دنبال کردن اخبار مربوط به اربعین۱۴۰۳ از صدا و سیمای ج.ا.ا؟
+نه ممنون. بیبیسی رو دنبال میکنم و با جملهی «مردم از دین زده شدن» تابستون رو سَر میکنم تا زمستونی که چهل و خوردهای ساله قراره ج.ا.ا نبینش، از راه برسه.
#برانداز_طور
#طنزیم_پرونده
🔺زینب فرخیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طرف روش نمیشه به اسنپ بگه بخار شدم، شیشه رو بدم پایین یا نه؟ بعد هنوز نرفته تو ماشین عراقی فول کولر، فول کولر راه میندازه.
#طنزیم_پرونده
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
عربی در سفر
در عراق چگونه عربی صحبت نکنیم
نانَ یَنونُ: نان درست کردن، نان دادن، نان خوردن، حیف نان بودن.
مثال:
بسم الله الرحمن الرحیم. نون و القلم: داداش اون قلم گوسالهای که توی دیگ آب نخود انداختی را با یک دونه نون بده اینجا، خدا خیرت بده. قربون دستت.
#طنزیم_پرونده
🔺محمدحسین علیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طنزیم
#پویش_خاطرات_اربعین #اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم! خادم اربعین (۱) با کلی ذوق و شوق راهی عراق
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
خادم اربعین۲
به کربلا رسیدیم.
هرم آفتاب شلاقی فرود میآمد و مغز سرمان در کاسهاش میغلّید که اگر یک تخممرغ را روی سر میگذاشتیم جوجه کباب تحویل میگرفتیم.
چند قدمی خودمان را رساندیم سر یک خیابان که انتهایش مرکز عالم هستی است.
مثل همیشه ایستادیم تا همسرم دنبال مکان مناسبی برای استراحت بگردد و بیاید دنبالمان. هرم آفتاب این دفعه نزدیک بود خودمان را تبدیل به جزغاله کند، پشت سر را نگاه کردم نسیم خنکی از دور نوازشگونه میوزید، دست تعارفش را رد نکرده و خودمان را داخل درمانگاه انداختیم و بوی الکل را به بوی خستگی و عرق ترجیح دادیم و نشستیم روبروی کانتر پرستاری.
تشنگی چشمانمان را خیره به دستگاه آب سردکن کرد.
با خود گفتم: این شدت خستگی از کولهبارمان جفتک میزند آنوقت این پرستاران ناخن خشک یک لیوان نگذاشتند که یک مایالبارد بخوریم تا خنک شویم!
به دخترم گفتم: شیشه خودمان را آب کن، بچه خفه شد از تشنگی.
از آنجایی که خواهر، همیشه جاننثار برادر است، اول شیشه را به دهان خود برد و سر کشید و با درهمشدن چهرهاش و داد و فریادهای درونی نزدیک سطل آشغال شد و محتویات جاننثاری را فرو ریخت.
آنی نگذشت و بطری را به من تعارف کرد و گفت: مامان ببین چرا شوره.
منِ مادر سادهدل، خستهروی، زود اطمینان کن به بچه قلپی سر کشیدم و در یک لحظه دوباره سطل آشغال، مورد عنایت قرار گرفت.
همسرم رسیده بود و حالا چشمانمان باز شده و نگاهی با حرکات سر و دست و شیشه و دهان به پرستاران، متوجهی کاغذ نوشتهشدهای شدیم که به عربی نوشته بود محلول النمیدانم چیچی! که فهمیدیم یعنی: محلول خانهمان سوز!
و در ادامه در نوبت wc بودیم.
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
از جمله عملیاتهای مهم در آغاز و پایان پیادهروی که پیش چشم گرد شدهی زائران عراقی، صبح سیاه سحر و آخر شب موقع خواب انجام میشد:
۱) صبح: چسب زنی به تمام انگشتان پا، تک به تک و با نهایت دقتِ یک جراح قلب، برای جلوگیری از تاول.
