eitaa logo
تنها مسیری ها...👣
1.2هزار دنبال‌کننده
468 عکس
97 ویدیو
9 فایل
ما اینجا میخوایم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 ما #میتونیم 😉💪 ادمین: @afshari97 تبادل: @M_K_Admin اطلاعات کانال: http://eitaa.com/joinchat/2433089547C3121833ae0
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق 33 -افرین حالا شد بزن بریم ☺️ شیشه رو کمی پاین دادم باد خنکی صورتمو نوازش میکرد. موهام توی صورتم پخش شد چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم کاملا خواب از سرم پریده بود بعد از ۲۰دقیقه رسیدیم جایی که با بچه‌ها قرارگذاشته بودیم. نغمه کنار بقیه ماشینها پارک کرد. کولمون رو برداشتیم و پیاده شدیم. نغمه تماس گرفت با بچه‌ها جاشون رو پیدا کردیم. شیوا و کامران بودن. -سلام بر دو غول عشق -سلام برتوی خوش کلام واقعا تعجب داره سارا از خوابش گذشته -چوبکاری نفرمایید خرس خوش خواب من به پای تو نمیرسم. -خیلی خوب حالا شمادوتا فرشید نیومده‌؟ -چرا انگار منتظر بود توصداش بزنی،اونجاس داره میاد بعد از احوال پرسی حرکت کردیم سمت کوه شیوا وکامران ک پشت سرهم. منم تکی پشت سرشون نغهمه وفرشیدهم پشت سرهم حدود نیم ساعت پیاده روی بالای کوه رسیدیم واقعا دیگه خسته شده بودم. -بچه‌ها نمیخواین استراحت کنیم من خیلی خسته شدم همه موافقت کردن. یجا نشستیم،هرچی بیشتر بالا میرفتیم سردتر میشد. روی یک تخته سنگ نشستم،بقیه هم یجای صاف پیدا کردن ونشستن. فلاکس رو بیرون اوردم یه کافی برای خودم درست کردم.بقیه هم مشغول شدن. تواین هوا نون پنیر گردوی که اورده بودم میچسبید یه دل سیر صبحونمو خوردم لیوان کافی رو برداشتم شروع کردم به خوردن که یکدفعه چیزی که دیدم موجب شد کافی بیوفته توگلوم بد به سرفه افتادم شیوا سریع زد به پشتم،اشک از چشمام بیرون میومد چشام تارشده بود.😖 با یه نفس عمیق راه تنفسم باز شد @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
عشق 34 اشاره کردم خوبم شیوا دستشو از پشتم برداشت -چیشدی سارا خوبی -اره،خوبم -ترسوندیم،بیشتر مراقب باش باز اونطرف رو نگاه کردم درست دیده بودم. شایان بود،وایساده بود نگاه میکرد چشمامو باز و بسته کردم نه واقعا خودش بود،اون اینجا چیکار میکرد😳 خیلی ترسیدم،یادم به تهدیداش افتاد -نغمه اون شایانه! -کوکجاس؟ -نگاه ب نغمه انداختم -ای بابا به جان خودم من ایندفعه چیزی نگفتم اصلا کجاس با چشمام اشاره کردم اونجاس -میشه به منم بگید جریان چیه؟ -چیزی نیست شیوا بعدا بهت میگم نغمه نگاهشو چرخوند طرفی که شایان بود. شایان که متوجه شد نغمه اونودید اومد جلو -سلام بچه‌ها،خوبید،میبینم که اومدید کوه بقیه از دیدنش خوشحال شدن. مخصوصا کامران،اخه دوست نزدیک کامران بود با یک به یک بچه‌ها دست داد واحوالپرسی اومدسمت من ،بلند شدم وایسادم -بیشترمواظب باش خوشکل خانمـ نمیدونستم اینقدر از دیدنم خوشحال میشی البته اینا رو خیلی اروم گفت @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
