eitaa logo
کانال تمدن اسلامي هم افزایی کل کشور
27 دنبال‌کننده
285 عکس
232 ویدیو
1 فایل
#تمدن اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
-یکی ماهیان: چند ماه. "یکی" به‌جای "یِ نکره" تقریب را می‌رساند. و "ماه" هم مانند بعضی جاهای دیگر شاهنامه جمع بسته شده. -همی خورد هر کس بدآوای رود: همراهِ شنیدن ساز و موسیقی شراب خوردند. -عمود: گرز سنگین -فروهِشته: آویخته -نام یزدان خواندن: از تعجب نام خدا بردن. معادل ماشاءالله گفتن امروزه. -سُفت: کتف، شانه -شاخ: اندام -بدین منکری چاره چون آورند: در این کار شگفت چه چاره کنند. -همال: همتا -بشکریم: شکار کنیم، بشکنیم -که گیتی سپنج است پر آی و رو / کهن شد یکی، دیگر آرند نو: گیتی گذراست پر رفت و آمد. یکی می‌میرد و یکی به دنیا می‌آید. -به می دست بردند و مستان شدند / ز رستم سوی یاد دستان شدند: به‌سلامتی رستم شراب خوردند و پس از آن، به‌سلامتی زال. -همی خورد مهراب چندان نبید / که جز خویشتن در جهان کس ندید...: مهراب با خوردن شراب زیاد مست شد و مغرور، و گفت زال و سام و منوچهر را به چیزی حساب نمی‌کنم و این پادشاهی را با رستم (نوه‌اش) برمی‌اندازم و آیین نیایم ضحاک را دوباره برپا می‌کنم. اما پاسخ زال و سام فقط خنده است! -شبدیز: شبرنگ. اسب سیاه -نیارد بر او سایه گسترد میغ: حتی سایه‌ی ابر هم بر آن نمی‌افتد. -به پی مشک سارا کنم خاک را: هر جا پا بگذارم، زمین زیر پایم مشک ناب می‌شود. -هرمَز: روز اول هر ماه -خرد را گزین کرده بر خواسته: خرد را بر مال‌ومنال، یا بر خواهش دل، برتری داده. -ایدون: اینچنین -زمان: واژه‌ای مشترک در فارسی و سامی. در شاهنامه بسیار به‌معنی "مرگ" آمده است. -که آمد به تنگی زمانم همی: وقت مرگم شد. -دو فرزند را کرد پدرود و گفت: / که این پندها را نشاید نهفت: سام با فرزندش، زال، و نوه‌اش، رستم، خداحافظی کرد و به آن‌ها گفت: این پندها را فراموش نکنید و به‌کار ببندید. -زخمِ درای: ضربه به زنگ که مانند کوس زدن و مهره در جام زدن، بانگ حرکت سپاه بوده. -آزرمجوی: مهربان -سه منزل برفتند و گشتند باز: اشاره به رسم بدرقه که برای احترام تا جایی همراه مسافر می‌رفته‌اند و آن‌جا با او خداحافظی می‌کرده‌اند و برمی‌گشته‌اند. 🖊 https://eitaa.com/tamdoneslami_hmfzai_kol_kesvar
-میل: واحد مسافت -و زو سایه گسترده تا چند میل: مبالغه در وصف بلندی اندام افراسیاب، که تا چند میل سایه انداخته بوده! -میغ: ابر -پس از مرگ باشد سرِ او به جای / ازیرا پسر نام زد رهنمای: در این بیت فرض شده که "پسر" مشتق از "پس" و "سر" است؛ یعنی کسی که پسر دارد، پس از مرگ سر او به جا می‌ماند. -که اندیشه دارد همی بیشه دل: در شاهنامه، به‌خاطر بافت حماسی آن، بیشتر تشبیه‌ها و استعاره‌ها بیرونی‌اند و نه ذهنی و انتزاعی. این مصرع ازجمله تشبیه‌های انتزاعی بسیار زیبای شاهنامه است که در آن از فکروخیال زیاد، سر چون جنگلی‌ تصویر شده است. -انجمن: مردم -ترگش همی سود بر چرخ ماه: کلاهخودش به ماه می‌سایید. مبالغه در بزرگی. -از این‌در: از این‌گونه -بدآرام‌بر نامه‌ی کین نخواند: وقت آرامش خیال جنگ نکرد. -رایِ فرخ زدن: تصمیمِ بخردانه گرفتن -دامنِ چین از ابر کم شدن: تصویری بسیار زیبا از باریدن ابر. -خوید (xweed): غلات نارس و خیس. خودِ "خیس" هم از همین ریشه است و نیز "خَوی" به‌معنی عرقِ تن. -از آن روی جمبید مُهر و کلاه: پادشاهی ایران از آن‌جا (آمل) به جنبش می‌آید. -بدسگال: بداندیشه، دشمن 🖊 https://eitaa.com/tamdoneslami_hmfzai_kol_kesvar