۲) شب: فرو کردن نخ به صورت بیرحمانهای در تاولهای در رفته از چسبها.
#طنزیم_پرونده
🔺فرزانه فولادی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
عمه خانمم رفته پیادهروی فقط مدلش یکم فرق داره مثلاً اول رفته کربلا بعد زیارت ماشین گرفته رفته نجف بعد از اونجا ۵۰تا عمود راه رفته دیده حالش رو نداره دوباره ماشین گرفته رفته کربلا دیده عه حیف شد که!!! دوباره ماشین گرفته برگشته عمود ۸۰۰، ۱۰۰تا رفته دیده حسش نیست دوباره ماشین گرفته برگشته کربلا بعد گفته «کار را که کرد آن که تمام کرد» پس دوباره ماشین گرفته اومده عمود۱۱۰۰ و بعد دیگه چون پولی نداشته واسه کرایه مجبور شده پیاده برگرده لذا به همه دوستان شرکت کننده در پیاده روی توصیه میشه با خودتون فقط در حد کرایه لب مرز تا نجف و برگشت دوباره به لب مرز پول ببرید تا هی رفت و برگشت نداشته باشید و قشنگ مسیر پیادهروی رو راه برید تا انرژی حاصل از خوردن غذاها و تنقلات سوخت بشه وگرنه با خودتون سوغاتی مجبورید ۴سایز اضافه دورشکم هم بیارید.
🔺ناشناس🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
وضعیتم با کولهم مثل این سرنشینانی بود، که کِشتیشون در حال غرق شدنه و باید بارش رو سبک میکردن تا دیرتر غرق بشه. هر عمودی که میایستادم واسه استراحت یه سَرَکی تو کوله میکشیدم و میگفتم: «نه این حالا واجبم نیست همراهم باشه» و همونجا میگذاشتمش زمین.
#طنزیم_پرونده
🔺اعظم سادات موسوی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال دیگه قسمت بشه برم پیادهروی اربعین، یه ترازوی طلافروشی میذارم جلوم، کولهم رو با توجه به وزن وسایلم میچینم. مثلاً به جای اینکه چندتا مسواک سنگین رو بذارم تو کوله، یه مسواک میبرم خانوادگی استفاده کنیم.
#طنزیم_پرونده
🔺اعظم سادات موسوی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال دیگه قسمت بشه برم، بچههام رو میذارم پیش همسرم تنها میرم تا از اون ثوابهایی ببره که من هر سال میبرم!
#طنزیم_پرونده
🔺هانیه سادات حسینیزاده🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طنزیم
سال دیگه قسمت بشه برم پیادهروی اربعین، یه ترازوی طلافروشی میذارم جلوم، کولهم رو با توجه به وزن وس
vezarat behdasht left the group.
#طنزیم_پرونده
🔺زینب فرخیان🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
ما یکسال به همراه همسر و دخترم رفتیم اربعین کربلا سال 97بود
توی موکب هم ولایتیهامون بودیم که صلاة ظهر شد گفتن آقایون نماز به جماعت میخوانند، خانمها به فرادا.
یهو یکی از خانمهای هم ولایتیمون گفت یعنی چی ما هم باید نماز به جماعت بخونیم رفت از موکب بیرون بعد از چند دقیقه برگشت و گفت: «خانمها یا الله حاج آقا میخوان بیان داخل که نماز به جماعت بخوانیم» اومد کنار گوش ما گفت: «خودم رفتم از تو مسیر مشایه یه آخوند پیدا کردم اوردم» دیگه ما هم نماز به جماعت خوندیم که حاج آقا رکعت اول سوره یس خوند رکعت دوم واقعه، چه نمازی شد پا درد گرفتیم.
