موضوع انشاء:
در آینده میخواهید چه کاره شوید؟!
خانم اجازه، من میخواهم درآینده مهندس بشوم ولی چون پدرم پزشک است همه میگویند: تو هم باید مانند پدرت پزشک بشوی.
یکبار هم که پدرم من را به مدرسه رساند همه بچه ها میگفتند: چه ماشین خوشگلی دارید،
خوش به حالت که پدرت پزشک است.
ولی یکبار که پدرم گفت سرش شلوق است و نتوانسته بود به مهمانی بیاید مادرم به او گفت: همه را درمان میکنی و ما را مریض! نمیدانم منظور مادرم چی بود؟! چون من که آبریزش بینی نداشتم، ولی به بیماران پدرم حسادت میکنم چون بیماران پدرم او را بیشتر از ما میبینند و با او حرف میزنند. از وقتی که از خواب بیدار می شویم تا وقتی که بخوابیم پدرم را نمیبینیم ولی کارتش همیشه روی اوپن است تا ما هر چی لازم داشتیم بخریم ولی من همیشه تنها به خرید میروم یا مثلا وقتی مریض میشویم همکاران پدرم با مهربانی ما را ویزیت میکنند.
من روزهای تعطیل را خیلی دوست دارم مثلا تعطیلات عید نوروز یا جمعهها، که خیلی وقتها پدرم در خانه است میگوید که پسرم ماشالله چقدر بزرگ شدی چقدر تپل شدی،
یادت باشه ورزش کنی تا هیچ وقت مریض نشی تا گذرت به دکتر و بیمارستان نخورد که اون موقع میشوی مثل توپ فوتبال!
یکبار هم که داشتم بازی میکردم پدرم به مادرم گفت: راستی بچهها چقدر زود بزرگ میشوند! انگار همین دیروز بود که دنیا اومد، که مادرم در دم از هوش رفت.
امروز به مادرم گفتم که من دوست دارم مهندس بشوم ولی مادرم به ما گفت که باید پزشک بشوم و در کنارش مهندس هم بشوم، خانم اجازه ما هم میخواهیم همین کار را بکنیم و پزشکِ مهندس بشویم.
🔺سمیه زارعی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
یعنی رزومهمون تو پیادهروی اربعین به قدری رفته بالا که دیگه لازم نیست از روی لیست دعا کنیم،
چون یکییکی از جلوی چشمم رژه میرن.
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
واکس صلواتی.mp3
1.65M
#خاطرات_اربعین
واکس صلواتی
گوینده و نویسنده: محمدبنی اسدی
🔺طنزیم🔺
طنزیم| @tanzym_ir
عربی در سفر
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
فَلَفَلَ، یُفَلفِلُ: فلفل میکارد، فلفل به غذا میزند، فلافل درست میکند، فلافل میدهد، فلافل درست میکند و فلفلی که کاشته را به فلافلش میزند و فلافل را میدهد بخوریم که بسوزیم.
مثال:
یا أَیُّها المُفَلفِل، اُفَلفِل: ای کسی که فلافل درست میکنی! فلافل بده.
🔺محمدحسین علیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
هان ای دل خسته کاروان میگذرد
بیدار شو آخر که جهان میگذرد
آن شد که دمی در همه عمرت خوش بود
باقی همه بر امید آن میگذرد
«عطار نیشابوری»
اشتباه نشده، شما فال حافظ گرفتهاید، اما چون خواجه حافظ در زمینه دواها و داروهای گیاهی تخصصی ندارد گفت که منِ «عطار»، حال شما را بهتر میفهمم پس من پاسخگویتان باشم. شما را خستگی مسیر پیاده روی اربعین از پا در آورده و در گرمای عرقریز عراق، خواب زمستانی همچون خرسی پشمالو شما را با فشار در آغوش گرفته است. بدین سبب از کاروان خود جا مانده و گمشدهاید. دوای درد شما یک قهوه تلخ عراقی در فنجانی سفالی است که خواب را از دیدگانتان و هوس را از معدهتان بریده و اشتهایتان را کور نماید. امیدتان را از لذایذ مجانی پیشِرو و بخور بخور برهانید و توجهتان را به فلسفه پیادهروی، تشنگی و خستگی، و نیز دعاها و زیارات و توسلات معطوف گردانید.
