7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر دهه شصتی با ۹ فرزند👏👏👏😍😘
#خانم_صادقی
البته این فیلم مال چند سال پیشه
فرزند دهم شون الآن دو سالشه
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ به اراجیف گویی یک بلاگر پکیج فروش احمق
توی مملکت شیعه در فضای مجازی رها شده ولنگار یه عده درآمد میلیاردی دارند و آزادانه تمام دین را تحریف میکنند و اعتقادات مردم را مورد خدشه قرار میدهند...
قوه قضاییه چرا با این بلاگرهای بی سواد برخورد نمیکنه که رسماً به دین دروغ میبندند؟
#جهاد_تبیین
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوجوانی که درهشت سال دفاع مقدس
به جبهه رفته بود؛...امروزبه اتفاق فرزندش فیلم خودش رو نگاه میکنه...چه یادگاری وگذشته باافتخار،وجالبی...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
.
♨️ ستار هاشمی، وزیر ارتباطات:
🔹گام اول رفع محدودیت از اینترنت را با همدلی و وفاق برداشتیم.
✍آقای وزیر خوشحال نباش!
بذار جور دیگه بگم شاید تو و دوستانت بفهمید.
مادر من و شما اولین اساتید فیلترینگ در زندگیمون هستن!
از مادرت بپرس تایید میکنه!
حاج خانم سبزی که میخریدن اول مینشستن و آشغالشو جدا میکردن و بعد از شستنش، میدادن که تو بخوری وگرنه به این سن نمیرسیدی چون در همون طفولیت بخاطر انگل شکم میمردی!
به اینکار میگن فیلترینگ سبزی.
حالا اگه جرات داری برو به حاج خانم بگو از این به بعد میخوام سبزی رو نشسته و بدون فیلترینگ بخورم ببین لنگه دمپایی نصیبت میشه یا نه؟🙂
فضای مجازی هم یه چیزی هست توی همین مایه ها.
فقط فرقش اینه فضای مجازی ما حاج خانم نداره تا بعد این ذوق کردن شما براتون لنگه دمایی پرت کنه.🙂
📌 #خبر_فوری_سراسری
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
سلام خوبی؟ چخبر؟
هیچی دلار شده 79
هوا نیست، برق نیست، نت نیست، گاز قراره قطع بشه
اما خب واتساپ و گوگل پلی رفع فیلتر شد
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترس بنداز به جان والدین و بفروش❗️
🔻این تبلیغ تلویزیونی رو دیده بودید ؟
با ترسوندن ما از آینده بچههامون، یهسری هنجارهای بیپایه رو تبدیل به #ارزش میکنن و ذهنمون رو درگیر تامین اون میکنند.
🔻اینجور رویکردها بیشتر از اینکه کمک کنن، #نگرانی و فشار بیهوده به والدین وارد میکنن.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
.
♨️ سوزنی که گم میشود و قابل پیدا شدن نیست!
حمید رسایی نوشت: مطابق اعلام مدیر عملیات شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی ایران، سالانه #یک_میلیارد_لیتر سوخت نیروگاهها گم میشود!
مدتی قبل، عضو کمیسیون انرژی مجلس (مالک شریعتی) این رقم را ۱/۵ میلیارد لیتر در سال اعلام کرد.
و ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، عدد سوختی که در سال گم میشود را ۱/۸ میلیارد لیتر اعلام کرد.
میانگین گم شدن روزانه این سوخت با توجه به اعداد بالا، ۳ تا ۵ میلیون لیتر است!
به نظر وزیر نفت، این سوخت چگونه گم میشود؟
ما درباره گم شدن سوزن صحبت نمیکنیم!
یک میلیارد لیتر سوخت نیروگاه در سال!
آیا توسط تانکرهای انتقال یا مخازن نیروگاهها کمتر مصرف میکنند یا ...
با این حجم از سوخت نیروگاهها که گم میشود، چقدر از حجم خاموشیها را میتوانستیم کم کنیم؟
تدبیر دولتمردان برای جلوگیری از این قاچاق سوخت، چیست؟
شنبه ما نمایندگان تهران با وزیر نفت در باره چرایی عدم تأمین سوخت نیروگاهها نشست داریم و این موضوع یکی از مباحثی خواهد بود که طرح میکنم. طبعا اگر پاسخ قانع کنندهای نشنوم، این موضوع را برای طرح سؤال در مجلس مطرح میکنم. اطلاعاتتان را برایم ارسال کنید.
📌 #خبر_فوری_سراسری
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بازهم جریان تحریف، بازهم بهانه تحریم!
📌دوباره ربط دادن گودرز به شقایق؛ دیروز آب، امروز هوا!
#سرطان_اصلاحات
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_اول کلاسم تازه تمام شده بود ... دانش
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دوم
#شیرین_دختر_دهه_ی_شصت
اول دهه ی 60 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم ، پدرم ڪارمند بود و مادرم خانه دار ؛ وضعیت اقتصادی #متوسطی داشتیم.
مثل همه بچه های دهه ی شصت با ڪم و ڪاستی های آن دوره بزرگ شدم .
