ـ﷽ #سلام_امام_زمانم ﷽
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
سلام بر خورشید تاریڪیها
و ماه ڪامل
سلام آفتاب حقیقت
سلام ماه تمام قلبم
داشتنت، داشتهاے است
بسیار عظیم تر از حد تصورات ما ؛
بسان ذرهاے ڪه
خورشید داراییش باشد!!
#صبحتون_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_32 #من_عاشق_نمیشوم نازنین قبول کرده بود که بیان خواستگاری، همین کار پدر و مادرم رو سختتر کر
#پارت_33
#من_عاشق_نمیشوم
این سه هفته اندازه سه سال برام گذشت، لحظه شماری میکردم کی عید غدیر میرسه ومن چشم تو نجف باز کنم.
بهش فکر هم که میکردم قلبم به تاپ و توپ میافتاد.
پدر ومادرم مدام میگفتند، تنها میخوای بری؟ حدود یک ماه قراره بمونی، دختر تنها نمیشه که، کشور غریب.
_ مادر من، پدر من، اونجا جام مشخصه، رفت و آمدم مشخصه، ماشینی که قراره بعد منو از نجف به کربلا ببره هم مشخصه، دوما من بچه نیستم دیگه، ۳۱سالم شده، به اندازهای که باید از پس خودم بر میام.
+روز خواستگاری نازنین نمیخوای باشی؟
_مگه تو خواستگاری رویا من بودم که اینجا هم باشم؟
!الهه جان ما بهت حق میدیدم سر خواستگاری رویا ما اشتباه قضاوتت کردیم، چون دلیل مخالفتت با ازدواج رویا رو نمیدونستیم.
_من منظوری نداشتم، میخواستم بگم که من اون موقع نبودم و خواستگاری سر گرفت الان هم میشه نباشم.
+حاجی چرا کوتاه میای جلوش؟ یه مدته همش تیکه میپرونه، روز تولد محدثه با عمه حسن دَر افتاد، حالا هم اینجوری.
_مامان من که حرفی نزدم فقط حقیقت رو گفتم، چیزی که اتفاق افتاده، تازه عمه حسن حرف درستی نزد منم محترمانه جوابش دادم، فکر نمیکردم یه روز خونوادم مقابلم قرار بگیرن، بجای حمایتت از من بود، اونجا فقط سکوت کردی، حسن از من دفاع کرد.
+ما خیلی بهت رو دادیم، هی باهات مهربونی میکنیم تو سوء استفاده میکنی.
_ ببخشید مامان دوست نداشتم این حرف رو بزنم ولی شما مجبورم کردی، شما هستید که از اخلاقم دارید سوء استفاده میکنید، بیش تر از هشت ساله الان من طعنه های مردم رو شنیدم، هیچ دفاعی از شما و بابا ندیدم.
حرف هاتون نازنین رو هم پررو کرده بود، من میخواستم حق پدر و مادری شما رو بجا بیارم ولی هی با حرفهاتون و رفتارتون لگد کوبم کردید، تا حالا صدام رو بلند نکردم رو شما، کمتر از چشم نگفتم، اما شما مقابل نیش وکنایههای مردم با من چیکار کردید؟
! حاج خانم ادامه نده، حق با الهه است، بسه.
_قبل سفر بجای سر سلامتی و دعا، این بود بدرقه شما.
برگشتم تو اتاقم و حسابی گریه کردم، اعصابم حسابی بهم ریخت، حرفهای مردم که رو اطرافیانت اثر بزاره تازه جیگرت بدتر میسوزه.
مادرم مقابلم ایستاده بود، هرچی میگم به منظور میگیرن، دیگه خسته شدم از این شرایط خسته.
چشمم افتاد به (نیدل) که به سرش بیرون زده بود، رفتم سر کیفم، سرنگ و نیدل رو بیرون آوردم، نگاهی بهش انداختم، سرنگ رو پر از هوا کردم، جلوی آیینه ایستادم
_الهه خودت رو خلاص کن همین جا، فقط دردش یک لحظهاست اما یه عمر خلاص میشی از نیش وکنایهها، اونجا خدا حق رو به تو میده، اینقدر دختر خوبی بودی که شفاعت شامل حالت بشه، میری بهشت با یه حوری بهشتی ازدواج میکنی حالشو میبری.
همین طور که میخواستم سرنگ رو فرو کنم، یه لحظه تو آیینه حرم حضرت عباس ظاهر شد، یه دست از حرم بیرون زده بود و فقط یک صدا : ما منتظرت هستیم، بیا.
یه لحظه به خودم اومدم، پاهام شل شد افتادم زمین، بیشتر گریه کردم، رو به قبله نشستم و گفتم:
_خدایا ببخش، غلط کردم، عصبانی بودم، دلخور بودم، شیطان هم وسوسهام کرد، منو ببخش.