🔺سیدساجد هاشمی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
وقتی بابام گفته تو موکبدار شو در کنارش هنر رو هم ادامه بده:
🔺علیرضا بیات🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
یه بنده خدایی که معدهش یکم دچار مشکل بود میره پیاده روی اربعین وسط راه شیرینی خاصی که مخصوص خود عراقیها هست «بسیار شیرین وبسیار بسیار چرب» رو بهش تعارف میکنند و ایشون مراعات میکنند مثلا!! و یه ذره میخورند و بعدش راهی درمانگاه میشن چون آب و روغن قاطی کرده بوده، خلاصه بعد درمان دوباره از همون شیرینیها میبینه و میخوره این سری با خودش میگه «من که قراره آمپول بخورم بزار واسه یه عالمه از این شیرینیها آمپول بزنم و با خودش میگه آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب» و بعد این دلیل و برهانها واسه خودش این سری راهی بیمارستان میشه و دو روز بستری.
خلاصه که اگه معده حساسی دارید به همون یه ناخونک زدن اکتفا کنید.
🔺ناشناس🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
🗂 #طنزیم_پرونده
طنزیمیها سلام🤝
طبق قرارمون امروز طنزیم پرونده داریم و این هفته هم سراغ موضوع «پیادهروی اربعین» رفتیم!
هشتگ #طنزیم_پرونده رو دنبال کنین و اگه شما هم طنزی تو این موضوع دارید تا قبل از پایان امروز برامون بفرستین.
همچنین اگه شما هم پیشنهاد موضوع برای پروندههای هفتههای بعدی دارین بهمون بگین تا طنزیمش کنیم.😁
آیدی ادمین:
@Baron_rcs
همراهمون باشین 😊
دنبال کردن اخبار مربوط به اربعین۱۴۰۳ از صدا و سیمای ج.ا.ا؟
+نه ممنون. بیبیسی رو دنبال میکنم و با جملهی «مردم از دین زده شدن» تابستون رو سَر میکنم تا زمستونی که چهل و خوردهای ساله قراره ج.ا.ا نبینش، از راه برسه.
#برانداز_طور
#طنزیم_پرونده
🔺زینب فرخیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طرف روش نمیشه به اسنپ بگه بخار شدم، شیشه رو بدم پایین یا نه؟ بعد هنوز نرفته تو ماشین عراقی فول کولر، فول کولر راه میندازه.
#طنزیم_پرونده
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
عربی در سفر
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
نانَ یَنونُ: نان درست کردن، نان دادن، نان خوردن، حیف نان بودن.
مثال:
بسم الله الرحمن الرحیم. نون و القلم: داداش اون قلم گوسالهای که توی دیگ آب نخود انداختی را با یک دونه نون بده اینجا، خدا خیرت بده. قربون دستت.
#طنزیم_پرونده
🔺محمدحسین علیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طنزیم
#پویش_خاطرات_اربعین #اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم! خادم اربعین (۱) با کلی ذوق و شوق راهی عراق
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
خادم اربعین۲
به کربلا رسیدیم.
هرم آفتاب شلاقی فرود میآمد و مغز سرمان در کاسهاش میغلّید که اگر یک تخممرغ را روی سر میگذاشتیم جوجه کباب تحویل میگرفتیم.
چند قدمی خودمان را رساندیم سر یک خیابان که انتهایش مرکز عالم هستی است.
مثل همیشه ایستادیم تا همسرم دنبال مکان مناسبی برای استراحت بگردد و بیاید دنبالمان. هرم آفتاب این دفعه نزدیک بود خودمان را تبدیل به جزغاله کند، پشت سر را نگاه کردم نسیم خنکی از دور نوازشگونه میوزید، دست تعارفش را رد نکرده و خودمان را داخل درمانگاه انداختیم و بوی الکل را به بوی خستگی و عرق ترجیح دادیم و نشستیم روبروی کانتر پرستاری.
