3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا اون بادکنک در شأن شما نیست 😳😳😳😵😵😵
😁😁😂😂🤣🤣😄😄😅😅
#بیست_و_دو_بهمن
#دهه_فجر
📝گفتند؛ حالا که «مرگ بر شاه» همهگیر شده؛ شعار جدید بدیم،
«شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده بود.
گفت: رضا خان ازدواج کرده، این شعار حرام است. « از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید.»
[ درباره شهید بهشتی ]🤍🌸🌱
#دهه_فجر
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر روز زندگی را دوباره از سر بگیر
بیخیال هر چیزی که تا به امروز نشد...
سلام
صبح بخیر❄️☕️
https://eitaa.com/tanzedd کانال طنز و خنده حلال
#دهه_فجر
#ماه_شعبان
پارت هفدهم« خانه نور»
از شیخان به مسیر بازار حرکت کردم. پیاده روی زیاد بود اما ترجیح دادم تن به پیاده رفتن دهم. شهرِ قم بافتِ سنتی خودش را حفظ کرده بود. بازار را که دیدم خوشم نیامد بروم داخل. دیدم مسئله خاصی نیست که بروم و ببینم. موقع برگشتن سری هم می زنم. پیچیدم سمت راست و به مسیرم ادامه دادم. اینجا را به سمبوسههایش میشناختم. دوست داشتم برای یک وعده نوشِ جان کنم. یکی از مغازهها که اتفاقا هم باز بود، سمبوسهٔ پیتزایی خریدم. همانجا خوردم و ادامه دادم. دخترِ دبیرستانی بود که از او پرسیدم:« بیت النور کجا میشه ؟ از کدوم طرف برم؟» با علامت دست به من گفت که از سمت راست باید روم. اتوبوسِ رایگان حرم را دیدم اما سوارش نشدم. وسطای راه از این تصمیم منصرف شدم ولی اتوبوسی نبود که بخواهم بروم با آن. به جایی رسیدم که احساس میکردم گم شدهام. از طرفی خجالت میکشیدم بپرسم و طرف دیگر، متوجه مسیرِ نشان نمیشدم. چون برخی از مکان ها کوچه پس کوچه بود. بالاخره از خیابان رد شدم و مسیرم را پیدا کردم. خیلی تجملی نبود، اما نور از آن مکان میزد بالا. سمتِ چپم پارک مانندی بود که حاج آقایی بر روی نیمکت نشسته بود. داخل رفتم. نگران نبودم که کفشهایم بیرون مانده. چیزی برای از دست دادن - مخصوصاً کفشم- نداشتم. رنگ سبز خودش را نمایان میکرد. حاج آقایی با تسلط بسیار انگلیسی حرف میزد با زائرانی. تابلوی بزرگی زیارت حضرت معصومه سلام الله نوشته بود و من هم مقابلش ایستادم که بتوانم بخوانم. چندتا پله میخورد می رفت پایین تا برسی به محلِ عبادت حضرت معصومه ( بیت النور محلِ عبادت حضرت معصومه سلام الله بوده است.) نمازم که تمام شد آمدم بیرون. حاج آقایی با شال سبز ایستاده بود و خوش آمد میگفت به زائرانِ آنجا. لهجه و شکل و شمایلش به افغانستانیها میخورد.
پرسیدم:« میخوام برم چل اخترون، از کدوم طرف برم؟»
- ببین یه امام زاده هست، به اسم شاه حمزه خیلی حاجت میده، اونم تو مسیرت برو. وقتی آدرس میداد؛ داشتم گیج میشدم.
- کوچه رو که میبینی، برو تهش، بعد هم برو سمت راست، آنقدر برو که میرسی!
من هم دلم را زدم به دریا و حرکت کردم. نمیدانستم چه چیزی در انتظارم است!
✍نویسنده: مائده اصغری
#سفرنامهاینجانب
#ماه_شعبان
#دهه_فجر