بعد نماز از حاج آقا تشکر کردیم و رفت، بعد از ظهر که شد یکی از خانمها گفت پاشیم بریم بیرون تو مسیر مشایه رو صندلی بشینیم که نگاهمون افتاد به موکب سیدصادق شیرازی که اون حاج آقا داشت اونجا خدمت میکرد به بقیه گفتم به به چه نمازی، چه امام جماعتی! ببینید کجاست!!!!!
🔺ناشناس🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
ولی ۹۰ درصد پسرهای مجردی که پارسال دعا کردن اگه تا سال دیگه ازدواج کنن کولهی زنشونم میارن، امسال کولههاشون رو دادن زنشون بیاره.
#طنزیم_پرونده
🔺عارفه زراعتی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال دیگه پیادهرویم رو، هم صبح انجام میدم هم عصر. چون امسال که فقط عصرها راه رفتم، یکطرف صورتم کلا آفتابسوخته شده و طرف دیگهش خامه.
#طنزیم_پرونده
🔺حسین عباسی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
امسال خیلی اذیت شدم سال دیگه حتماً باید زن بگیرم کولهام رو بدم بهش بیاره.
#طنزیم_پرونده
🔺علیرضا حیدرزاده جزی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
طنزیم
امسال خیلی اذیت شدم سال دیگه حتماً باید زن بگیرم کولهام رو بدم بهش بیاره. #طنزیم_پرونده 🔺علیرضا حی
ان شاءالله، ولی احتمالا دوتا کوله میفته روی دوشتون.
#طنزیم_پرونده
🔺آمنه آلاسحاق🔺
طنزیم| @tanzym_ir
میگم شما هم مثل من هر سال بعد از سفر اربعین تصمیم جدی میگیرید تا سال بعد مثل بلبل عربی حرف بزنید؟!
#طنزیم_پرونده
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
با گروه ۲۵نفرمون از وادیالسلام میخواستیم بریم مسجد کوفه. سرگروهمون به زحمت یه ون پیدا کرده بود. به راننده گفته بود تعدادمون اینقدره، راننده گفته بود ظرفیت ون من ۱۳ نفره حالا با سرپایی تا ۱۶ نفر رو بتونین جا بشین. سرگروهمون اصرار کرد که شما قبول کن ما خودمون بلدیم جاساز کنیم خودمون رو.
بنده خدا هم قبول کرد و دم در ماشین وایساد. یکییکی سوارشدیم. رو پای همدیگه، تو بغل هم، نیمخیز، بغل راننده، روی داشبورد، زیرلاستیک و... نشستیم و خلاصه راننده که در رو بست داشت به این فکر میکرد که تا حالا چه ضرری میکرده که فقط ۱۳ نفر مسافر سوار میکرده.
🔺یاسمینزهرا نوروزی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
یه جوری همه رفتن کربلا که دیگه برای انجام کارهام با خیال راحت میتونم به جای «از شنبه» بگم: «از بعد اربعین».
🔺عارفه زراعتی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
امسال با دخترم راه رفتم، به امید اینکه وسط راه خسته بشه و بگم بچه نمیکشه و باهاش سوار ماشین شم، یه چندصدتا عمود رو جا بزنم که متأسفانه فایدهای نداشت، تا عمود آخر رو پیاده رفت. سال دیگه انشاالله خواهرزاده یکسالم رو میبرم. امید دارم وسط راه کم بیاره و بره بغل باباش، من بقیه راه رو سوار کالسکهش بشم.
🔺زهرا نوروزی🔺
طنزیم مخاطبان| @tanzym_ir
«دانلود نرمافزار کاهش حجم کوله»
سرچ تمام زائر اولیها بعد از صد عمود پیادهروی
🔺علیرضا حیدرزاده جزی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
خداییش برای زائری که از اربعین برگشته خیلی سخته که تو رستورانهای داخل کشور غذا رو دوبل حساب کنن!
بابا حداقل قسطیش کنید کمکم عادت کنیم.
