eitaa logo
تنها مسیریهای استان هرمزگان
553 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
5هزار ویدیو
54 فایل
جهت ارائه انتقاد، پیشنهاد و ارتباط با ادمین کانال👇 @Tejareh4437 تنها مسیر جاییست که می تواند هرفردی را باهر تفکر وسلیقه ای را به آرامشی عالمانه برساند. ارائه مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر در کانال زیر⬇️ https://eitaa.com/tanhamasirhormozgan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺رئیس دستگاه قضا✍ 🔶 اختلاف‌ها را در جلسات خصوصی حل کنید🔶 🔹رئیسی: تریبون‌های عمومی باید محل امیدآفرینی و نشان از انسجام و آهنگ واحد در کشور باشد✅ 🔹محل «طرح» و «حل» مسائل اختلافی، جلسات خصوصی است نه تریبون‌های عمومی 🔹گاهی اوقات بالعکس می‌شود و جلسات به محل خوش‌و‌بش تبدیل می‌شود و مسائل اختلافی، پشت تریبون مطرح می‌شود @tanhamasirhormozgan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 از گِل تا گُل 🏺 تا حالا به این فکر کردین که چطور از یک خمیر زشت و بی‌ترکیب، گلدون‌های زیبا درست میشه؟ سفالگر اونقدر این خمیر رو ورز میده، ضربه می‌زنه، زیر و روش می‌کنه تا خوب نرم بشه و بعدِ این‌همه زیر و رو شدن با دستاش اون رو نوازش می‌کنه، شکل میده و گلدون رو درست می‌کنه. 💐 اون وقت میشه ظرف گُل و زمانی که گُل داخل آن قرار می‌گیره، نه تنها جذابتر و دلنشینتر میشه که بوی حیات و طراوت هم می‌گیره. ◾️ اما اگه اون گِل به حال خودش رها می‌شد به یک گِل خشکِ بی‌خاصیت و پُرتَرک تبدیل می‌شد. 🔺 اگر ما منتظران هم بخواهیم ظرفِ وجودِ امام‌زمان بشیم، باید در کورهٔ حوادث و گرفتاری‌ها قرار بگیریم، بعد از اینکه خوب ورز داده شدیم، دست نوازشگری، ما رو به شکل سربازی پا در رکاب درمیاره؛ همون سربازانی که هزار و اندی سال، ظهور لنگِ اونهاست... 📎 @tanhamasirhormozgan
وَ قَالَ (علیه السلام): اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ. (اعتقادى، اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: از نافرمانى خدا در خلوت ها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى کند. ✅@tanhamasirhormozgan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣انسان عاقل.... ✅اگر هر لحظه و در هر انتخاب به دنبال بهترین‌ها باشیم؛ انسان عاقلی خواهیم بود. "عقل" بهترین معنایش «میل به انتخاب برتر» است.👌 👈 البته در امور دنیا بسیاری از اوقات بهترین وجود ندارد و باید به کم قانع بود ولی نباید به آن دل سپرد. اگر انسان عاقل باشد فقط عاشق خدا و اولیا خدا خواهد شد.✔️ @tanhamasirhormozgan
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خدا من رو برای چی آفریده؟ ➖میخواست آزارم بده!؟ ➖ یا اینکه لذت ببرم؟ 🔴 @tanhamasirhormozgan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیریهای استان هرمزگان
#کافه_کتاب بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 محاصره رسول سالاری یکی از بچه‌ها دوید به سمت من‌. با عجله
بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 شهادت (محمد کریمی) آمبولانس حرکت کرد و رفت. مجروح ها را هم با خودش برد. دل تو دلم نبود. تمام خاطرات علیرضا، از بچگی تا امدنش به جبهه در ذهنم مرور می شد. حدود یک ساعت گذشت . از دور چهره چند تن از بچه های مسجد نمایان شد . حدس زدم همین ها دنبال علی رفتند . بلند شدم و به دنبالشان رفتم . سلام کردم و سراغشان را گرفتم . انگار داغ دلشان تازه شده هی های گریه میکردند . نمی دانم چه کنم . اما خدا صبر عجیبی به من داده بود . قرص و محکم گفتم: برای چی گریه می کنین ، آرزوی همه ما شهادته . خوشبحال اون که زودتر از بقیه رفت و ..... با حرف های من کمی آرام شدند ولی یکی از بچه ها گریه اش بند نمی آمد . شب برگشتیم به اردو گاه بعد از نماز، حاج مهدی منصوری شروع به مداحی کرد. داغ همه بچه ها تازه شد . 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 وسط خواندن با گریه گفت: آی بچه هایی که از فکه برگشتین . چرا علیرضا کریمی با شما نیست . صدای گریه بچه ها بند نمی آمد. فردای آنروز تمام بچه های گردان های خط شکن را فرستادند مرخصی ، ساک علی را هم تحویل گرفتم . سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم. کمی که حال هوای ما عوض شد رفتم انتهای اتوبوس. بچه های محل آنجا بودند . پرسیدم : کدوم شما جنازه علی رو دیده؟ همه ساکت شدند ولی با نگاهشان ، یکی از رفقای صمیمی علیرضا را نشان میدادند . کنارش نشستم و کمی با او حرف زدم . گفتم: علی چی شد ، چطوری شهید شد؟! خیلی خودش رو کنترل می کرد که گریه نکنه ، بعد گفت: من تو راه برگشت رفتم سمت جاده شنی ‌. از لای تپه ها رد شدم . خودم رو رسوندم بالای تپه ای که نشرف به جاده بود. با تعجب دیدم عراقی ها از سیل بند رد شدند . انها به بچه های مجروح تیر خلاصی میزدند بعد نگاهم به امتداد جاده افتاد. چند تا تانک عراقی به سرعت در حال عبور از روی جاده بودند.یکدفعه در کنار جاده علیرضا را دیدم.روی زمین افتاده بود.به سختی خودش را به سمت تپه ها می کشاند. بعثی ها با تیربار تانک به همه زخمی های که روی زمین بودند شلیک می کردند. اما یکدفعه دیدم یکی از تانک های عراقی از جاده خارج شد.باسرعت به سمت علیرضا رفت.یکدفعه از روی بدنش رد شد!! اونجا فقط یه صدای یا اباالفضل علیه السلام شنیدم. 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 بدنم شروع به لرزیدن کرد. بعد از همان مسیری که آمده بودم دویدم و برگشتم . صحبتش که به اینجا رسید هر دو گریه کردیم. طاقت شنیدن این حرف ها را نداشتم . باور کردنش سخت بود . ما همیشه با هم بودیم . اما حالا! پیش از همه مانده بودم که خبر شهادت را چطور به مادر بگویم. ظهر بود رسیدیم به اصفهان نیم ساعت بعد جلوی خانه بودم . اما جرات نمیکردم در بزنم . به خودم گفتم اصلا برا چی اومدی اینجا ، تصمیم گرفتم که برگردم منطقه . سر کوچه رسیدم یکدفعه روبروی پدرم قرار گرفتم . تا مرا دید به صورتم خیره شد . چند لحظه ای فقط نگاهم می کرد . بعد با صدای لرزانی گفت خوشبحال علیرضا که شهید شد !! چشمام گرد شده بود . با تعجب گفتم : نه این چه حرفیه! پدر ادامه داد: دیشب تو خواب دیدمش . پیراهنی بلند و سفید تنش بود . خودش گفت که شهید شده ! با پدر وارد منزل شدیم . مادر هم فهمیده بود؛ مادر می گفت: دیشب علیرضا رو تو عالم رویا دیدم . پسرم دوتا بال در آورد و پرواز کرد. هرچی هم میگفتم بیا اینجا . میگفت نه باید برم بالا! وقتی این وضعیت را دیدم دیگر من چیزی نگفتم . مادر تا چند روز بی تابی میکرد. بعد از آن آرام شد و کمتر گریه میکرد! ولی علتش را نمی گفت . اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @tanhamasirhormozgan 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا