eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
943 دنبال‌کننده
798 عکس
507 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_28 #من_عاشق_نمیشوم همراه پدرم اون شب سمت مطب رفتیم، وقتی رسیدیم پدرم گفت: !باهم میریم داخل،
شرایط خیلی سختی داشت، با پدرم صحبت کردم و ازش خواستم امشب من و این دختر اینجا بمونیم. کلا درس و جزوه تعطیل شد، تمام فکر و ذکرم شده بود دختره، من همین جوریش هم از پسرا بدم می‌اومد، هیچ کدومشون رو لایق این نمیدونستم که عاشقشون بشم با این اتفاق ازشون متنفر شدم. هرچند همه اینا از گناه دختره کم نمی‌کرد، هرچی باشه، حتی اگر خانوادش بدترین باشند نباید تن به این ذلت میداد. ولی خب تصمیم گرفتم اون شب حرفی نزنم که نمک رو زخمش بپاشم، می‌خواستم آروم آروم متوجه اشتباهش بشه و جبرانش کنه. سِرمش که تموم شد، یه چسب زخم زدم به دستش و بهش گفتم همین جا بخوابه. _گرسنه‌ای؟ ×آره _اینجا من چیزی ندارم، این وقت شب هم کسی نیست ازش چیزی بگیرم، یکم صبر کن ببینم پدرم میتونه غذا بیاره یا نه؟ ×دستتون درد نکنه. پدرم بنده خدا تا شنید بی‌چون و چرا قبول کرد و غذا رو بعد از یک ساعت و نیم به دستم رسوند. _حالا که غذا خوردی بگیر بخواب، یکی دو ساعت دیگه اذونه. ×ممنون، چشم، اما شما کجا میخوابید؟ _من پشت میزم، اونجا یه فرش دارم برام کافیه. ×خیلی شرمندتون شدم. _بخواب. خوابم طولانی نشد، سیر خواب نشده بودم که صدای اذون رو شنیدم. بلند شدم نماز بخونم، دیدم که دختره سر جاش نیست. گفتم شاید رفته دستشویی، ولی اونجا هم نبود. سمت تخت رفتم، دیدم یه برگه از رو میز من برداشته و برام پیام گذاشته. ×ممنون از زحمتاتون، من میرم تا برا شما دردسر درست نکنم. گفتم شاید رفته به خونوادش سر بزنه، اما صبح که رادیو رو روشن کردم اولین خبر این بود: خودکشی ناموفق دختری ۱۸ساله، از روی پل خودش را پرت کرده بود، اما خوشبختانه زنده مونده بود. ظاهرا وقتی خودش رو پرت کرده یه وانت باری رد میشده که پر از وسایل بود، و از جهتی که روی وسایل با چتری کامل بسته بوده، دختره روی همین می‌افته و مقداری دست و پاش ضربه میبینه. بعد‌ها از همکارم که تو بیمارستان بود شنیدم که تو اون حادثه بچش سقط میشه. 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 همه شور و شوق داشتند و استرس. آزمون تخصصی پزشکی در شرف شروع شدن بود، رقابت من با حدود ۵۰۰۰ نفر بود. قبل از ورود به جلسه، تو محوطه برگزاری آزمون نگاهم به دخترا می‌افتاد. جای تاسف داشت، هیچ کدوم حجاب درست و حسابی نداشتند. کاش یه قانون درست و حسابی و سفت و سخت بود تو جامعه پزشکی برا این وضع ناهنجار دخترانی که پزشکی میخونن. در این میان با چند نفر گرم گرفتم و ازشون خواهش کردم یکم روسری و مقنعه‌هاشون رو جلوتر بیارن، مراقبین مرد بودند. بعضی قبول کردند، بعضی‌ها هم گفتند، نمیشه ما که از حوزه نیومدیم، ناسلامتی پزشکیم. با نام و یاد خدا و توسل به اهل بیت سر جلسه نشستم. همه سوال‌ها رو قبل از تیک زدن یک قل‌هو الله میخوندم و تیک میزدم. بعد از حدود سه ساعت و خورده‌ای امتحان تموم شد، بعد از جلسه رو به آسمون کردم و گفتم: نتیجه رو به خودت میسپارم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️‌~~~~
پارت صبح گاهی نوش‌جونتون😍🌹
💠امام صادق عليه السلام فرمودند:از محبوب‏ترين كارها نزد خداوند متعال، زيارت قبر حسين عليه السلام است. 📗كامل الزيارات ص۱۴۶ 🏴🕯🖤🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_29 #من_عاشق_نمیشوم شرایط خیلی سختی داشت، با پدرم صحبت کردم و ازش خواستم امشب من و این دختر ا
