eitaa logo
طنزک نیوز
3.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
8 فایل
🤣 اخبار کوتاه با چاشنی طنز 🤣 کانال اصلی مون 👇 @gooninews
مشاهده در ایتا
دانلود
طنزک نیوز
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 #هم_نفس_با_داعش #پارت_44 نفسم بالا نمیومد... یه نقشه ای به سرم زد که
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁 (بقیه ی داستان از زبون نغمه😁🤭) دل شوره ی عجیبی داشتم... اون تابوت از جلو چشام کنار نمی رفت... البته نفیسه  گفته بهم که امید گفته بوده  شاید شرایطش پیش نیاد که تا یه مدت زنگ بزنه. صدای آیفونو شنیدم و امیر علی رفت  سمتش و گفت نفیسه اس دیشب باهم حرف زده بودیم اگه از امید خبری بود حتما همون دیشب بهم می گفت ولی بازم اومدنش یه دل خوشی بزرگی برام به حساب میومد. اومد تو و باهم احوال پرسی کردیم و مامان گفت : بشین _ نمی شینم زن دایی..  اومدم اگه اجازه بدین با نغمه بریم خونمون یه کم ریاضی کار کنه باهام... مامانم مریض احواله یه کم برا همین نمی تونم اینجا بمونم... البته اگه زحمتی نیست _ باشه... اشکالی نداره.. خودمم عصری میام یه سری به مادرت می زنم رفتم تو اتاق و آماده شدم، چادرمو سر کردمو  کیف طوسی یه طرفمو انداختم و گوشیمو برداشتم... _ مامان ما رفتیم تا درو بستم نفیسه یکی زد تو سرش بدبخت شدیم نغمه... امروز صبح که کلاس بودم نگو عماد دوست امید عکسایی که اون جا گرفته بودن و چاپ کرده اورده خونه ... مامانم زنگ زده بهم می گه تو می دونستی یا نه؟ ... منم یکی زدم تو سرم _  وااای بیا بریم تو راه حرف می زنیم راه افتادیم سمت خیابون _ ببین نفیسه رفتیم اونجا حواست باشه از اوضاع اونجا چیزی نگی.. من خودم با عمه حرف می زنم. _ می بینی تو رو خدا؟ امید همش بهم می گه دروغ نگو، بعد خودش را به را دروغ می گه _ آره... ولی به نظرم همشم تقصیر امید نیست.. برا هممون پیش اومده، دلیل اصلیشم به نظرم ترس از واکنش بد پدر و مادرامونه... خب شاید تصمبم امید برا رفتن به سوریه یه تصمیم غیر عادی بوده ولی خب بابات به نظرم اگه می ذاشت دلایلشو بگه  شاید نیاز به پنهون کاریم نبود.. هر چند نمی خواما کارشو توجیه کنم.. _ راست می گی ولی خب به هر حال به مامان نمی تونست بگه... این دوستش خیلی بی فکری کرده بی هماهنگی اورده، اسکل آقا _ حالا کاریه که شده... بهتره فقط مراقب مادرت باشیم.   از دور یه تاکسی دیدم که داشت میومد سمتمون دستمو بالا تر گرفتمو و نزدیکمون ایستاد _ مستقیم _ بیاین _ می گم نغمه به مامان بگیم عکسای سربازیشه _ نه بابا میفهمه *** با عمه احوال پرسی کردم بعدش رفت سمت آشپز خونه . تو صورتش میشد نگرانی رو دید... کیفمو گذاشتم رو مبل و چشم افتاد به عکسای رو میزی که روبه روم بود ... رفتم اون سمت نشستم... عکسای امید بود.. با لباس چریکی سپاه و با چن نفر دیگه.. تو یکیشون پرچم داعشو برعکس گرفته بودن...حواسم به عمه بود که منو نبینه و برگشتم جایی که اول نشسته بودم و نفیسه اومد پیشم نشست... یواشکی بهش گفتم : سربازیه رو نگی.. تو عکس پرچم داعش بوده _ باشه 📌👇 🇮🇷@tanzaknews🇮🇷