🔺حیدر جهانکهن🔺
طنزیم| @tanzym_ir
#پویش_خاطرات_اربعین
#اسیرتیم_گرچه_گرمه_ولی_تو_مسیرتیم!
اندر معایب تربیت فیزیکی
بعد از شش ساعت در ماشین بودن و یک ساعت پیادهروی، به حرم امام علی علیه السلام و صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رسیده بودم. تلفن همراهم را به یکی از چند راهیهای خارج شده از پریز برق آویزان از دیوار رواق متصل کردم تا شارژ شود و کولهام را زیر سرم گذاشتم تا استراحت کنم و شب شود و راهی طریق شوم.
چشمانم تازه گرم شده بود که صدایی گفت: «آقا! آقا!» بعید دانستم با من باشد ولی چرتم پاره شد. باز چشمانم داغ شده بود که همان صدا گفت: «آقا با تو هستما! شعور نداری؟» بازهم کاری که منافی شعورم باشد را پیدا نکردم و به خوابم ادامه دادم.
اینبار در حال رد کردن پادشاه اول در خوابم بود که دستی به شانهام زد و گفت: «حاجی فکر میکنی زیارتت قبولم هست؟» بلند شدم و روی یک دستم تکیه دادم و گفتم: «چرا نباشه؟» مرد پسرکی که قدش نهایتا تا زانوی مرد میرسید و دستش را محکم گرفته بود نشانم داد و گفت: «این بچه رو جمع کن از کف رواق. خواب برای ما نذاشته.» خدا را شکر کردم که بدون همسر توفیق پدری به من داده ولی واقعا نمیخواستم پسرم آنطوری باشد: «این بچه من نیست.» مرد متعجب گفت: «بچه تو نیست؟ دروغم میگی؟» رو کردم به پسرک و گفتم: «من بابای توام؟» پسرک گفت: «آره دیگه!» بعد هم دستش را جدا کرد و بغلم پرید.
دستم را محکم بالا بردم و یک سیلی آبدار به گوشش زدم: «بچهای که به حرف باباش گوش نده رو باید کتک زد.» بچه از بغلم فرار کرد و رفت. مرد هم سعی کرد من را آرام کند و معایب تربیت فیزیکی را به من گوشزد کند.
دستم را شل کردم و سرم را روی کوله گذاشتم که دست دیگری شانهام را لمس کرد. برگشتم و گفتم: «دیگه چیه؟» مردی سبیل کلفت که تقریبا سه برابر من هیکل داشت پسرکی را بغل گرفته بود که داشت گریه میکرد. خداراشکر که خسته نبود و تازه از خواب بیدار شده بود برای همین کار را با گفت و گو درآوردیم، فقط جای سیلیاش کمی در طریق درد میکرد که با کمپرس آب یخ بهتر شد.
[شنیده شده از یکی از زائران برادر، با اندکی دخل و تصرف]
🔺محمدحسین صادقی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
ما امسال توی سفر اربعین خانوادگی از یه مسواک استفاده کردیم.
تو برای اعتراض به رای اعتماد به وزیر بهداشت در مجلس چیکار کردی؟
🔺عارفه زراعتی🔺
طنزیم| @tanzym_ir
یه هفته رفتیم عراق هیچ طوریمون نشد همین که تمام داروهای گیاهی که برده بودیم بخشیدیم، دلپیچهای بود که میاومد و میرفت.
🔺مریم عرفانپور🔺
طنزیم| @tanzym_ir
سال بعد قبل از اربعین مثل ورزشکارا که برای وزن کِشی میخوان برن؛ موهام رو میزنم، ناخنهام رو میگیرم و آب کمتر میخورم تا وزنم کمتر بشه و تنها چیزی که برمیدارم پاسپورتمه بقیهش رو هم خدا درست میکنه.
🔺محمد بنیاسدی🔺
طنزیم| @tanzym_ir