🌷بسم رب شهدا وصدیقین🌷 فرازی از وصیت نامه ی شهید ✨غلامرضا نوری✨ ای بندگان خدا... هوشیار باشید که وقت دیر است.راه بسیار طولانی است.توشه و آذوقه کم است.به یاد آورید آن وقتی را که فرصت از شما گرفته میشود.🍂 پس هرچقدر میتوانید توشه بردارید.هرچند هرچه بردارید کم است،اما بهتراز این است که دست خالی بروید.🍃 به دیگران ظلم نکنید.باهم مهربان باشید.زیاد خدا را یاد کنید.چرا که به یاد خدا بودن موجب آرامش دلها و صفای باطن است.💞 منبع:کتابِ "پنجاه سال عبادت" به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
حواست باشه توچه مسیری داری قدم برمیداری😔 تنهامسیر درست رو انتخاب کن تا از قافله عقب نمونی
تنها مسیری ها...👣
#چگونه_گناه_نکنیم۲۲ سلاااام✋ خوبی؟ واسه زمانت برنامه‌ریزی کردی؟📝🕐 قرار شد، با برنامه ریزی و هدف
۲۳ سلام...عصر آخر هفته‌ات بخیر☺️ امیدوارم که هفته‌ی پرباری رو پشت سر گذاشته باشی😉 امروز که پنج شنبه‌اس و خیلی ها میرن سر مزار اموات.... بنظرم بد نیست ما هم امروز یه سر بریم قبرستون... با این تفاوت که فقط صرفا نریم برای زیارت اهل قبور، بریم خلوت کنیم وبه مرگ فکر کنیم✅ 🌻🌻🌻🌻🌻 آخرین راه عملی که توی مسیر ترک گناه بهمون میتونه خیلی کمک کنه↙️ 💞تقویت محبت خداست💞 خدا به موسی (ع) فرمود: 🌸موسی یه کاری کن بنده‌های من، منو دوست داشته باشن🌸 موسی (ع) فرمود: چطوری این کار رو انجام بدم؟ خداوند فرمود: 🌸نعمت‌های ظاهری و باطنی که بهشون دادم رو براشون بگو🌸 ازین گفتگوی بالا👆 چه حسی بهت دست میده؟ حس مهربانی⁉️ دوست داشتن⁉️ خدا میخواد بهت بگه من علاقمو به تو توی نعماتی که بهت دادم، دارم نشون میدم..💞 بهت مهربونی‌مو نشون دادم که⤵️ توام منو دوست داشته باشی...😍 پس دوستم داشته باش😍💞
یه نگاه به اطرافت بنداز ببین مهربونیه خدا رو چقدر اطرافت میبینی؟ 💯💯 رجوع کن به قلبت❤️ ✔️همین که حبّ اهل‌بیت علیه‌السلام رو بهت داده همین که تا اسم امام رضا و امام حسین علیه السلام میاد یهو دلت هوای حرمش رو می‌کنه😢 و میگی👈 ای کاش الان کربلا بودم🙏😢 کاش الان پنجره فولاد آقا امام رضا بودم..🙏😢 اینا همه نعماتیه که خدا بهت داده...✅ اصلا همین که اینجایی و داری خط به خط📝 جملاتی رو میخونی که همش تو رو میبره سمت ⤵️ 💟 آغوش خــدا💟 یعنی خدا تورو انتخاب کرده توی این مسیر✔️ به جسمت نگاه کن✔️ همون جسمی که وقتی باهاش گناه می‌کنی😒 اگر بخواد بخاطر گناهت مجازاتت کنه دیگه جسمی اصلا برات نمیمونه😔 اما خدا اینقدر مهربونه که همش بهت فرصت میده و وقتی گناه می‌کنی👈 باز بهت سلامتی میده🙏 وقتی مدام به نعمات خدا فکر میکنی و شکر گذاری میکنی🙏 یعنی 👈داری مهربانیِ خدا رو میچشی و‌ لذت می‌بری وقتی هم مهربانی خدا رو بتونی ذره ای حس کنی مطمنا 👈گناه رو هم ترک میکنی✔️
قبلا هم بهت گفتم 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔺دلت میاد خدای مهربون رو معصیت کنی؟ 🔺دلت میاد دوست داشتن خدا رو جواب ندی؟ شاید بشه گفت مهم‌ترین نیاز ما آدما ⤵️ نیاز عـاطفیـــه💓 جز خدا کی می‌تونه به بهترین شکل نیاز عاطفی تو رو جواب بده⁉️ اصل مهربونی و دوست داشتن👈پیش خداست 💠 جای دیگه نرو 💠اونا همش سطحیه از خودش لذت ببر💞😍 مهربانترین مهربانان میگه دوستت دارم...🙏 خب دوستش داشته باش تا🔰 بیشتر عاشقت بشه🙏 تا خریدارت بشه🙏 قرار نیس کار عجیب غریب کنی شروع کن با کارهای 👈کوچیک خدا روخوشحال کن😊 خودش میاد سمتت👌 خودش دستت رو میگیره...🙏 تو فقط بخواه✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راز چشیدن طعم شیرین محبت خدا💖 🔻چه کار کنیم تا بتوانیم از مهربانی خدا لذت ببریم؟ @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
عشق 35 فقط تو چشماش نگاه کردم،یه چشمکی زد و رفت استرس گرفته بودم مطمن بودم اتفاقی نیومده اینجا دیگه کل مسیر با ما اومد،برای اینکه کنارش قرار نگیرم همش به نغمه یا شیوا چسبیده بودم اونم هرزگاهی یه تیکه‌ای می‌انداخت که باعث خنده پسرا میشد همه کارهاش از روی هدف بود. خیلی میخواست خودشو بهم نزدیک کنه،ولی دم شیوا گرم فهمیده بود از شایان فراری هستم بیشتر کنارم بود. -سارا -جان -بنظرت خیلی بهم نچسبیدی؟ -نه اصلا😁 -واقعا!!؟ سارا مشکلی با شایان پیدا کردی کاملا تابلوه داری ازش فرار میکنی -شیوا حس بدی دارم به این پسر،چند بارم بحثمون شد،حتی تهدیدم هم کرد -مواظب باش سارا شایان ازاون پسرای هست که بدبشه با کسی تا زهرشو نریزه ول نمیکنه با این حرف شیوا ترسم چند برابر شد دیگه به پاین رسیدیم،خیلی ضعف کرده بودم اونطرفتر مرد لبو فروش ،لبوهای داغ میفروخت کولمو گذاشتم زمین و گفتم کیا لبو داغ میخوان وبه سمت اون مرد رفتم. بعد از چند تا سفارش ظرف لبو،کنار وایسادم تا حاضر بشه حس کردم کسی پشت سرم هست،به پشت سرم برگشتم که رو در رو شدم با شایان فکرکنم اون لحظه یه سکته ناقص رو زدم.😟 -چیه بلبل خانم،ترسیدی بهت نمیاد اینقدر ترسو باشی😏 ترجیح دادم جوابش ندم چون با هر جواب من وحشی‌تر میشد -بفرمایید خانم -مرسی عمو چقدر شد؟ اومدم کارتمو بدم که شایان دستمو گرفت -عزیزم یادت رفته وقتی بامن هستی نباید دست به جیب بشی. استخونای دستم داشت خورد میشد خواستم دستمو بیرون بکشم که نـزاشت کارت رو داد به اون مرد و اروم دم گوشم گفت میدونی وقتی سعی میکنی در بری بیشتر خوشم میاد،لذت میبرم 😏 -دستم شکست ولم کن -خیلی باتو کار دارم،مونده تا ولت کنم. بااین حرفش انگار قلبم وایساد به حد مرگ ترسیده بودم -بفرمایید اقا کارتشو گرفت که صدای کامران از اونطرف اومد - به بهانه لبو خوب خلوت کردید😉 دستمو ول کرد منم از فرصت استفاده کردم وبه سمت بچه ها رفتم خیلی عصبیم کرده بود😡 -سارا خوبی کجا موندی اینهمه وقت -من میخوام برگردم -چرا چیشده،اتفاقی افتاده -فعلا نه کولمو انداختم،بادست دیگم مچ دستمو ماساژ دادم رد انگشتاش روی دستم مونده بود @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