یک برادر بزرگتر هم دارم ، آن زمانها همیشه باهم می جنگیدیم اما طاقت دوری همدیگر را هم نداشتیم.
خیلی درس خوان نبودم البته درسم چندان هم بد نبود.
۱۵ساله بودم که چند صباحی #عاشق یکی از پسر های محل شدم ، ولی هیچ وقت ارتباطی بینمان رخ نداد . در زمان ما اینجور علاقه ها #قبیح بود و اگر کسی رسوا می شد این علاقه مساوی با طرد شدن از جامعه و خانواده بود .
یادم هست در دوران راهنمایی اگر مشخص می شد دختری دوست پسر دارد از او فاصله می گرفتیم و در گوش هم پچ پچ کنان او را نشان می دادیم و به حالش افسوس می خوردیم که از راه به در شده است.
مثل الان نبود ڪه...
چند باری هم پسر های محل نامه جلوی پایم انداختند اما من همیشه وحشت زده از آنها فاصله گرفته و دور می شدم.
مادرم داستانهای زیادی از دخترانی که از راه به در شده بودند و #دوست_پسر داشتند برایم تعریف کرده بود و همیشه ترس این را داشتم که مبادا ڪاری کنم که #آبروی خانواده ام برود.
خلاصه با همین احوالات خفیف عاطفی ، نوجوانی ام به سر رسید و چند صباحی بعد دبیرستانم را هم به پایان رساندم .
می شنیدم فلانی برای پسرش به خواستگاریم آمده اما پدر و مادرم جوابشان یک کلمه بود دختر ما درس دارد .
دانشگاه دولتی قبول نشدم اما دانشگاه آزاد اطراف تهران پذیرفته شده بودم . پدرم با حالی پر از افتخار آمد پیشم و گفت :
"شیرین جانم فکر پولش را نڪن با مامان برید دانشگاه آزاد ثبت نام کنید"
دو روز از خوشحالی گریه می کردم چون پرداخت #شهریه دانشگاه آزاد کار ساده ای نبود و می دانستم پدرم چه زحمتی را متقبل شده است .
دانشگاه اما #فضای دیگری بود ، انگار وارد یک کشور دیگری شده بودم .
#محدودیتهای گذشته به یکباره برداشته شده و من خود را وسط جریانی می دیدم که آمادگی برای رویارویی با آن را #نداشتم .
با وسیله نقلیه مینی بوس مسیر دانشگاه را طی می کردم ، #چادری بودم ، صورتم خیلی پر مو نبود اما دست نخورده و کاملا دخترانه وارد دانشگاه شدم ، در فرهنگ آن زمان دخترها اولین بار فقط برای روز عروسی صورتشان را تمیز می کردند و ابروهایشان را بر می داشتند.
یادم هست ترم های اول #خیلی درس می خواندم ، می خواستم با نمرات خوبم زحمات پدر و مادرم را #جبران ڪنم .
با توجه به روابط عمومی خیلی خوبی که داشتم ، با همه سریع #ارتباط برقرار می کردم ، فعال و سرحال و همیشه بین کلاسها ، کتابخانه و غذاخوری در رفت و آمد بودم .
فرز و سریع و زرنگ ...
گاهی هم نیم نگاهی به پسرهای همکلاسی می انداختم اما هیچ وقت کسی که برایم #جذاب باشد بین آنها نبود.
#اولین_دیدار
ترم چهار بودم که به پیشنهاد یکی از دوستانم به عنوان کار پاره وقت به یک #شرکت خصوصی مراجعه کردم .
شرکت در یک آپارتمان جمع و جور بود و مسیر رفت و آمد خوبی داشت ، اگر #استخدام می شدم حداقل کمک خرجی برای شهریه دانشگاهم بودم .
کلا کار کردن را دوست داشتم ، شاغل بودن برایم حس #استقلال لذت بخشی داشت و میل به کسب در آمد #انگیزه ی خوبی برایم بود.
خانم منشی نسبت به دهه ی 70 آرایش غلیظی داشت ، مانتویی روشن به تن داشت و موهایش از زیر روسری مثل یک توپ دیده می شد .
با دیدن او ناخود آگاه چادرم را جمع تر کردم ، چند دقیقه بعد به اتاق #مصاحبه هدایتم کردند .
مردی حدودا 30 ساله پشت میز نشسته بود .
مصاحبه شروع شد ...
تجربه ای در اینجور کارها نداشتم فقط سعی کردم با اعتماد به نفس پاسخ بدهم اما دستپاچگی در کلامم موج می زد.
همیشه موقع صحبت با نامحرم سرم را پایین می انداختم ، میان مصاحبه چند باری به آقای مدیر نگاه کردم اما از طرز نگاهش خوشم نیامد ...
احساس می کردم با لبخند گوشه لبش در حال #تمسخر به من است ...
ولی صدایش ...
صدای #آرامش_بخشی داشت ...
بعدها "مسعود" هر وقت یاد آن روز می افتاد کلی دستم می انداخت و می خندید ...
و ...
من ...
آن روز نمی دانستم این مصاحبه سرنوشت مرا به کل تغییر خواهد داد...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh