#رمان_عشق_و_دیگر_هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#قسمت_چهاردهم
نگاهش نمیکنم. رختخواب را میاندازد، متکا میآورد، پتو را پرت میکند توی صورتم.
- آقازادهها هم قهرمانند به ارواح خاک عمم. یه جوری چپو میکنند که هیچ جَوونی جرأت نداره مقدارش رو به زبون بیاره. اینا میخورن. خوبه دیگه.
از خندهها و لهجەی لاتیاش نمیتوانم جدیتم را ادامه بدهم. همراهش میخندم.
- خوبه دیگه. اینا معاصرن. ته چاه تاریخ هم نیستن. یا اینکه ترجیح میدی از سبیل ستارخان بنویسی!
خودم را میکشم روی تشک قدیمی که رنگ ملحفهاش رفته است. سرم را روی متکا تنظیم میکنم و میگویم:
- یه سبیل ستارخان! یه سبیل!
چراغ را که خاموش میکند و دراز میشود روی رختخوابش. سکوت خانه و حالش برایم سوال میشود:
- تو تنها زندگی میکنی؟
با مکث طولانی جواب میدهد:
- با مادرم... فقط... الان بیمارستان بستریه!
اسم مادر که میآید بیاختیار نیمخیز میشوم و دست میکشم روی زمین دنبال موبایلم.
- چی شدی؟
یه امتی الان دارن از دست من گریه میکنن.
به حرفش توجه نمیکنم اما میشنوم:
- این امت همون پدر و مادرن دیگه... خاک بر سر من و تو که کارمون گریه انداختنه.
تماس میگیرم و به زحمت مادر را آرام میکنم. گوشی را دوباره خاموش میکنم تا صدایی نشنوم.
هنوز چند دقیقهای از سکوت اتاق نگذشته که شاهرخ میگوید:
- قاضی نگفت قهرمان ملی یعنی چی؟ یا کی؟ یعنی برات حد و مرز نذاشته؟
یک حس لجاجت از اسم قاضی در ذهنم غلیان میکند. جواب شاهرخ را نمیدهم به تلافی قاضی. فقط میگویم:
- نه!
و برای اینکه جو را عوض کنم میپرسم:
- تک بچهای؟ مریضی مادرت چیه؟
محلی به من و سئوالم نمیدهد و در دنیای خودش میگوید:
- من یه پیشنهاد دارم؛ بخوای میتونم رو کنم. خدا رو چه دیدی، شاید شاخ قهرمانای ملی باشه.
میچرخم رو به شاهرخ که مات سقف قوسی خانهشان است. همیشه از طرح خانههای قدیمی خوشم میآمده. چینش آجرها و قوس سقف برایم یک تداعی دارد از قوس آسمان. کوچک که بودم یکی از سرگرمیهای قبل از خوابم، بعد از اینکه مادر چراغها را خاموش میکرد و دیگر نمیتوانستم کتاب بخوانم؛ خیره شدن به سقف گنبدی بود و بو کشیدن نم کاهگلی که با آبپاشی مادر در خانه پیچیده بود. من برخلاف جوانهای امروزی نتوانسته بودم نسبت و تناسبی با آپارتماننشینی برقرار کنم و هنوز هم آرامشم از خانهها قدیمی و کاهگلی بود.
به هوس همان بو نفس عمیقی میکشم که شاهرخ از رویا بیرونم میکشد و میگوید:
- مهم نیست که شناس همه باشه. هان، نظر تو چیه؟ یکی هست، خیلی مشتیه! من خیلی باهاش حال میکنم. این دل لامصب فقط پیش اون آروم میشه. خیلی کاره دیگه. حالا همه نشناسنش! تو اینو بنویسی ملی میشه دیگه! هان!
✍️به قلم نرجس شکوریان فرد
🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
✨🔰﷽🔰✨
/
/
+ساخـتـاࢪٺ ࢪا خـۆب ساخـتـهاے . . ؟!
\
\
👣| #مرد_میدان
✨| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
[🖇📑✂️•••]
- اون یکی گوشه مثلث رو هم تا بزنید؛
به سمت بالا . .
دقیقا اینجوری که تو عکسه👆👆👆
👣| #مرد_میدان
🌱| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🦋✨-
پروانه بین یه روز تا یه سال عمر مےکنه!
اما برای همون مدت⏳
رنج موندن تو پیله رو به جون مےخره...
