#رمان_عشق_و_دیگر_هیچ
#قسمت_بیست_و_هشتم
#عشق_و_دیگر_هیچ
کودکی راحت میگذرد و بیدغدغه، همه چیز را بازی میبینی و ساده و خوب.
یک قهرمان و تکیهگاه داری به نام پدر و مادر و یک مشت اسباببازی!
اما در نوجوانی یک لحظه حواست پرت بشود، یک پیچ میافتد وسط راهت و میروی...
البته درست این است که دیگر متوقف میشوی.
نوجوانی فصل زنده شدن حسهاییست که نه میتوانی بگویی مزخرف است و نه میتوانی سرت را بیندازی پایین و دنبالش بروی. فصل سردرگمی بین غرایز است و یک پدر و مادر باحال میخواهد تا حالت را بفهمند و همراه خودشان تو را بکشانند و دنبالت راه بیفتند تا یک وقت گم نشوی.
شاید هم نوجوانی فصل شناخت است و انتخاب. چون خیلی دلت میخواهد یک کنجی داشتهباشی و ساعتها در این کنج تنهایی کز کنی و به هر چه هست و نیست و باید و نباید فکر کنی. غرق خیالاتی بشوی که قهرمان تمامش خودت هستی و شکستناپذیری خودت یک اعتماد به نفس خوبی هم، راهی زندگیت میکند. همین هم باعث میشود که قدرت ریسک کردن را پیدا کنی؛ بالاخره تو قهرمان خیالت کج و کولهات هستی و در عالم واقع میخواهی آن خیالت را به حقیقت پیوند بزنی.
اما کسی نمیداند که نوجوانی خودش یک درد است. مرز بین بچگیها و ریش و سبیل است. من این مرز را هدر دادم؛ نه بچه ماندم، نه به ریش و سبیلم رسیدم همهاش شد دعوا و درگیری بین دو تیم پایتختنشینی که پول پارو کردند و من را بین هیچ و پوچ تنها گذاشتند.
من محصول برنامۀ نود و مجریی هستم که شور میانداخت در دل من بدون یک اندیشه و هدفی.
با صدا و سیما قرارداد میلیونی داشت، من اما ساعتها پا دراز خودش که حتما کردم مقابل تلویزیون و عربده کشیدم بابت هر گل و خطا و پنالتی و... نفهمیدم که هیچ است و بدون مایه زندگیم فطیر شد.
همین هم شد که نه خودم را شناختم، نه استعدادم و نه قدرت ریسکی درونم جوانه زد. کل شب تا صبحم و برعکسش، صفحات مجازی بود و کانالها و کل کلهای هیچش.
✍️به قلم نرجس شکوریان فرد
🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
____°•🍃🌸🍃•°____
آرزو دارم
چھرۀ مبارڪ حجةابنالحسـن -؏_ را ببینم و بمیرمـ...
دوسـت دارم در خدمتـش بـاشمـ...🦋
اگر من نبودم و آقا ظھور کرد،
سلام مرا برسانید و بگویید:
مهدی
آرزوی ظهور🌤 و دیدار شما را داشت.
بگویید
مهدی عاشق عدالت بود و از فساد و تباهی و کار ناصواب دلتنگ و ناراحت.
بگویید مهدی آمادەی خدمت در رکاب شما بود . . 🌱
♡#عشق_و_دیگر_هیچ
#نرجس_شکوریان_فرد
#مهربان_من
╭┅────────┅╮
❣@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
🦋| #ارسالی_از_بر_و_بچ
سلام و ارادت خدمت یار صمیمی
اگه لایق باشیم، نایب الزیاره همتون و همشون بودیم!
شما هم برای ما دعا کنین☘با آرزو عاقبت بخیری برای هممون!
و موفقیتی که در سایه تعهد اسلامی باشه:)
به برو بچ بگین:
برای امام مهدی هم دعاکنین و دعاکنیم😇❤️
دیگه همین دیگه! :) ♡یـا علـی♡
🍃| #ما_صمیمی_هستیم
╭┅────────┅╮
🌺@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
🍎🍏‼️-----------
.
.
😶🙄🤐| نامِ اثر: فضای مجازی
.
