🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #آبرو نازنینزهرا: این لباس برا منه؟ آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسه
چندتا صلوات میفرستید من راهی کربلا بشم اربعین؟
منم مهربونی و لطف شما رو با یه پارت دیگه امشب جبران میکنم☺️
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #آبرو نازنینزهرا: این لباس برا منه؟ آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسه
#پارت_88
#آبرو
حامدی: چی شد آقای معالی؟
محمدحسین: من راهی تبریز شدم، برم خونه این دختره.
حامدی: میخواید منم بیام؟
محمدحسین: نه، زحمتتون میشه، هرچی شد بهتون خبر میدم.
حامدی: من منتظر شنیدن خبرتون هستم.
محمدحسین: چشم.
محمدحسین بلیط هواپیما گرفت به مقصد تبریز.
باید سریع خودش رو میرسوند، یک هفته گذشته و نگرانی محمدحسین بیشتر.
محمدعلی: الو، پسرم.
محمدحسین: سلام، بفرمایید.
محمدعلی: چه خبر؟ خواهرت ... از نازنین خبری نشد؟
محمدحسین: الان دنبالش هستم، اگر اجازه بدید من برم.
محمدعلی: منتظر خبرت هستیم.
محمدحسین یه ماشین گرفت و به سمت روستایی که آدرسش رو داده بودن راه افتاد.
پرسون پرسون خونه مریم زاهدی رو پیدا کرد.
_ سلام، بفرمایید.
محمدحسین: خانم زاهدی.
_ زاهدی همسر سابقم بودن دیگه باهاش نسبتی ندارم.
محمدحسین: من با مادر مریم خانم کار دارم.
_ مریم؟ خبری شده ازش؟
محمدحسین: یعنی شما ازش خبر ندارید؟
_ دختر من از وقتی ازدواج کردم رفت، زنگش میزنم میگه مدرسه شبانه روزی رفته ولی نمیگه کجا، خیلی نگرانش هستم، منو همسرم خیلی دنبالش گشتیم تو هیچ مدرسهای نبود.
محمدحسین: میتونم یه سوال بپرسم؟
_ بفرمایید
محمدحسین: شما تو ترکیه فامیلی ندارید؟
_ ترکیه؟ ای پسر، ما به زور تا تبریز میریم، همه فک و فامیلامون کشاورز هستن یا کارگر تو این روستا.
محمدحسین: ممنون مادر جان.
_ نگفتی کی هستی؟ از کجا اومدی؟ چرا سراغ دخترم رو گرفتی؟
محمدحسین: از حوزه علمیه قم میام، دخترتون ظاهرا اونجا درس میخونه، تو مشخصاتش نوشته با شما زندگی میکنه، اما دیروز از خوابگاه رفته، کسی هم نمیدونه کجا.
_ حوزه!؟ مریم رو چه به حوزه؟
این خبر تیرخلاصی بود به محمدحسین، دیگه رسیدن به اون دختر و نازنین محال بود.
تنها راه رفتن به ترکیه بود که برای محمدحسین امکان پذیر نبود.
............
نازنینزهرا مقابل آیینه ایستاد، نگاهی به تیپ جدیدش انداخت.
نازنینزهرای تو آیینه او را ملامت میکرد.
آیینه: تو اهل نماز بودی، تو پاک بودی، به چه قیمتی پاک دامنیات رو میفروشی؟
نازنینزهرا: از این نماز و روضه و حجاب چه خیری بهم رسید؟ از دختر بودنم چه خیری دیدم؟ اسلام ادعا میکنه برا دختر احترام قائله، اما من یه ذره احترام به دختر رو ندیدم، تمامش تحقیر بود.
محمدحسین از من آزادتر بود، هم تو پوشش هم تو انتخاب شغلش هم...
آیینه: تو داشتی راهت رو میرفتی کاش منتظر محمدحسین میموندی میاومد مشکل حل میکرد.
نازنینزهرا: تا کی باید آویزون محمدحسین باشم، باید به زهره و محمدعلی نشون میدادم منم اینقدرا بیدست و پا نیستم.
مریم: با کی داشتی حرف میزدی؟
نازنینزهرا: با خودم تو آیینه.
مریم: مشکلی پیش اومده؟
نازنینزهرا: نازنین قبلی با نازنین فعلی در افتاده.
مریم: کدوم نازنین برنده شد؟
نازنینزهرا: من برنده شدم.
مریم: خوبه.