36 -سارا چیزی شده؟ -شیوا من یه لحظه دیگه نمیتونم اینجا باشم درک کن لطفا این پسره دیونه هستش،از روی قصد اینجاس کامران وشایان با ظرف لبو برگشتن کامران یه ظرف لبو اورد برای شیوا وخودش فرشید هم که تلفنش رو قطع کرده بود به سمت بچه‌ها اومد،و ظرف لبو برداشت و رفت کنار نغمه شایان لبو اورد طرفم -بفرمایید بدون اینکه نگاهش کنم،و بدون جواب رفتم یه کناری نشستم الهی کوفتت بشه،پسره احمق -سارا بیا حالا بعد میریم -نغمه تویکی حرف نزن که تمام حرصمو سرت خالی میکنم -سارا بجان تو من از اومدنش خبر نداشتم باور کن هوای اونجا خیلی برام سنگین بود بغض بدی راه نفسم رو بسته بود هنوز جای انگشتاش روی دستم بود. با گوشه شالم محکم کشیدم روی دستم داشت حالم بد میشد شیوا که دیده بود حالم خوب نیست. پیشنهاد رفتن رو داد همه موافقت کردن جز شایان -اگرمایل باشید همگی بریم خونه باغ،یه دست بیلیارد بزنیم ناهارهم همونجا باشیم پسرا که موافق بودن،نغمه وشیوا ساکت بودن و اونا هم به بخاطر دوست پسراشون سکوت کردن دیگه نتونستم تحمل کنم برای چند دقیقه دیگه هم نمیتونستم شایان رو تحمل کنم -پس من میرم،ممنون از همگی خوش گذشت از بچه‌ها خواستم خداحافظی کنم که کامران گفت - چطوری میخوای بری؟ -ماشین دربست هست -رفیق نیمه راه نباش،همه باهم اومدیم باهم برمیگردیم شیوا دخالت کرد و گفت -سارا مثل اینکه کاری براش پیش اومده -کامران و فرشید خیلی اصرار کردن و مانع رفتن من شدن داشتم کلافه میشدم نتونستم متقاعدشون کنم مجبور شدم همراهشون برم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔸شبیه سازی اتفاقات سال ظهور و لحظه پخش اخبار 😍بسیار جالب و حیرت انگیز 😭اشک شوق در چشمان همه جاری میشه فرار ال سعود اماده باش لشگر خراسانی ➖➖➖➖➖➖ ⏰ @tanha_masiri_ha
🌷بسم رب شهدا وصدیقین🌷 فرازی از وصیت نامه ی شهید ✨شیر علی سلطانی✨ ای همه ی کسانی که مرا دوست دارید،از شما تقاضا دارم هنگامی که خبر شهادت من به شما رسید ناراحت نشوید. مبادا خدای ناکرده از جمهوری اسلامی انتقاد کنید که همه جوانهای مردم را به کشتن داد. نه،ما ذلیل بودیم خدا مارا به واسطه ی این انقلاب عزیز کرد... ای هزاران جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد.مبادا اشکال بگیرید که اگر بالای سر فرزندانش می ماند بهتر بود. نه به خدا این حرفها غلط محض است. من ، زن و فرزندم را به خدا می سپارم که خدا بهترین یار و بهترین مدد کار است و از ساحت مقدسش می خواهیم که آنهارا به راه راست هدایت کند.آمین یا رب العالمین. از شما میخواهم به جای این فکرها مشتتان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی کبیر،این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دو عالم یاری کند... منبع:کتابِ "پنجاه سال عبادت" به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
Panahian-Clip- DelbariKon.mp3
1.89M
🎵دلبری کن! 🔻چقدر بلدی آبروریزی نکنی؟😉 @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