وگرنه کـرم🐛 مےمونه!
ما پروانه نیستیم!
آدمیم با یهعمرِ بےنهایتِ و بےپایان...🌱
اگه تو یه چارچوب و پیله خوب باشیم،
بال🕊 در میاریم و
وجودمون با ارزش😋 و باشکوه میشه!
📝| خدا یه برنامه طبیعیِ زیبا برای ما تنظیم کرده :)
👑| تو هفت سال اول زندگی آزادیم و پادشـاهی میکنیم😌
.
- ولی تو هفت سال دوم . . .
خدا تو فطرت ما اینو قرار داده که از ولنگاری و رهایی خسته میشیم🚶🏻♂_
🎒| در واقع هفت سال دوم هفت سال شاگردیه. یعنے شروع یادگرفتن آداب و قواعد زندگے:)
👣| #مرد_میدان
✨| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
「 ➕✨➖✨➗✨✖️ 」
محاله این فرمولها رو یه آدم بیسواد نوشته باشه !
حتما کار یه استاده . . یا یه دانشمند :)
🔍| فرق دانشمند با بقیه اینه که
چارچوب های اصلی دانش رو میفهمه و میپذیره؛
نمیگه این فرمول رو قبول ندارم . . 😑
اون اصل رو نمیخوام . . 😐
+کسیکه
حاضره قاعدهها و قوانین رو قبول کنه،
هرجا بره به اوج میرسه !
تو ورزش پـهـلــوان🏆 میشه...
تو هسـتـهاے دانشمـنـد📚 میشه...
تو فنـاوری مـوشکی مخترع🚀 میشه...
تو دانش پدرِعلمِفیزیک⚗ میشه...
تو نظامی حاجقاسم🌱 میشه...
♡| #مرد_میدان
♡| #فرا_زمان_فرا_مکان3
♡| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥•
.
.
🚨| چراغ قرمز . .
خصوصا وقتی عجله داری!😬🏃♂
.
.
.
👣| #مرد_میدان
🌱| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
[ 📚📖 °•
.
2⃣ تا آدم فراطلب بهتون معرفی کنم
🍃🌸| یہ خانم
تو خانوادهی نامناسبی متولد شد کہ
دنبال حقیقت نبودن اما زندگے راحتی داشتن🏖
اون بہ این امکانات قانع نشد و رفت دنبالِ حقیقت🌤
خودش رو بہ سختی انداخت و برای خودش پیلہ ساخت🐛⇦🦋
- [ رویایِیکدیدار ]
داستان📖 یہ جوونے هست که
ما میشناسیمش و بهش احترام میذاریم :)
کسیکه میتونست حاکم یہ سرزمین بشہ🤴🏻اما بہ این قانع نشد‼️
خودش رو بہ سختی انداخت و اثر عملش جهانے و تاریخے شد . . 🌏
.
.
📮خـرید اینـترنتـی کتـاب👇👇
@sefaresh_namaktab
👣| #مرد_میدان
🌱| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
°•○●|📜"🌿|●○•°
✍🏼 چنـد کلمه بشـنوید از خـودِ حاج قاسـم...
+پ.ن:
جـز دیــدار تــو را نـمےخـواهـم . . ! ❤ ️🍃
👣| #مرد_میدان
🌏| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
💌| #ارسالی_از_بر_و_بچ
حجله برایت گذاشته ام
تا یادم بماند سرباز تو هستم!🌱
یادم بماند سربازِ کِه بودی
سرباز انقلاب اسلامی . .
سرباز آقا . .
سرباز امام زمان . .
من سرباز قاسم سلیمانی ام ✌️
و یاد آن پیر خمین بخیر:
+ بکشید ما را
ملت ما بیـدار تر میشود . . ❤️
پ.ن:
عکسها و متن از شما...
👣| #مرد_میدان
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
24 امام من.mp3
340K
〖`📚°✿°🧡´〗
•
.
🍃راه هیچ وقت بن بست نمے شود
🍃شاید تنگ و تاریڪ شود
🍃اما مسدود نه...
