✳️ بـــرش اول
تهران که بودیم، یک بار پیشش رفتم، گفت: «سید مرتضی! دو سه نیرو برام بفرست کارشان دارم؟.» خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم.گونی هایی را ازقبل آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت می کردیم. همه را پشت ماشین گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیر نشین حرکت کردیم.
🔸هر گونی را پشت یکی از خانه ها می گذاشت. کناری مخفی می شد. صاحب خانه در را باز می کرد، دور و اطراف را وارسی می کرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه می برد.
✳️ بـــرش دوم
مغازه میوه فروشی داشت؛ نشستیم به صحبت از اوضاع جبهه.در خلال صحبت ها، گاهی پیر مرد یا پیر زنی می آمد و می گفت: «آقا سید! میوه لکه دار و خراب اگر داری بریز داخل کیسه بده من ببرم.»
🔹سید بلند می شد، گل میوه ها را سوا می کرد و به همراه مقداری پول داخل کیسه می گذاشت و به او می داد.
🔸این رویه او بود. شاید در روز صد کیلو میوه را این طوری دست مردم می داد.
◽راوی: سید مرتضی امامی و محمد تهرانی
📚 آقـا مجتـبی/ بقلـم محمد عامری #شهید_سید_مجتبی_هاشمی
#از_شهدا_بیاموزیم