اینقدر گریه کردم که چشمهام میسوخت، رو زمین دراز کشیدم، پاهام رو جمع کردم با یه حالتی خودم رو بغل کردم، اشک هام از چشمهام سرازیر بود، روی استخونه گونهام میریخت و قطرهقطره سمت گوشم میرفت.
قبل سفر چه دل خون شدم من.
قبل از رفتن به سفر یه دسته گل خریدم، رفتم به پای پدر ومادرم افتادم و ازشون معذرت خواهی کردم.
_منو ببخشید من خیلی تند رفتم.
!این چه کاریه الهه، ما باید از تو معذرت خواهی کنیم، تو این همه مدت دلتپر بود و هیچی نگفتی؟
حس کردم مادرم نمیخواد ببخشه، نمیدونم چرا، خیلی سفت خودش رو گرفته بود، کلی عجزو لابه کردم تا بالاخره دلش رو بدست آوردم.
+بلند شو، بخشیدمت مادر، تو هم از ما بگذر.
با یه آرامش خاطری چمدونم رو بستم و شب آخر رو با هزار آرزو و امید خوابیدم.
و انگار اون شب قصد نداشت صبح بشه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_33 #من_عاشق_نمیشوم این سه هفته اندازه سه سال برام گذشت، لحظه شماری میکردم کی عید غدیر میرسه
#پارت_34
#من_عاشق_نمیشوم
اون شب طولانی بالاخره صبح شد، رفتم دوش گرفتم و غسل زیارت کردم، تن و سرم رو خشک کردم، جدیدترین لباسهام رو پوشیدم، ادکلنی که برام خاص بود و برای جاهای خاص بود رو به روسریم زدم، البته حواسم بود که زیاد نزنم که بوش جلب توجه نکنه.
چادر اتو کشیدهام رو، رو سرم گذاشتم و چمدون به دست از اتاق بیرون اومدم.
! خیلی التماس دعا بابا جان الهه.
+الهه جان مادر بعضی وقتها از سر دلسوزی مادرانه حرفی زدم که ناراحت شدی ببخش
_این چه حرفیه مامان،شما منو ببخشید.
نازنین: برام دعا کن با این پسره مجید خوشبخت بشم.
_بزار بیان، هنوز نه به بار، نه به دار.
نازنین: هم به باره، هم به دار.
-الهه جون خیلی التماس دعا عزیزم
_چشم رویا جانم.
حسن: الهه خانم خیلی دعامون کنید، برا خوشبختی ما و این فسقلی.
_چشم حتما.
فردوگاه شلوغ بود، سر صدا بود، نگاهی به شماره بلیط انداختم، شماره۲۱۸
حدودا یک ساعت دیگه پرواز هست، خونواده تا لحظه پرواز کنارم موندن.
+مادر خیلی مراقب خودت باش اونجا.
! الهه جان هر اتفاقی اونجا افتاد حتما به ما بگو.
نازنین: سوغاتی یادت نره.
-الهه اگر تونستی تربت برامون بیار
_چشم، حتما همه سفارش هاتون رو بگید اونجا دستم برسه حتما انجام میدم.
پشت بلندگو شماره پرواز رو صدا زدن، اینقدر مشتاق بودم که دلم میخواست بی خداحافظی برم، تند و تند روبوسی کردم، ساکم رو پشت سرم میکشیدم.
از گیت بازرسی رد شدیم، چمدون تحویل هواپیمای باربری میدن.
منم با کیف شخصیم سمت پلههای هواپیما میرفتم.
_ الهه برو پیش بابای اصلیت، برو بغل باباعلی همه درد و رنج هات رو بگو.
برو کربلا به رسم عربهای بادیه نشین، خیلی ندار حرف بزن باهاشون، بگو چه کشیدی این هشتسال.
الهه تشکر یادت نره بابت موفقیتهای روزافزون در درسو دانشگاه.
همه رو مرور میکردم، تمام چیزهایی که میخواستم انجام بدم و حرفهایی که میخواستم بزنم.
سرجام که مستقر شدم، سرم رو به بالشتک صندلی تکیه دادم، چشمهام رو بستم و یه سلام به امام علی دادم.
_یا امیرالمومنین من دارم میام. سلام بابا.
با شنیدن صدای سلام چشمهام رو باز کردم.
_علیکم السلام بفرمایید.
دنیا: من دنیا هستم، جای من کنار شماست.
_بفرمایید بشینید.
دنیا: ببخشید جسارته، ولی میشه من اینور بشینم و شما کنار پنجره باشید؟
_بله، حتما
دنیا خیلی حجاب درست و حسابی نداشت، تو همصحبتیهایی که داشتیم متوجه شدم اون هم پزشک هست.
یکم که گذشت و باهم رفیق شدیم سر صحبت رو باهاش باز کردم.