📲دانلود اپلیکیشن کتاب #امام_من👇🖇متن+صوت🎶
https://b2n.ir/732271
🌤 #جمعه
📖 #امام_من
🌻 #مهربان_من
╭┅─────────┅╮
☔️ @yaran_samimii
╰┅─────────┅╯
#رمان_عشق_و_دیگر_هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#قسمت_پانزدهم
سکوت میکند. ریز و درشت کلماتش را دارم سر هم میکنم بلکه بفهمم دارد با چه کسی به آرامش میرسد. فایده ندارد، صبر میکنم تا خودش ادامه بدهد:
ً - من خیلی نمیشناسمش. اصلا غیر از یه اسم و فامیل بیشتر ازش نمیدونم. اندازهای که از ستارخان خوندم تو کتاب تاریخ، از این نخوندم. اما همین جوری زیاد ازش شنیدم. مخصوصا الانا...
ساکت میشود دوباره و من دلم میخواهد محکم بکوبم تخت سینهاش که مثل آدم حرف بزند. اما از هیکل درشت و بازوهای ورزشکاریاش حساب میبرم.
زمزمه میکند:
- خواستی با هم بیفتیم دنبالش. شاید یه قهرمان ملی ازش دراومد.
سکوتم را که میبیند میچرخد رو به من:
- هان چطوره؟ یه قهرمان جدید! جوون هم هست. سن خودم یکم بیشتر! بعدم وقتی دادیم به قاضی دو حالت باهات برخورد میکنه:
یا تشکر بلند بالا میکنه!
یا تشکر با تعظیم بلند بالا!
غیر از این بود خودم پرتش میکنم یک بلندی که بالاتر از اون توی شهر نباشه.
شاهرخ آدم نمیشود. بعد از چند ساعت لودگی، تـازه داشت دو کلمه جدی صحبت میکرد. چشم میبندم و دوباره میشنوم:
- بگذرون با این پیشنهاد من! بعد اگه نخواستی هم رئیسعلی در خدمتته هم ستارخان و باقرخان!
با شنیدن اسم های آنها نمیتوانم نخندم!
یاد کتاب تاریخمان میافتم و شهید مدرسی که فقط یک درس است و سئوال امتحانی. و الا که مردم کلا فراموش کردهاند و دم انتخابات گیر میافتند در ریز و درشت حزبها و راست و دروغشان با تبلیغات آنچنانی.
میگویم:
- مدرس هم هست!
ّ- اوه من با سادات در نمیافتم. شوخی شوخی با ملاها هم شوخی. نیستم من!
- پس میشه امید داشت که ساکت میشی تا بخوابم.
امیدم نا امید میشود و خوابم زهر...
انگار او تشنهتر بوده برای حرف زدن با کسی تا من. آه عمیقی میکشد و میگوید:
- ننهام از دست من یه ماهه بیمارستانه! کسی نمیدونه. فقط خودم و مادرم میدونیم. من به هر دری زدم فایده نداشته. خودم دارم دنبال این حال خوب کن میرم بلکه اون یه کاری کنه؛ ازش خواستم مادرم رو بهم برگردونه. گفتم شاید تو هم بخوای بیای با هم بریم دنبالش.
آدمی که کار بقیه رو راه میندازه قهرمانه دیگه. قهرمان که شـاخ و دم نداره. از کل کشور هم میان سراغش. فقط چون خودش اهل تابلو بلند کردن نبوده خیلی کسی سر در نمیاره. خوب تو تابلوشو بلند کن. قاضی هم حرف اضافه زد من پاک میکنم افاضاتش رو!
از اینکه قاضی را زیر مشت و لگد شاهرخ ببینم لذت نمیبرم اما بدم نمیآید سروش را از هستی غایب کند.
شاهرخ پتو را میکشد روی خودش و من امیدم از اینکه سکوت کند نا امید میشود با این حرفش:
ً - حالا اصلا بلدی بنویسی. گیرم رفتی گشتی یافتی. بلدی کتابش کنی!
✍️به قلم نرجس شکوریان فرد
🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
✨🍊{ ﷽ }🍊✨
.
•
+بازرسے کن ورودے هاے وجودٺ را !
•
.
👣| #مرد_میدان
🌍| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🌻| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
[🖇📑✂️•••]
.
.
+گوشه های مثلث پشت رو هم تا کنید
درست مثل دوتا تایِ قبلی :)
👣| #مرد_میدان
🌱| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
🍔/🎒/📲/💭/🎡/•••
.
.
نوجوانی آغاز انتخاب های بزرگ است!
به اینجا که میرسی🌱
باید به ریز به ریز کارهایت دقیق شوی!
.
.
👣| #مرد_میدان
🌷| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