eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
942 دنبال‌کننده
798 عکس
507 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_33 #من_عاشق_نمیشوم این سه هفته اندازه سه سال برام گذشت، لحظه شماری میکردم کی عید غدیر میرسه
اون شب طولانی بالاخره صبح شد، رفتم دوش گرفتم و غسل زیارت کردم، تن و سرم رو خشک کردم، جدیدترین لباس‌هام رو پوشیدم، ادکلنی که برام خاص بود و برای جاهای خاص بود رو به روسریم زدم، البته حواسم بود که زیاد نزنم که بوش جلب توجه نکنه. چادر اتو کشیده‌ام رو، رو سرم گذاشتم و چمدون به دست از اتاق بیرون اومدم. ! خیلی التماس دعا بابا جان الهه. +الهه جان مادر بعضی وقت‌ها از سر دلسوزی مادرانه حرفی زدم که ناراحت شدی ببخش _این چه حرفیه مامان،شما منو ببخشید. نازنین: برام دعا کن با این پسره مجید خوشبخت بشم. _بزار بیان، هنوز نه به بار، نه به دار. نازنین: هم به باره، هم به دار. -الهه جون خیلی التماس دعا عزیزم _چشم رویا جانم. حسن: الهه خانم خیلی دعامون کنید، برا خوشبختی ما و این فسقلی. _چشم حتما. فردوگاه شلوغ بود، سر صدا بود، نگاهی به شماره بلیط انداختم، شماره۲۱۸ حدودا یک ساعت دیگه پرواز هست، خونواده تا لحظه پرواز کنارم موندن. +مادر خیلی مراقب خودت باش اونجا. ! الهه جان هر اتفاقی اونجا افتاد حتما به ما بگو. نازنین: سوغاتی یادت نره. -الهه اگر تونستی تربت برامون بیار _چشم، حتما همه سفارش هاتون رو بگید اونجا دستم برسه حتما انجام میدم. پشت بلندگو شماره پرواز رو صدا زدن، اینقدر مشتاق بودم که دلم میخواست بی خداحافظی برم، تند و تند روبوسی کردم، ساکم رو پشت سرم میکشیدم. از گیت بازرسی رد شدیم، چمدون تحویل هواپیمای باربری میدن. منم با کیف شخصیم سمت پله‌های هواپیما میرفتم. _ الهه برو پیش بابای اصلیت، برو بغل باباعلی همه درد و رنج هات رو بگو. برو کربلا به رسم عرب‌های بادیه نشین، خیلی ندار حرف بزن باهاشون، بگو چه کشیدی این هشت‌سال. الهه تشکر یادت نره بابت موفقیت‌های روز‌افزون در درس‌و دانشگاه. همه رو مرور میکردم، تمام چیزهایی که میخواستم انجام بدم و حرف‌هایی که میخواستم بزنم. سر‌جام که مستقر شدم، سرم رو به بالشتک صندلی تکیه دادم، چشم‌هام رو بستم و یه سلام به امام علی دادم. _یا امیر‌المومنین من دارم میام. سلام بابا. با شنیدن صدای سلام چشم‌هام رو باز کردم. _علیکم السلام بفرمایید. دنیا: من دنیا هستم، جای من کنار شماست. _بفرمایید بشینید. دنیا: ببخشید جسارته، ولی میشه من اینور بشینم و شما کنار پنجره باشید؟ _بله، حتما دنیا خیلی حجاب درست و حسابی نداشت، تو همصحبتی‌هایی که داشتیم متوجه شدم اون هم پزشک هست. یکم که گذشت و باهم رفیق شدیم سر صحبت رو باهاش باز کردم. _ ببخشید دنیا خانم میشه یه چیزی بگم؟ دنیا: بفرمایید _ میدونی دلیل اینکه زن مسلمون موهاش رو میپوشونه چیه؟ دنیا: خب میگن باید حجاب داشته باشه زن تا مرد‌ها بهش رغبت پیدا نکنن. _یه مقدار درسته. ولی من قرآنی میگم، تو که قرآن رو قبول داری؟ دنیا: معلومه. _قرآن میگه مشخصه یک زن، حجابش هست، زن با حجابش به دیگران میگه من یه زن مقاوم و شجاعم، بازیچه هوس‌های شما نمیشم، قرآن میگه حجاب برای زن خواه ناخواه امنیت میاره. ارزش زن رو بالا میبره. دنیا: اینا رو قبول دارم ولی یکم حجاب قدیمی شده، تو فضای شغلی ما اگر اینجور نباشی، خیلی اُمل دیده میشی. _ منم دکترم، مدرس دانشگاه هم هستم، الان من اُمل هستم. دنیا: نه دور از جون. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍🧠✍~~~~ @taravosh1 ~~~~✍🧠✍~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_34 #من_عاشق_نمیشوم اون شب طولانی بالاخره صبح شد، رفتم دوش گرفتم و غسل زیارت کردم، تن و سرم ر
_خب دنیا:برای بعضی جاها نیاز هست که شبیه جماعت شد، شغلت ایجاب میکنه. _اشتباهه، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت نباید شد عزیزم، همیشه همرنگ جماعت شدن که درست نیست، چرا؟ چون جماعت همیشه درست نمیرن که. دنیا: حالا مشکل همین چندتا تار موی ماست؟ _ بله عزیزم مشکل همین چندتا تار مو، این چندتا تار مو هزاران مشکل پشت سرش میاره، فکر کردی سوریه چطور دست داعش افتاد؟ دنیا: مهمه مگه؟ _ آره عزیزم مهمه، سوریه با یه نقشه حساب شده، اول اومدن یه دختر بی‌حجاب رو خودشون کشتن و مردم رو مقابل دولت و مقابل هم دیگه قرار دادن، شورش و اغتشاش که شد آمریکا داعش رو به بهونه صلح و اصلاحات فرستاد، همچنین افغانستان. پس ببین تار موی زن ها میتونه جنگ درست کنه. دنیا: من اخلاقم یه‌طوری هست که هیچ پسری جرأت نداره بهم تیکه بندازه، دل‌پاک باشه ظاهر مهم نیست. _شاید باورت نشه، ولی شمر و عمرسعد هم میگفتن دلت با خدا باشه، ولیّ خدا رو بکشی بعد بفهمی اشتباه کردی مهم نیست. الذین آمنوا و عملوا الصالحات ایمان + عمل صالح همیشه کامل کننده بوده، ایمان به تنهایی مثل تن بی سر هست، عمل صالح هم به تنهایی به درد نمی‌خوره. دنیا: اسم شریفتون چیه؟ _الهه. دنیا: الهه خانم، من قبل از دانشگاه چادری بودم ولی بعد که رفتم دیدم کلی مسخره شدم، خیلی‌ها هم عوض شدن، خب اگر گناه بود که بقیه انجام نمیدادن. _عمل بقیه نشان دهنده درست و غلط بودن نیست جانم. همین امام علی که الان داریم میریم خدمتش، سایه دخترش رو نامحرم ندیده بود، همسایه صداش رو نشنیده بود، امام حسن پنج شش ساله بود وقتی دید مادرش رو نامحرم کتک زد، یه شبه پیر شد، ۴۷ساله بود ولی اندازه مرد ۷۰ساله تمام محاسنش سفید شده بود، چون غیرت داشت، نتونستن ببینن دست رو ناموسشون بلند کنن. امام حسین تا لحظه آخر چشمش به خیمه بود، امام حسین نگران کشته شد. ببین مثال زیاده که بخوام برات بزنم ولی زیادی سر درد میاره، مهم اینه که تو بفهمی چقدر با‌ارزشی، تو نه مرواریدی که تو صدف باشی، نه طلا که پشت شیشه، حتی تو ماشین نیستی که روت چادر بکشن، تو انسانی، انسان، ارزش انسان و یک زن بالاتر از این‌هاست، اگر زن مهم نبود دشمن این همه برا کوبیدنش کار نمیکرد. اگر بگم جنگ هشت ساله ما رو زن ها پیروز کردن، گزافه نگفتم. خلاصه دنیا خانم قدر خودتو بدون. دنیا: ممنونم، سعی میکنم به حرف‌هات فکر کنم. _ ممنون که گوش دادی. چند ساعتی مونده تا برسیم، سرم رو سمت پنجره کوچیک هواپیما بردم، از بالا به دنیای کوچیکمون نگاه میکردم. گیج و خسته شدم و پلک‌هام هم از خدا خواسته خواب رو درآغوش گرفتن. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_35 #من_عاشق_نمیشوم _خب دنیا:برای بعضی جاها نیاز هست که شبیه جماعت شد، شغلت ایجاب میکنه. _اشت