_ ببخشید دنیا خانم میشه یه چیزی بگم؟
دنیا: بفرمایید
_ میدونی دلیل اینکه زن مسلمون موهاش رو میپوشونه چیه؟
دنیا: خب میگن باید حجاب داشته باشه زن تا مردها بهش رغبت پیدا نکنن.
_یه مقدار درسته. ولی من قرآنی میگم، تو که قرآن رو قبول داری؟
دنیا: معلومه.
_قرآن میگه مشخصه یک زن، حجابش هست، زن با حجابش به دیگران میگه من یه زن مقاوم و شجاعم، بازیچه هوسهای شما نمیشم، قرآن میگه حجاب برای زن خواه ناخواه امنیت میاره. ارزش زن رو بالا میبره.
دنیا: اینا رو قبول دارم ولی یکم حجاب قدیمی شده، تو فضای شغلی ما اگر اینجور نباشی، خیلی اُمل دیده میشی.
_ منم دکترم، مدرس دانشگاه هم هستم، الان من اُمل هستم.
دنیا: نه دور از جون.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍🧠✍~~~~
@taravosh1
~~~~✍🧠✍~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_34 #من_عاشق_نمیشوم اون شب طولانی بالاخره صبح شد، رفتم دوش گرفتم و غسل زیارت کردم، تن و سرم ر
#پارت_35
#من_عاشق_نمیشوم
_خب
دنیا:برای بعضی جاها نیاز هست که شبیه جماعت شد، شغلت ایجاب میکنه.
_اشتباهه، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت نباید شد عزیزم، همیشه همرنگ جماعت شدن که درست نیست، چرا؟ چون جماعت همیشه درست نمیرن که.
دنیا: حالا مشکل همین چندتا تار موی ماست؟
_ بله عزیزم مشکل همین چندتا تار مو، این چندتا تار مو هزاران مشکل پشت سرش میاره، فکر کردی سوریه چطور دست داعش افتاد؟
دنیا: مهمه مگه؟
_ آره عزیزم مهمه، سوریه با یه نقشه حساب شده، اول اومدن یه دختر بیحجاب رو خودشون کشتن و مردم رو مقابل دولت و مقابل هم دیگه قرار دادن، شورش و اغتشاش که شد آمریکا داعش رو به بهونه صلح و اصلاحات فرستاد، همچنین افغانستان. پس ببین تار موی زن ها میتونه جنگ درست کنه.
دنیا: من اخلاقم یهطوری هست که هیچ پسری جرأت نداره بهم تیکه بندازه، دلپاک باشه ظاهر مهم نیست.
_شاید باورت نشه، ولی شمر و عمرسعد هم میگفتن دلت با خدا باشه، ولیّ خدا رو بکشی بعد بفهمی اشتباه کردی مهم نیست. الذین آمنوا و عملوا الصالحات
ایمان + عمل صالح همیشه کامل کننده بوده، ایمان به تنهایی مثل تن بی سر هست، عمل صالح هم به تنهایی به درد نمیخوره.
دنیا: اسم شریفتون چیه؟
_الهه.
دنیا: الهه خانم، من قبل از دانشگاه چادری بودم ولی بعد که رفتم دیدم کلی مسخره شدم، خیلیها هم عوض شدن، خب اگر گناه بود که بقیه انجام نمیدادن.
_عمل بقیه نشان دهنده درست و غلط بودن نیست جانم.
همین امام علی که الان داریم میریم خدمتش، سایه دخترش رو نامحرم ندیده بود، همسایه صداش رو نشنیده بود، امام حسن پنج شش ساله بود وقتی دید مادرش رو نامحرم کتک زد، یه شبه پیر شد، ۴۷ساله بود ولی اندازه مرد ۷۰ساله تمام محاسنش سفید شده بود، چون غیرت داشت، نتونستن ببینن دست رو ناموسشون بلند کنن.
امام حسین تا لحظه آخر چشمش به خیمه بود، امام حسین نگران کشته شد.
ببین مثال زیاده که بخوام برات بزنم ولی زیادی سر درد میاره، مهم اینه که تو بفهمی چقدر باارزشی، تو نه مرواریدی که تو صدف باشی، نه طلا که پشت شیشه، حتی تو ماشین نیستی که روت چادر بکشن، تو انسانی، انسان، ارزش انسان و یک زن بالاتر از اینهاست، اگر زن مهم نبود دشمن این همه برا کوبیدنش کار نمیکرد.
اگر بگم جنگ هشت ساله ما رو زن ها پیروز کردن، گزافه نگفتم.
خلاصه دنیا خانم قدر خودتو بدون.
دنیا: ممنونم، سعی میکنم به حرفهات فکر کنم.
_ ممنون که گوش دادی.
چند ساعتی مونده تا برسیم، سرم رو سمت پنجره کوچیک هواپیما بردم، از بالا به دنیای کوچیکمون نگاه میکردم.
گیج و خسته شدم و پلکهام هم از خدا خواسته خواب رو درآغوش گرفتن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~