37 همگی سوار ماشینهاشون شدن به سمت خونه ویلایی شایان حرکت کردن بعد از نیم ساعت به یه جای دنجی رسیدیم. وارد باغ شدیم.باغ بزرگی بود همه پیاده شدن ،برخلاف میلم پیاده شدم -خوش اومدید همه بفرمایید پشت سرشایان به وسطای باغ میرفتیم. تمام خشمم رو روی برگهای خشکی که روی زمین ریخته بود خالی میکردم. یه خانه که نمای اون به‌حالت کلبه داشت وسط باغ خودنمایی میکرد وارد خانه شدیم،دکوراسیونش هم از چوب بود هرکسی یجا نشست شایان سمت شومینه رفت و از چوبهایی که کنار شومینه بود گذاشت داخل شومینه و روشنش کرد. یه کناری وایسادم. کامران و فرشید که روی مبل درازکشیدن نغمه هم که پرید سمت شومینه -سارا،سارا -هان،چیه -حواست کجاس،بیا کنارمن بشین رفتم روی مبل کنارشیوا نشستم شایان هم ک توی اشپزخونه بود،پسرا سربه سرش میزاشتن شیوا رفت دستاشو بشوره،منم دلم میخواست یه ابی به دست و صورتم بزنم اما جرات نمیکردم از بچه‌ها دور بشم شایان اومد به سمت پذیرایی و دقیقا جای شیوا نشست درست در یک قدمی من این پسر خیلی پروتر از این حرفا بود سریع بلند شدم و رفتم پیش شیوا @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
38 -چیزی شده سارا؟ -نه خواستم دستامو بشورم -بیا من کارم تموم شد -شیوا میشه چند لحظه صبرکنی باهم بریم -سارا اینقدر هم شایان ترس نداره درسته کله‌ خرابه اما توی جمع جرات نمیکنه اذیتت کنه -شیوا دلشوره دارم دلم میخواد زودتر از این جا برم -نترس دختر توکه اینطوری نبودی،یکم حساس شدی هردومون رفتیم پیش بچه‌ها شایان و کامران تو اشپزخونه بودن داشتن بساط کباب راه می‌انداختن فرشید و نغمه هم که مشخص نبود کجا رفتن شیوا هم رفت پیش کامران منم ترجیح دادم برم کنار شومینه بشینم گوشیمو برداشتم و رفتم کنارشومینه،اصلا انتن نمیداد همینطور که حواسم به گوشیم بود شایان روبروم ظاهرشد یه لیوان چایی دستش بود،نگاهم تو نگاهش گره خورد چشمامش میخندیدن -بگیر،چایی رو بخور با نگات منو نخور😏 نگاهمو ازش گرفتم اما چرا نمیرفت -بگیر کوچولو،راستی میدونی اخم که میکنی خواستنی‌تر میشی برای اینکه شرش کم بشه لیوانو ازش گرفتم گذاشتم روی میز اما انگاری خیال رفتن نداشت گیتارش رو اورد کنار من نشست خواستم بلند بشم که باز دستم اسیر دستش شد. -دستمو ول کن دستمو محکم کشید که پرت شدم روی مبل -بشین سرجات -یکدفعه نغمه و فرشید ازبیرون اومدن -به شایان میخواد هنرشو نشون بده کامی بیا ببین چخبره بااین حرف فرشید، شیوا وکامران هم اومدن هرکسی برای خودش چایی ریخت و اومدن کنار شومینه نشستن شایان شروع به زدن کرد،الحق قشنگ میزد،یه اهنگی هم زمزمه میکرد چند دقیقه یبار نگاه من میکرد یعنی این بشر اخر دو رویی بود،جوری رفتار میکرد که انگار فرهاد کوه‌کن باز پیدا شده و عاشق شده جو ارومی بوجود اومده بود فقط صدای تارهای گیتار بلند بود صدای خرد شدن تیکه‌های چوب که تواتیش میسوخت به میرسید. نمیدونستم از این فضا لذت ببرم یا بترسم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