تشنگی چشمانمان را خیره به دستگاه آب سردکن کرد.
با خود گفتم: این شدت خستگی از کولهبارمان جفتک میزند آنوقت این پرستاران ناخن خشک یک لیوان نگذاشتند که یک مایالبارد بخوریم تا خنک شویم!
به دخترم گفتم: شیشه خودمان را آب کن، بچه خفه شد از تشنگی.
از آنجایی که خواهر، همیشه جاننثار برادر است، اول شیشه را به دهان خود برد و سر کشید و با درهمشدن چهرهاش و داد و فریادهای درونی نزدیک سطل آشغال شد و محتویات جاننثاری را فرو ریخت.
آنی نگذشت و بطری را به من تعارف کرد و گفت: مامان ببین چرا شوره.
منِ مادر سادهدل، خستهروی، زود اطمینان کن به بچه قلپی سر کشیدم و در یک لحظه دوباره سطل آشغال، مورد عنایت قرار گرفت.
همسرم رسیده بود و حالا چشمانمان باز شده و نگاهی با حرکات سر و دست و شیشه و دهان به پرستاران، متوجهی کاغذ نوشتهشدهای شدیم که به عربی نوشته بود محلول النمیدانم چیچی! که فهمیدیم یعنی: محلول خانهمان سوز!
و در ادامه در نوبت wc بودیم.
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
از جمله عملیاتهای مهم در آغاز و پایان پیادهروی که پیش چشم گرد شدهی زائران عراقی، صبح سیاه سحر و آخر شب موقع خواب انجام میشد:
۱) صبح: چسب زنی به تمام انگشتان پا، تک به تک و با نهایت دقتِ یک جراح قلب، برای جلوگیری از تاول.
۲) شب: فرو کردن نخ به صورت بیرحمانهای در تاولهای در رفته از چسبها.
#طنزیم_پرونده
🔺فرزانه فولادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
عمه خانمم رفته پیادهروی فقط مدلش یکم فرق داره مثلاً اول رفته کربلا بعد زیارت ماشین گرفته رفته نجف بعد از اونجا ۵۰تا عمود راه رفته دیده حالش رو نداره دوباره ماشین گرفته رفته کربلا دیده عه حیف شد که!!! دوباره ماشین گرفته برگشته عمود ۸۰۰، ۱۰۰تا رفته دیده حسش نیست دوباره ماشین گرفته برگشته کربلا بعد گفته «کار را که کرد آن که تمام کرد» پس دوباره ماشین گرفته اومده عمود۱۱۰۰ و بعد دیگه چون پولی نداشته واسه کرایه مجبور شده پیاده برگرده لذا به همه دوستان شرکت کننده در پیاده روی توصیه میشه با خودتون فقط در حد کرایه لب مرز تا نجف و برگشت دوباره به لب مرز پول ببرید تا هی رفت و برگشت نداشته باشید و قشنگ مسیر پیادهروی رو راه برید تا انرژی حاصل از خوردن غذاها و تنقلات سوخت بشه وگرنه با خودتون سوغاتی مجبورید ۴سایز اضافه دورشکم هم بیارید.
🔺ناشناس🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
وضعیتم با کولهم مثل این سرنشینانی بود، که کِشتیشون در حال غرق شدنه و باید بارش رو سبک میکردن تا دیرتر غرق بشه. هر عمودی که میایستادم واسه استراحت یه سَرَکی تو کوله میکشیدم و میگفتم: «نه این حالا واجبم نیست همراهم باشه» و همونجا میگذاشتمش زمین.
#طنزیم_پرونده
🔺اعظم سادات موسوی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال دیگه قسمت بشه برم پیادهروی اربعین، یه ترازوی طلافروشی میذارم جلوم، کولهم رو با توجه به وزن وسایلم میچینم. مثلاً به جای اینکه چندتا مسواک سنگین رو بذارم تو کوله، یه مسواک میبرم خانوادگی استفاده کنیم.
#طنزیم_پرونده
🔺اعظم سادات موسوی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال دیگه قسمت بشه برم، بچههام رو میذارم پیش همسرم تنها میرم تا از اون ثوابهایی ببره که من هر سال میبرم!
