جواد دارم میمیرم ...هر چی بیشتر میشنوم از این فرقه و دعوتش بیشتر دارم جون میدم .
چی شد که اینطوری شد؟ تو که میدونی چه قدر امام زمان عجل الله رو دوست دارم. اما حالا به دوست داشتنمم شک دارم .این کاری که من کردم هیچ عاشقی نمیکنه ..
جواد من با دستهای خودم تقاضای طلاق دادم، من میخواستم زندگی که با عشق شروع کرده بودیم رو نابود کنم .من با لجبازیهام ،مادرم رو روانه بیمارستان کردم .
چهکار کردم با دین و ایمانم ؟
اینبار جواد سکوت کرده بود و فقط گوش میداد. حرفهای ناگفتهای که این مدت مغز استخوانم را میسوزاند ،در دلم تلنبار شده بود.
و حالا جواد بهانهای شده بود تا کمی از دردهایم تسکین پیدا کنند .
جواد نفس عمیقی کشید و گفت: خدا رو شکر که الان متوجه کذب بودن این فرقه شدی. مطمئنا لطف و نگاه خود آقا بوده که نمیخواسته تو بیشتر از این تو گروههاشون باشی . ان شاءالله عید فطر باهم میریم جمکران ،همونجا تجدید پیمان میکنیم
خدا رو شکر کردم به خاطر وجود جواد .نمیدونستم اگه جواد نبود باید چیکار میکردم کسی که علاوه بر همسر بودن مثل یک رفیق بود. تو این مدت اینقدر به خاطر رفتارهای تندم اذیت شده بود که حتی زبانش به شکوه نچرخید.
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
⇲• t.me/almonqezfr
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 تـقـویـم عـطـڔ عاشقۍ 🌱
@taghvim_nikan