eitaa logo
تنـــــفـس صبـــح
718 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
239 فایل
اللهم أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ خدایا!از تو میخواهم دوستیت را و دوستے دوستدارانت را ♥🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 به سر خیابان نگاه کردم. قبل از آن‌که تصمیمی بگیرم به طرفم آمد. دستش را به پشتم برد که به ماشین ببرد. _دست به من نزن. _خب کوچولو. کارت ندارم که. خودت بیا سوار شو. قول میدم سریع برگردونمت. با ترس سوار شدم. دستش را روی دستم گذاشت. سریع عقب کشیدمش. با صدای بلند خندید. _خب حالا. نخوردمت که. حرکت که کرد، عمو زنگ زد. صدای تماس را کم کردم که نشنود. _کجایی عمو؟ نیومدی؟ چطور باید جواب می دادم. _بیرونم. از کنار ماشین پدر رد شدیم. عمو نگاهی به خیابان ما انداخت. _نمی‌بینمت. کجایی پس. _بیرونم. عمو تازه متوجه شد. _ترنم، نکنه اون سوارت کرده. سربسته به عمو فهماندم. ...ماشین را نگه داشت. با چهره‌ای برافروخته نگاهم کرد. ترسیدم. _درسته گفتم از چموشیت خوشم میاد اما نگفتم از وحشی‌گری خوشم میاد. فکر کردی کی هستی هی نازتو می‌کشم و تو رَم می‌کنی. دستم را به طرف دستگیره بردم که پیاده شوم. با صدای فریادش در جا خشک شدم و اشکم راه افتاد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ داستانی نزدیک به واقع از دختری تین‌ایجر با حوادثی که این نسل در اطراف خود تجربه می‌کنند. رمانی جدید از بانو زینتا (رحیمی) https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷
هدایت شده از 〚 در راه رسیدن...༆ 〛
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 به سر خیابان نگاه کردم. قبل از آن‌که تصمیمی بگیرم به طرفم آمد. دستش را به پشتم برد که به ماشین ببرد. _دست به من نزن. _خب کوچولو. کارت ندارم که. خودت بیا سوار شو. قول میدم سریع برگردونمت. با ترس سوار شدم. دستش را روی دستم گذاشت. سریع عقب کشیدمش. با صدای بلند خندید. _خب حالا. نخوردمت که. حرکت که کرد، عمو زنگ زد. صدای تماس را کم کردم که نشنود. _کجایی عمو؟ نیومدی؟ چطور باید جواب می دادم. _بیرونم. از کنار ماشین پدر رد شدیم. عمو نگاهی به خیابان ما انداخت. _نمی‌بینمت. کجایی پس. _بیرونم. عمو تازه متوجه شد. _ترنم، نکنه اون سوارت کرده. سربسته به عمو فهماندم. ...ماشین را نگه داشت. با چهره‌ای برافروخته نگاهم کرد. ترسیدم. _درسته گفتم از چموشیت خوشم میاد اما نگفتم از وحشی‌گری خوشم میاد. فکر کردی کی هستی هی نازتو می‌کشم و تو رَم می‌کنی. دستم را به طرف دستگیره بردم که پیاده شوم. با صدای فریادش در جا خشک شدم و اشکم راه افتاد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ رمانی جدید از بانو زینتا (رحیمی) ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ کانالی با چند رمان کامل شده. رمان‌های چاپ شده این نویسنده که توی اپلیکیشن‌های کتاب‌خوان هم هست: برگی از درخت دختر مهتاب https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