خدا هرچی بعد از ازدواج رویا به من سخت گرفت وامتحانم کرد ولی تو زمینه درس به شدت کمکم کرد. به لطف خدا پله‌های ترقی تو درس رو با آسانسور بالا میرفتم. با کمک اساتید تونستم مدرک زنان و زایمان رو هم بگیرم و هم استاد دانشگاه تهران شدم و هم یک پزشک موفق. بهار 1388همراه با محدثه ۲ساله، سر سفره افطار نشستیم. محدثه: ناله _ناله چیه؟ بگو خاله، تکرار کن، خااااله. خیلی پر جنب و جوش بود، مخصوصا وقتی بعضی کلمات رو نمیتونست بگه شیرین‌تر میشد. به مناسبت تولد محدثه خونه رویا و‌حسن دعوت بودیم، از قضا عمه خانم آقا حسن هم تشریف حضور داشتند. مشغول آماده کردن موهای محدثه بودم که عمه خانم افاضاتش را شروع کرد. عمه خانم: اگر الان شوهر کرده بودی بجای بچه حسن، بچه خودت رو آماده میکردی. _ببخشید عمه خانم، بچه حسن، بچه رویا هم هست، دوما هر وقت خدا صلاح بدونه ما ازدواج هم میکنیم، جای کسی رو هم تنگ نکردیم. عمه خانم: والا دخترهای قدیم خیلی باحجب و حیا بودند، جواب بزرگ‌تر‌ها رو نمیدادن. حسن: عمه خانم شما حرف قشنگی نزدی، آبجی الهه فقط از خودش دفاع کرد، حرف بدی نزد، در ضمن حالا که همه هستند یه چیز رو بگم، الهه خانم خواهر بزرگ‌تر رویا و من هست، اگر بزرگواری ایشون نبود الان شاید من به همسرم نمیرسیدم و تو این سن بچه نداشتم، اصلا دوست ندارم جلوی من کسی حرفی بزنه که الهه خانم ناراحت بشه. حجب و حیای الهه خانم واسه همه محرز شده‌است. با این دفاع حسن از من عمه خانم چشماش رو با یه حالت خاصی جمع کرد و روبه مادر حسن گفت: عمه خانم: تحویل بگیر، پسرت از خواهر زن زبون درازش چطور دفاع میکنه؛ آبجی الهه، انگار که... مادر حسن: این پسری هست که من بزرگ کردم، خوشحالم که خونواده زنش رو دوست داره، اگر غیر از این می‌کرد ناراحت میشدم. _خاله قربونت بره موفرفری من. یه رژ لب صورتی برداشتم از وسایل رویا و به لب‌های ریز محدثه زدم. اینقدر ذوق کرد، لباسش سفید بود عین عروسک‌ها شده بود. تولد خوبی بود واقعا، خاله‌ها همیشه بی‌گیر و قفلی عزیزند و خواهرزاده‌هارو خیلی دوست دارن. هرشب ماه رمضان یا رویاو همسرش و خونه ما بودند یا ما خونه اونا بودیم. ماه رمضون رو تو گرمای شدید شهر ری گذروندیم، واقعا این سال‌ها گرمای زمین غیر قابل تحمل شده. شب قدر همگی تصمیم گرفتیم بریم قم حرم حضرت معصومه شب زنده داری کنیم، رویا و حسن آقا و فینگیلیشون هم همراهمون اومدن. اون شب تو حرم از ته دلم زار میزدم و از حضرت معصومه خواستم که به امام رضا بگه و برات کربلام رو امضا کنه، ۳۱سال گذشته و من کربلا ندیدم _یا حسین انصافه شمر و عمر سعد بیان کربلا و من نیام؟ جوون مادرت منو کربلا ببر. اون ماه رمضون قشنگ با شب قدرهای معطر به بوی علی ابن ابی طالب هم گذشت. ما فارس زبونیم ولی عید فطر رو اجدادمون به رسم عرب‌ها زنده نگه داشتن، پدرم همیشه میگفت خدا بیامرزه اجدادمون رو که این سنت رو گذاشتند. بوی عود و اجیل های رنگارنگ تو خونه ما پیدا میشد.( از جهت اینکه عید فطر در خوزستان یک ماهه هست ولی در شهرهای دیگه رسما طبق تقویم نهایتا دو تا سه روز اول بعد رمضان را عید میگیرن و تقریبا تمام است ولی تو خوزستان یک ماه تمام در خانه ها باز است و بوی عید و عیدی تو شهر میپیچه) عید فطر مختص عرب ها نیست برای کل مسلمانان است. نازنین هم سال اول دانشگاهش بود، بخاطر علاقه‌ای که به خیاطی داشت رشته هنر رفت و تو دانشکده هم حسابی اسم دَر کرده بود. ✍️ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~✍️🧠✍️ @taravosh1 ✍️🧠✍️‌~~
و آخرش هیچکس روضه نخواند که سر شکافته عباس چگونه بر نیزه رفت😭😭 شبتون منور به نور قمر بنی هاشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #من_عاشق_نمیشوم خدا هرچی بعد از ازدواج رویا به من سخت گرفت وامتحانم کرد ولی تو زمینه درس