دلــ❤️ـ نوشــ✍ـته پروردگــــــارا... چه لطفی بالاتر از اینکه بنده ی گنهکارت را میبخشی و در تحمل رنج حاصل از گناه یاری اَش میبخشی... چه لطفی بالاتر از اینکه در آغوش میگیری بنده ی گنه کار پشیمان از کرده خود را☺️ ناشکری هارا میبینی و باز هم میبخشی و باز هم لطف و لطف و لطف بی پایان توست که نثار می شود بنده را💞 خــــــداونـدا... مرا به وقت گنه روی نگردان که من جز رحمت اله خود هیچ ندارم که امیدش بندم🙏🙏🙏 و هماره آغوش خود را از من دریغ مدار که آرامی و سکونی وقراری نیکو چو آغوشت مرا نیست🙈 یارب التوابین👐 هر روز و هرلحظه در گناه😞 و هر روز و هرلحظه در توبه✋ بپوشان گناهانم را به ستار بودنت😢 و بپذیر توبه هایم را به تواب بودنت❤️ الهــــــے... برسان آن نیک صفت عادل را که غیبتش تاب از عشــ❤️ــــــاق ربوده 😞 و زبانشان را به شکوه گشوده... که تویی صاحب اختیار هر آنچه بود و هست و خواهد شد🍃 اللهم عجل لولیک الفرج🌙 ✨نویسنده:کنیزمولا✨ تنهامسیری ها...👣
تنها مسیری ها...👣
#چگونه_گناه_نکنیم۲۳ سلام...عصر آخر هفته‌ات بخیر☺️ امیدوارم که هفته‌ی پرباری رو پشت سر گذاشته باشی😉
۲۴ سلام✋ خوبی؟ یه جمعه‌ دیگه هم گذشت و آقامون نیومد😢 بچه ها! گناهای ما آقا رو زندانی کرده😭 بیاین با هم واسه اومدن آقامون قدمی برداریم😭 توی این مسیر، هر یه گناهی که ترک میکنی هدیه کن به مولا..😍 دل مولا رو شاد کن🙏😊 باور کن چندین برابر، هدیه ‌بهت میده 😍 💞💞💞💞💞💞 امروز می‌خوام در مورد یه اصل خیلی خیلی مهم توی بحث ترک گناه حرف بزنم... اون عزیزانی که از خیلی قبل تر مطالب کانال رو میخوندن و با ما همراه بودن تا حدودی با این اصل اساسی آشنا هستن..👌 اون اصل چیه⁉️
✔️اصل رام کردن نَفْس یا همون↘️ مبـــ👊ــــارزه بــا نـفـــس شیطون همیشه تلاش می‌کنه تا تو رو از مسیر اصلی دور کنه 😒 فقط زمانی دست از سرت برمیداره که ⤵️ یا بهش رسیده باشی 😒 یا ازش جلو زده باشی😏 شیطون نفس ما رو تربیت کرده😒 در واقع، محل کار شیطون👈 نفس هست نفس ما مثل یه مَرکَب میمونه 🐎🐎☺️ اگر با👈 عقلمون رامش کنیم میتونیم👈 اون رو تحت اختیار خودمون قرار بدیم و باهاش به مقصد اصلی یعنی همون سعادت برسیم✅ اما اگر نفست رو بدی دست شیطون تا واست تربیت کنه 😒 اونوقت تبدیل میشه به 👈یه مرکب چموش که مدام اذیتت می‌کنه و نهایتش زمینت میزنه😤 یادت باشه وقتی امام زمان (ع) ظهور کنند شیطون رو می‌کشند⚔🗡 اما نفس ما همچنان وجود داره 😕 و ما رو به بدی و شر دعوت می‌کنه😞 البته اون موقع نَفَس ولایی حضرت، از شدت و زور این دعوت نَفْس کم می‌کنه😍
قبلا مفصل درمورد مبارزه با نفس با هم حرف زدیم👌 این مطالبی که یکی دو روزه برات می‌نویسم واسه آشنایی بیشتر با این اصل خیلی مهمه که توی ترک گناه به شناختش نیاز داریم✅ تا همین جا داشته باش...تا بعد😊 همچنان مشغول مبـــ👊ـــارزه باش ☺️