-چنین: بدین‌صورت، بدین‌ترتیب -خلعت: جامه‌ی پیشکش از شاه. در اصل از خلع می‌آید که یعنی جامه از تنِ کسی بیرون آوردن و جامه‌ی فاخر به تنِ او کردن. -ساز: ابزارِ جنگ، یا تجهیزات و وسایلِ گوناگون -تیز: به‌شتاب، درجا -کسی را نبُد پای با او به جنگ / اگر شیر پیش آمدش، گر پلنگ: هیچ کس تاب‌وتوانِ نبرد با او نداشت، چه شیر، چه پلنگ! -دز: دژ، قلعه -کش: که او را -داروگیر: بُنِ مضارع از داشتن و گرفتن، یعنی اسیر کردن و نگه داشتن، که با هم ترکیبی‌ست کنایه از قدرت و شکوه و دبدبه. شبیهِ این در شاهنامه داروکوب داریم و دارورَو و داروبرد که بسیار تکرار می‌شوند. -به‌خردی گراینده و گُرد بود: درعینِ کم‌سالی (به جنگ‌ابزار) کشش داشت و پهلوان بود. -بر آیین: بر آیینِ پهلوانی -بادپا: استعاره از اسبِ تیز چون باد -پویان: شتابان -خیره‌خیر: به‌بیهوده، ابلهانه -چه مردی؟ و نام و نژاد تو چیست؟ / که زاینده را بر تو باید گریست: (سهراب از هجیر که به جنگِ او آمده می‌پرسد:) تو که هستی و از کدام تیره؟ که امروز مادرت باید به عزایت بنشیند. نام‌ونشان پرسیدن از جمله آیین‌های نبرد است در رجزخوانی و خوار کردنِ حریف. جنگجو با این کار هم نشان می‌دهد نامِ حریف را نشنیده و نمی‌شناسدش، پس او حتما پهلوانِ بزرگی نیست! و هم این نام پرسیدن را مقدمه‌ای کُنَد به حرفِ مرگِ او در جنگِ حاضر! اما پهلوانانِ بزرگ گاهی نامِ خود را نمی‌گفته‌اند. از یک‌سو معتقد بودند نام‌ها طلسمی دارند و با فاش شدنِ نام، آن طلسم از بین می‌رود و ممکن است آسیبی به صاحبش برسد (شاید این طلسم درعمل همان مشغول شدنِ حریف با نامِ پهلوان باشد، و پرت شدنِ حواسِ او از جنگ)؛ از سوی دیگر، همان‌طور که گفتیم، گفتنِ نام به‌این‌معنی است که صاحبِ آن، شخصیتِ بزرگِ شناخته‌شده‌ای نیست و نیاز به معرفی دارد؛ گاهی هم نگفتنِ نام از ترس است -اتفاقی که در همین قصه‌ی رستم‌و‌سهراب برای رستم خواهد افتاد. -بس!: بس است دیگر! به‌قولِ امروزه: جمعش کن! -به ترکی نباید مرا یار، کس: (هجیر می‌گوید که) با خشونت و تُرک‌تازیِ من، در جنگ نیازی به یار و پشتیبان ندارم. یا: در جنگ با یک تُرک من نیازی به یار و پشتیبان ندارم. -تنت را کُند کرگس اندر نهان: کرکس تنِ تو را در شکمِ خود خواهد برد! "نهان" ایهام دارد؛ هم معنیِ شکم و درونِ تن می‌دهد و هم معنیِ پنهان کردن. -بدآورد: به جنگ -چنان نیزه بر نیزه برساختند / که یک از دگر بازنشناختند: سهراب و هجیر چنان سخت نیزه بر نیزه‌ی یکدیگر پیچاندند که دیگر هیچ کدام نیزه‌ی خود را از نیزه‌ی دیگری تشخیص نمی‌داد! -میان: کمر، کمرگاه و پهلو -جای‌گیر: مٶثر، کاری -سنان بازپس کرد سهرابِ شیر / بُنِ نیزه زد بر میانِ دلیر: سهراب نیزه‌ای که هجیر به او زده و بر او کارگر نشده را پس زده و دسته‌ی آن را بر دلِ خودِ هجیر می‌زند. تصویری سینمایی و بسیار گیرا که به‌سرعت هم در پیِ آن سهراب هجیر را از اسب به زیر می‌کشد و بر سینه‌‌ی او می‌نشیند تا سرش را از تن جدا کُند. -ز زین برگرفتش به‌کردارِ باد / نیامدهمی زو به دل‌بَرش یاد: سهراب هجیر را تند از جا کَند. در چنگِ سهراب، هجیر وزنی نداشت و دلِ سهراب حتی از آن باخبر هم نشد. -بر: سینه -بپیچید و برگشت بر دستِ راست: هجیر به سمتِ راست چرخید، یا به‌گونه‌ای درست و مناسب چرخید (و جاخالی داد). -غمی: غمگین -زینهار: امان -چو خشنود شد، پندِ بسیار داد: هجیر از کشته نشدن خوشحال شده و سهراب او را پند می‌دهد. پند دادن هم جزئی از مفاخره‌ها و رجزخوانی‌های میدانِ نبرد بوده؛ ردّش را در دعواهای امروزه هم می‌بینیم! 🖊 https://eitaa.com/tamdoneslami_hmfzai_kol_kesvar