مسافرین محترم کمربندهای خود را ببندید، اکنون در حال فرود‌آمدن در فرودگاه نجف‌هستیم. زائرین مرقد علی‌ابن ابی طالب التماس دعا. با شنیدن این صدا از خواب بیدار شدم. دنیا: الهه خانم رسیدیم. _خدا رو شکر. دنیا خانم خیلی التماس دعا. دنیا: محتاجیم. پله‌های هواپیما رو که پایین می‌اومدم دست و پام می‌لرزید، ضربان قلبم اینقدر شدید شده بود که حس میکردم میخواد از سینه بزنه بیرون. بعد از تحویل چمدان و مابقی وسایل همراهم، به سمت تاکسی‌ها رفتم، دنبال ماشینی میگشتم که اسم راننده‌‌اش ابو‌حسام باشه. من تو اون شلوغی نمی‌دونستم چطور باید اون مرد پیدا کنم. ولی اون که مشخصات منو داشت زودتر منو پیدا کرد. ابو‌حسام: اهلاوسهلا نمیدونستم تو جواب چی بگم فقط یکم لبخند زدم و سر تکون دادم. ابو حسام: من فارسی یکم بلد هستم، بفرمایید. _ ممنون ابوحسام: شما کجا می‌رید؟ _ اول میخوام برم حرم امام علی. ابو‌حسام: اما، هِچ( کلمه عربی)، ببخشید، اینجور نه، چون این وسایل، نمیشه رفت، تو حرم. مرد بیچاره تمام تلاشش رو میکرد فارسی حرف بزنه. اما گاهی فعل و فاعل رو جابجا میگفت و‌اشتباه استفاده میکرد، همه اینا لهجشون رو شیرین کرده بود. به پیشنهاد ابوحسام رفتم هتل وسایلم رو که گذاشتم و از اتاق و محل استراحتم که مطمئن شدم، روسریم رو سریع عوض کردم و همراه ابو‌حسام سمت حرم امام علی (ع) حرکت کردم. قبل از رسیدن به حرم، فکر حرم امام رضا بودم، با خودم میگفتم الان با جایی مثل حرم امام رضا و حضرت معصومه مواجه میشم، صحن بزرگ و شلوغ، بچه‌هایی که تو صحن مشغول سُرسُره بازی هستند، اما وقتی پیاده شدم و به سمت حرم رفتم از میان کوچه بازار‌هایی رد شدم که فکر میکنم از قبل زمان صدّام بودن، حرم امام‌علی مثل یه مسجد وسط یه خرابه‌آباد بود. جیگرم خون شد، مظلومیت آقای ما تمومی نداره، آقای اول دو جهان، مخلوق دست خالق زمین آسمان، عزیز دل زهرا، مرقدش اینطوری.😭 روبه روی ضریح ایستادم و یه دل سیر گریه کردم، هیچ گله‌وشکایتی نکردم، اصلا این همه مظلومیت آقا برای گله کردن جا نگذاشت. صحن تازه تاسیس حضرت‌زهرا یه رنگ و بوی خاصی داشت، همه خادم‌ها مشغول آماده کردن صحن‌ها بودن برای فردا. روز غدیر تو نجف یه چیز دیگه‌است، نمیشه گفت، فقط این لحظه رو باید دید. به شدت شلوغ بود، زن و مردها با گل‌های محمدی و رز به دست می‌اومدن سمت حرم و گل‌ها رو سمت حرم پرت میکردن. مداح‌ها به عربی مولودی میخوندن ومردم کف و کِل میکشیدن. _ یا امام علی هیچی از تو نمیخوام، فقط یه نگاه به من بنداز، از همونایی که قنبر رو، قنبر کرد. تو این هفته تو نجف حسابی زیارت کردم، اونقدر که اگر دیگه نشد بیام حداقل دلم نسوزه که زیارت نکردم. روز آخری رفتم بازار و یه دست لباس برا محدثه خریدم و زیارت دادم تو حرم. _ آقا هوای محدثه رو داشته باش. نگاه که به لباسش میکردم، غم میگرفت منو. کاش من هم یه بچه داشتم، الان با اون می‌اومدم‌زیارت. بدون این که حرفی بزنم فقط به حرم آقا چشم دوختم، به انگورهای ضریح آقا. ریه‌هام رو پر کردم از شمیم حرم حضرت‌علی(ع). و امروز‌آخرین روز دیدار من هست با بابای مهربونم، حالا باید سمت حرم پسر راه می‌افتادیم، کربلا سلام. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هرشکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه غم عجیبی منو گرفته الان سه روزه کاروان اسرای کربلا تو راه شام هستند، شاید هم الان رسیده باشند😥 ای وااای من یزید میخواد تو چشم نامحرم بزاره این کاروان اسرا رو، خدای من هوای گرم شام پاهای زخمی رقیه رو میسوزونه😭 کاش مرثیه روضه خوانان دروغ بود نشاندن قرآن برسر نی دروغ بود. کاش مرگ رقیه از دوری پدر دروغ بود کاش نامحرم نباشد، کاش به نیزه کردن سر اصغر پیش چشم رباب دروغ بود. کاش و کاش😭😭😭 ✍ف.پورعباس