توی هال نشسته بودم و داشتم میوه نوبر تابستون رو میخوردم، آلبالو. صدای تلفن خونه به گوشم رسید، مادرم زودتر رسید و جواب داد. +الو ∆سلام حاج خانم، خوبید +علیکم السلام طاهره خانم، چه عجب، از وقتی از این محله رفتید کم یاد میکنید. ∆بخدا، همیشه یادتونم ولی وقت نمیکردم خیلی درگیر بودم. +ان شاالله راحتید اونجا، جاتون خوبه؟ ∆الحمدلله هنوز نتونستیم با همسایه ها جور بشیم ولی خب آب و هواش از تهران و‌ ری بهتره، اگر آسم نداشتم هیچ وقت از پیش شما دور نمیشدم. +ان شاالله همیشه تنتون سلامت باشه. ∆راستش حاج خانم جهت امر خیر مزاحم شدیم. +خیره ان شاالله. ∆خبر دارید که مجید هم پارسال استخدام سپاه شد و الحمدلله مشغول به کار میخوایم براش آستین بالا بزنیم، دنبال یه دختر خوب براش بودیم، گفتیم چه کسی بهتر از خانواده شما، هم با اصالت هم با فرهنگ و از همه نظر عالی. +شما لطف دارید، ولی اقا مجید شما الان۲۰ساله هستند درسته؟ ∆بله، برا نازنین جون میخواستیم بیایم خواستگاری. من فقط جواب های مادرم رو میشنیدم و نمیدونستم طاهره خانم چی میگن، ولی مادرم متعجب شد از شنیدن خبر نمیدونستم چی گفت بهش که اینقدر جا خورد مادرم. مامانم دستش رو گذاشت رو بخش پخش صدا و منو فرستاد پی نخود سیاه. صحبت هاشون که تموم شد مادرم هیچی به من نگفت. شب که پدر و مادرم خلوت کرده بودند ناخواسته متوجه حرف هاشون شدم، فقط شنیدم مادرم گفت: برا نازنین خواستگار اومده؛ چی بگیم؟ !نمیدونم والا، ما یه دختر دیگه هم داریم، اونو هم باید در نظر بگیریم. +حاجی بخت نازنین رو که نمیشه بخاطر الهه برگردوند، الهه هم عاقل شده قطعا رضایت میده. !بنظرم الهه مجبور بخاطر ما قبول کنه اون تو رو دربایستی با ما قرارگرفته. +میگی چیکار کنم؟ بالاخره نمیشه زندگی نازنین رو هم خراب کرد. !اول با نازنین حرف بزن ببین راضیه بعدا که نظر نازنین رو فهمیدیم، بعد یه فکری به حال الهه میکنیم. درسته که من اهل عشق و عاشقی نبودم، ولی تشکیل خانواده فطرتا تو ذات هرکسی هست، حقیقتش دلم سوخت که خواهرای کوچیک ترم به مرحله تشکیل خانواده رسیدن و من هنوز ... نمی‌دونستم گله کنم یا صبر، تا حالا اینقدر به هم نریخته بودم. نازنین اندازه رویا با من صمیمی نبود طبیعی هم بود بخاطر فاصله سنی که باهاش داشتم، این امر طبیعی بود. حدس میزدم با ازدواج نازنین دردسر جدیدی شروع بشه، طعنه‌هایی که دوباره شروع میشه، مخصوصا اگر خبر به عمه خانم حسن آقا برسه. فقط از خدا طلب صبر بیشتر میکردم، نمیدونستم حکمت این که قراره من این همه مجرد بمونم و باعث شد طعنه بشنوم چیه؟ صبر هرکسی هم حدی داره، نمیدونستم تا کجا دیگه میتونم صبر کنم و این امتحان الهی کی و چجوری قراره پایان پیدا کنه؟ گاهی وقت ها اینقدر تحت فشار حرف های مردم قرار میگرفتم که شب ها به فکر خودکشی می‌افتادم ولی خب قتل نفس گناه بزرگیه و عذاب بزرگی هم در پی داره. عصمت نمیخواستم ولی از خدا خواستم کمکم کنه که در برابر شهوت‌هام مقاوم باشم و ذلیل نفسم نشم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️‌~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اذان میگویند🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به علی از علی گفتن سخت است زیستن در این دنیا بی حب علی سخت است الحمدلله یک علی نه، چهار علی دارم در ایران رهبری به نام سید علی دارم هدف مقایسه این علی با آن علی نیست اما یقین دارم هرکس ولایت علی را قبول دارد، دنیا که هیچ، آخرت را نقدا در اختیار دارد. ✍ف.پورعباس ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~