عشق 39 بعد از پایان هنرنمایی شایان،همه تشویقش کردن اونم بلند شد و دست به سینه از همه تشکر کرد. -خب یه کنسرت مجانی گوش دادید پاشید بریم ناهار رو حاضر کنیم همه بلند شدن،سیخهای کباب رو پسرا بردن بیرون. یه الاچیق کنار کلبه بود.یه باربیکو هم کنارش ذغالهای کباب‌ها که خوب سرخ شده بودن حاضر بود برای گذاشتن کباب‌ها پسرا کباب‌ها رو درست میکردن،منم که ازاین چیزا خوشم میومد یک لحظه یادم رفت همه چیز کنار دخترا میخندیدم یه ناهار خوب ،زیر الاچیق خوردیم،واقعا چسبید تو اون هوای سرد کامران رفت سیستم ماشین روشن کرد نغمه و فرشید ،کامران و شیوا رفتن وسط شروع به رقصیدن کردن کنار الاچیق وایساده بودم بچه‌ها رو نگاه میکردم -توچرا نمیری؟ نگاهمو برگردوندم،شایان بود نیت نداشت بیخیال بشه -اینطوری راحترم -شنیدم هم رقصیدنت عالیه،هم گیتار زدنت،نمیخوای به عشقت هنرتو نشون بدی -جان!!!! عشقم،این دیگه داشت خیلی زیاده روی میکرد -مشکلت بامن چیه، چرا ول نمیکنی -مشکلی ندارم فقط اون غرورت رو میخوام،گفتمت تا به چیزی که میخوام نرسم ول نمیکنم -ساکت شو خیلی داری زیاده روی میکنی بقدری صدام بلند بود که بچه‌ها برگشتن طرف ما رفتم کنار نغمه -من میخوام برگردم -چیشده سارا -هیچی منتظری چیزی بشه؟ -سارا اروم باش باشه میریم -شیوا لطفا زود تمومش کنید کامران اومد کنارمون -اتفاقی افتاده -نه عزیزم سارا خسته شده میخواد برگرده -سارا شایان حرفی زده؟ -تااومدم حرفی بزنم شیوا گفت،نه فقط خسته هستش @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
عشق 40 -کجا میخواین برید قرار بود بیلیارد بازی کنیم -شایان دخترا خسته شدن بریم انشالله دفعه بعد -یه دست بازی به جایی برنمیخوره قول میدم خستگیشون در بره میخواستم با یه چیزی بزنم تو دهنش خیلی رفته بود رو اعصابم😡 با اصرار زیادش بچه‌ها قبول کردن یه دست بازی کنن همه رفتن داخل ،شیوا دست منم کشیدبا هم رفتیم توی کلبه همه باهم رفتیم طبقه بالا یه جای کوچیک که میز بیلیارد بود با دوتا صندلی و میز کوچیک کامران و فرشید مشغول بازی شدن چی😳 چیکارمیخواست بکنه با دوتا شیشه مشروب اومد بالا که پسرا ذوق کردن چند دقیقه بعد با دو تا سری قلیون باز اومد. قیلون‌ها رو گذاشت روی میز -دخترا مشغول بشید -یه موزیک شاد گذاشت وصداش رو زیاد کرد نمیدونستم چی توفکرشه خودش هم رفت پیش کامران و فرشید توچند دقیقه اون جایی کوچیک شد پر از دود،صدای خنده نغمه وشیوا هم چند پیک خورده بودن حالم داشت بد میشد تپش قلب پیدا کرده بودم،از بس عصبی شده بودم معدم درد گرفته بود نغمه وشیوا حالت طبیعی نداشتن هرچند براشون عادی بود نفسم گرفته بود بااینکه اهل قلیون بودم ولی به این شایان اعتماد نداشتم بخاطر دود یکم به سرفه افتاده بودم مجبور شدم برم طبقه پاین تا یکم اب بخورم پله ها رو طی کردم رفتم طبقه پاین توی اشپزخونه یه لیوان برداشتم و داخل یخچال شیشه اب و بیرون اوردم لیوانمو پر کردم. اومدم اب بخورم که صدای شایان رو شنیدم -میگفتی اب برات میاوردم خشکم زد،به معنای واقعی ترسیده بودم لیوانو برداشتم اومدم از اشپزخونه برم بیرون که سد راهم شد -کجاعزیزم،نیومده میخوای بری یک قدم اومد جلوتر که من چند قدم رفتم عقب‌تر @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