نازنینزهرا: کاری داشتی اومدی؟
مریم: تو مهمونی دو شب پیش گل کاشتی، یه پسری از آرشام خواسته واسطه بشه با تو صحبت کنیم.
نازنینزهرا: من اهل پسر بازی نیستم، چون قرار نیست تا ابد دختر بمونم.
مریم: نازنین باور کن دختر بودن بد نیست، یه امتیازاتی داره که پسرا ندارن.
نازنینزهرا: برا من هیچ امتیازی نداشته.
مریم: ما باید همین طور که دختر هستیم ثابت کنیم که دختر بودنمون محدودیت نیست، پسرا خیلی با رفتارهاشون به ما توهین میکنن، وقتی میخواییم زنشون بشیم برامون قیمت میذارن اسمش رو میذارن مهریه و حق زن و ...
ما حق نداریم خودمون بریم خواستگاری، بچههامون به فامیل پدر میرن.
همه اینا توهین به ماست ولی ما زنها نباید کوتاه بیایم، نباید بگیم تغییر جنسیت میدیم، ما زن میمونیم و حقمون رو پس میگیریم.
نازنینزهرا: اما اونا میگن ما ضعیفیم، نمیتونیم.
مریم: اونم راه خودش رو داره.
نازنینزهرا: چی بگم والا.
مریم: اون پسر نمیدونه تو ایرانی هستی، باور کرده تو یه دختر ترکیهای هستی، تازه اون پسر تنها بازیگر ایرانی، ترکیه هست، با بازیگرای معروف ترکیه فیلم بازی کرده، مادرش ترکیهای پدرش ترک ایرانه.
با اون بری موفق میشی، آرشام بهش گفته چقدر با استعدادی، بهش گفته میخوای اینجا درس بخونی. اونم قبول کرده، نازنین این پسر رو از دست نده.
نازنینزهرا: اگر بفهمه من ایرانی هستم چی؟
مریم: تو بهش بگو دو رگه هستی، مثل خودش، شناسنامه تو اینجا صادر شده چون پدرت ترکیهای بوده.
بگم فردا باهاش قرار بذاره، یه لباس خوشگل هم برات میخرم فردا تن کنی.
نازنین سکوت کرد، انتخابهای رنگا رنگ و مختلفی پیش روش بود، واقعا این همون چیزی بود که نازنین میخواست؟ آزادی که نازنین دنبالش بود این بود؟
نازنین سخت به فکر فرو رفت، به همه حرفهای مریم فکر میکرد، به اینکه دختر بودنش را قبول کند، خودش پیله محدودیت به اسم دختر را بشکند و آزادانه مثل مریم زندگی کند.
نازنین هم متوجه بود راه خطرناکی رو پیش گرفته.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #آبرو نازنینزهرا: این لباس برا منه؟ آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسه
✍ف.پورعباس.
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب میدیدم
که کنار ضریحت
میریزه اشکام نم نم😭💔
یا حسین💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری
🛑🎥 مجری شبکه سه: تا ساعتهای آینده، جهان شاهد صحنههای محیرالعقول خواهد بود
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#مهم
🛑 مردم درصورت رویت هرگونه تحرکات نظامی در اقصیٰ نقاط کشور تحت هیچ شرایطی اقدام به فیلمبرداری یا تصویربرداری و نشر آن نکنند.
➖➖➖➖➖➖➖
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
جهان منتظر اشاره...
قربون فرمانده برم من😘
عجب جنگ روانی راه انداخت
اصلا استاد جنگ روانی یعنی ایشون
بقیه همش سوسول بازیه😎
بابا حاجی دستور رو بده جان مادرت یه دنیا رو از شر این اسرائیل راحت کن❤️
🌸🍃
همیشه...
به کسی تکیه کن که به هیچ کس تکیه نداده
واوکسی نیست جز خدا.....
الله الصمد
تنها بی نیاز عالم❤️
امروز همون شنبه ایه که میخواستی ازش شروع کنی 🥰 بسم الله ...
سلام و صد سلام
میبینم دیشب خواب به چشمتون نیومده بود😂
اگر میدونستم گروه اینقدر فعال میشه هر روز به سردار حاجی زاده میگفتم یه موشک به اسرائیل بزنه😁
راه درمان سوزش معده رو هم بیان کردید😂😅
خلاصه که خیلی فعال شده بودید😃
حالا ببینم بیدارید یا نه؟
کجایید دقیقا؟😄