#فضای_مجازی
#زندگی_مجازی
╭┅────────┅╮
📱@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
+💭👀💭👀💭👀💭👀💭👀💭
+چرا بچهتون تو کلاس آنلاینش غایبه؟!
+😂🌀😂🌀😂🌀😂🌀😂🌀😂
#شوخی
#تخیلات_اسیدی
╭┅────────┅╮
⛱@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
#رمان_عشق_و_دیگر_هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#قسمت_سی_ام
حالا که شاهرخ رفته است و تنها شدهام دوباره میتوانم از تو بنویسم.
آقای قاضی چرا آن مقدمه را نوشتم. خواستم بگویم به راحتی پیش نرفتم، شاید اگر زندان میبریدی آسایش بیشتری داشتم اما الان به سمت آرامش پیش میروم. یک آرامشی دارد این گنجیابی که تا به حال نداشتهام.
اما بعد؛
مهدی برای نوجوانیاش همانقدر برنامه داشت که من هنوز برای یک روز عمرم نتوانستهام بنویسم و اجرا کنم. تنها زمانی که برنامه داشتم ماه های متصل به کنکور بود، آن هم چون فکر میکردم دنیا یک تعریف دارد؛ کنکور! که خوب الان واجب است اعتراف کنم به تفکر اشتباهم.
اما مهدی وقتی میرود سرکار، منظورم موتورسازی است که هم درس میخوانده، هم برای کمک به خانواده کار میکرده است.
حالا بیایید حساب کنیم چند درصد از نوجوانیاش یعنی غرورش، تنبلیاش، خودبینیاش، راحتطلبیاش باقی است و بقیهاش یکپارچه عقل است.
در اوج خیالات خشن نوجوانی و زور بازو و قدرتنمایی پسرانه، سر خم کنی مقابل اوستایی که موتورسازی دارد، خودش یک حرکت بزرگی است. دستانت سیاه شود، زیر ناخن هایت هم، بعد دست سیاهت را بکشی روی صورتت تا عرقها را پاک کنی و رد سیاهی بماند روی پیشانیت هم، خودش حرف دیگر.
اینکه بدو بدو از مدرسه بیایی، یک نهاری بخوری، بدون آنکه سرت را بگذاری روی متکا، بلند شوی بروی شاگردی، آخر برج هم که صاحبکار مزدت را میدهد، تو یکراست بیایی، بگذاری سرطاقچه، که پدر بردارد و خرج خانه کند...
آنقدر آدم شدهباشی که در تربیت خواهرها و برادرهایت هم سهیم باشی؛ بایستی مقابل خواهرت، گوشۀ روسریش را صاف کنی، موهایش را با نوازش بپوشانی و بخواهی که غیر از حرف خدا دربارهٔ حجاب را نه بشنود و نه بخواهد حرف دیگر!
بنشینی سرسفره و تا پدر و مادرت ننشستهاند دست به غذا نبری. تا نخوردهاند، نخوری، تا نخوابیدهاند، نخوابی، تا نیامدهاند...
اصلا من دارم یک چیزهایی مینویسـم که هنوز خودم مبهوت این هستم میشـود، بشود یا شده است و این من هستم که نشدنی کردهام.
من اینها را نه خیلی میفهمم، نه انجام دادهام. اما این را درک میکنم که کارها روح دارد. ظاهر خیلی از کارها آباد است اما بیسرانجام است و کسل کننده. چون روحِ کار افتضاح است!
این کارهای مهدی ساده است اما یک روحی دارد که هرکس انجام بدهد نوش جانش شـیرینیاش. هرکس هم مثل من اهلش نباشد، خب خودش کاسهٔ خالی برداشته و برده. یک عمر کاسۀ خالی دستم بوده است.
شاهرخ دارد میآید. دفتر و دستکم را میگذارم زمین، هر چند دلم میخواهد بنویسم. هیچ وقت مثل این روزها عطش نوشتن نداشتم اما الان حسم موج برداشته انگار که مدام خودش را به قلم و کاغذ میکوبد و میشود این سیاهمشق هایی که دوستشان دارم.
✍️به قلم نرجس شکوریان فرد
🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