دلــ❤️ـ نوشــ✍ـته معبودا... خدای من الله🌙 پیامبر من محمد مصطفی(ص)🌷،امام من علی(ع) و یازده فرزندش💫،دین من اسلام، مذهب من تشیع.! و چه فخری بالاتر از داشتن این همه !! اینها نعمتی است که جز به دین من و جز به مذهب من همه را یکجا ندارد... پس تو را شاکرم که مسلانم و شیعه😍 و شاکرم که مرا دردی است چون درد دوریِ حق ... بار الها💞 مرا توفیق عطا کن تا در ره دین و مذهبم مال و جان و کل وجود فدا کنم و مولایم 🔸مهدی صاحب الزمان🔸 را یار باشم و یاوری نه خار چشم و درد قلب😔 مرا عنایتی فرما تا عمر خود را به تباه نگذرانم و یارای مقاومت و پیروزی در برابر بد طینتان و دشمنان دینم را داشته باشم ... پروردگارا❣ غیبت موعود بی قراری زمین را علت است... ظهورش را مایه سوی چشم جهانیان و محبان مهدی(عج) بگردان... آمین یا رب المهـــ💚ـــدی... ✨نویسنده:کنیزمولا✨ تنهامسیری ها...👣
🔷 سلام من پیرو آموزش های مادرم، مربا و ترشی و عرق بهار نارنج رو خودم توخونه تهیه میکنم، وبرای قورمه سبزی، کوکو، برنج فصل بهار سبزی میگیرم و اماده میکنم و تو فریزر میگذارم و هیچ وقت اینها روکه گفتم آماده نمیخرم ✅ و به تازگی از دنبه روغن میگیرم وحتی رب هم پختم، و همه اینها کمک میکنه که ارز از خونه خارج نشه☺️ 😊 ✅ قبل از عید، شیرینی خونگی هم میپزم و میفروشم و تو فصل بهار عرق بهار نارنج هرساله میفروشم . خلاصه با این کارام کمی به اقتصاد خونه وآقام کمک میشه.👌 ------------------ آفرین خیلی عالیه. این خودش میشه اقتصاد مقاومتی که امام خامنه ای میفرمایند.😊
با سلام 🌹 🔷اول تشکر میکنم از کانال فوق العادتون. خداقوت میگم. 🌹 دوم واقعا چقدر کار خوبی میکنید که روشهای صرفه جویی و بهینه مصرف کردن رو عنوان میکنید چون خیلی ها میخوان درست مصرف کنن ولی آگاهیشو ندارن واین روشهای به ظاهر ساده ولی خیلی موثر رو نمیدونن و اِلا انجام خواهند داد. از اینرو بنده هم تصمیم گرفتم چند روش برای مصرف درست رو عرض کنم.☺️ ۱.استفاده از تشتک به جای باز کردن دوش در حمام هست. ۲.موقع شستن میوه یا سبزیجات ظرفی رو در سینک قرار بدیم و بعد از اون آب برای آب دادن گلدان،آب پاشی دم در(که خیلی افراد از اینکار نمیتونن صرف نظر کنن متاسفانه) استفاده بشه. ۳.غذاهایی که داغ هستن رو بلافاصله در یخچال قرار ندیم اجازه بدیم با محیط همدما بشه بعد داخل یخچال قرار بگیره. ۴.درست کردن غذا سر فرصت با شعله ی کم میتونه به صرف جویی در گاز کمک کنه. ۵.استفاده از جاروی دستی برای تمیز کردن قسمتی از خانه که کثیف شده به جای استفاده از جارو برقی. ۶.خاموش کردن خشک کن لباسشویی در فصل تابستون
تنها مسیری‌ها.....ـ 🌺اموختن ارامش از چه راهی پیدا کنن