#طنزیم_پرونده
🔺هانیه سادات حسینیزاده🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طنزیم
سال دیگه قسمت بشه برم پیادهروی اربعین، یه ترازوی طلافروشی میذارم جلوم، کولهم رو با توجه به وزن وس
vezarat behdasht left the group.
#طنزیم_پرونده
🔺زینب فرخیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
ما یکسال به همراه همسر و دخترم رفتیم اربعین کربلا سال 97بود
توی موکب هم ولایتیهامون بودیم که صلاة ظهر شد گفتن آقایون نماز به جماعت میخوانند، خانمها به فرادا.
یهو یکی از خانمهای هم ولایتیمون گفت یعنی چی ما هم باید نماز به جماعت بخونیم رفت از موکب بیرون بعد از چند دقیقه برگشت و گفت: «خانمها یا الله حاج آقا میخوان بیان داخل که نماز به جماعت بخوانیم» اومد کنار گوش ما گفت: «خودم رفتم از تو مسیر مشایه یه آخوند پیدا کردم اوردم» دیگه ما هم نماز به جماعت خوندیم که حاج آقا رکعت اول سوره یس خوند رکعت دوم واقعه، چه نمازی شد پا درد گرفتیم.
بعد نماز از حاج آقا تشکر کردیم و رفت، بعد از ظهر که شد یکی از خانمها گفت پاشیم بریم بیرون تو مسیر مشایه رو صندلی بشینیم که نگاهمون افتاد به موکب سیدصادق شیرازی که اون حاج آقا داشت اونجا خدمت میکرد به بقیه گفتم به به چه نمازی، چه امام جماعتی! ببینید کجاست!!!!!
🔺ناشناس🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
ولی ۹۰ درصد پسرهای مجردی که پارسال دعا کردن اگه تا سال دیگه ازدواج کنن کولهی زنشونم میارن، امسال کولههاشون رو دادن زنشون بیاره.
#طنزیم_پرونده
🔺عارفه زراعتی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال دیگه پیادهرویم رو، هم صبح انجام میدم هم عصر. چون امسال که فقط عصرها راه رفتم، یکطرف صورتم کلا آفتابسوخته شده و طرف دیگهش خامه.
#طنزیم_پرونده
🔺حسین عباسی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
امسال خیلی اذیت شدم سال دیگه حتماً باید زن بگیرم کولهام رو بدم بهش بیاره.
#طنزیم_پرونده
🔺علیرضا حیدرزاده جزی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طنزیم
امسال خیلی اذیت شدم سال دیگه حتماً باید زن بگیرم کولهام رو بدم بهش بیاره. #طنزیم_پرونده 🔺علیرضا حی
ان شاءالله، ولی احتمالا دوتا کوله میفته روی دوشتون.
#طنزیم_پرونده
🔺آمنه آلاسحاق🔺
طنزیم| @tanzym_ir
میگم شما هم مثل من هر سال بعد از سفر اربعین تصمیم جدی میگیرید تا سال بعد مثل بلبل عربی حرف بزنید؟!
#طنزیم_پرونده
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
با گروه ۲۵نفرمون از وادیالسلام میخواستیم بریم مسجد کوفه. سرگروهمون به زحمت یه ون پیدا کرده بود. به راننده گفته بود تعدادمون اینقدره، راننده گفته بود ظرفیت ون من ۱۳ نفره حالا با سرپایی تا ۱۶ نفر رو بتونین جا بشین. سرگروهمون اصرار کرد که شما قبول کن ما خودمون بلدیم جاساز کنیم خودمون رو.
بنده خدا هم قبول کرد و دم در ماشین وایساد. یکییکی سوارشدیم. رو پای همدیگه، تو بغل هم، نیمخیز، بغل راننده، روی داشبورد، زیرلاستیک و... نشستیم و خلاصه راننده که در رو بست داشت به این فکر میکرد که تا حالا چه ضرری میکرده که فقط ۱۳ نفر مسافر سوار میکرده.
🔺یاسمینزهرا نوروزی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir