eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
939 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت سی ودوم 🔸 #ظاهرساده در ایام ابتدای جنگ #ابراهیم الگوی ب
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸قسمت سی وسوم 🔸 برای اولین عملیات_نفوذی در عمق مواضع دشمن آماده می شدیم ابراهیم وهفت نفر دیگر و دو نفر از کردهای محلی که راه را خوب میشناختند وبه اندازه یک هفته نان وخرما ومقداری سلاح ومواد منفجره که در کوله پشتی گذاشتیم وحرکت کردیم بعدعبور از ارتفاعات⛰ و رودخانه_امام_حسن به منطقه علیه السلام وارد شدیم آنجا محل استقرار یک تیپ ارتش عراق بود میان شیارها ولابه لای تپه مخفی شدیم وبا گذشت سه روز وبا وجود بارندگی نقشه خوبی از منطقه کشیدیم وبعد به طرف جاده نظامی رفتیم و مین ضد خودرو کار گذاشتیم هنوز زیاد دور نشده بودیم که خودرو های عراقی را دیدیم که در آتش می سوخت 🔥و متوجه تانک های دشمن به همراه نیروهای پیاده در تعقیب ما هستند ماهم با عبور از شیارها و رودخانه امام حسن دیگر تانکها نتوانستند ما را تعقیب کنند محل مناسبی بعد رودخانه پیدا کردیم ومشغول استراحت شدیم که دقایقی بعد صدای هلیکوپتر 🚁را شنیدیم فکر این را دیگر نکرده بودیم ابراهیم بلافاصله نقشه ها را داخل یک کوله پشتی ریخت وتحویل رضا داد وگفت من وجواد میمانیم شما سریع حرکت کنید کاری نمیشد کرد اصلا همه ماموریت برای بدست آوردن نقشه بود با ناراحتی از هم جدا شدیم از دور دیدیم که ابراهیم وجواد مرتب جای خود را عوض میکنند وبا ژ۳به هلی کوپتر 🚁شلیک میکنند وهلی کوپتر هم دور میزد وبه آنها شلیک میکرد بعد مدتی صدای گلوله نیامد خیلی ناراحت بودیم یادمان از آرامش دیروز ابراهیم آمد وخواسته بود اذان بگوید ولی با اسرار بچه ها آرام اذان گفت وبا حالت معنوی خاصی مشغول نماز شد به محل قراری که با ابراهیم وجواد گذاشته بودیم رسیدیم چند ساعت استراحت کردیم اما خبری از ابراهیم وجواد نشد هوا داشت روشن میشد باید از اون منطقه خارج میشدیم آماده حرکت شدیم که صدایی شنیدیم اسلحه را مسلح کردیم ونشستیم چند لحظه بعد متوجه شدیم ابراهیم وجواد هستند خوشحالی از چهره همه ما موج میزد وسریع از منطقه خارج شدیم با نقشه ای که تهیه کرده بودیم در حمله های بعدی بسیار کار ساز بود فردای اون روز از ابراهیم سوال کردیم وقتی هلی کوپتر🚁 رسید چکار کردین ابراهیم با آرامش خاصی جواب داد خدا کمک کرد... من وجواد جای خودمون رو سریع عوض میکردیم و به هلی کوپتر شلیک میکردیم هلی کوپتر🚁 هم دور میزد وشلیک میکرد وقتی هم گلوله هایش که تمام شد برگشت البته چند ترکش ریز هم به ما خورد تا یادگاری بمونه 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