eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
773 عکس
489 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑📸 یک کتابفروشی در مادرید ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_104 #پشت_لنزهای_حقیقت حسین: سارا منظورت چیه؟ می‌خوای چیکار کنی؟ اینا گرگ تو لباس میش هستن. س
ابوعامر: خانم عکاس بیاد بیرون. حسین: سارا؟ سارا: نگران نباش. همراه مرد از سلول خارج شدم، خدا‌ خدا می‌کردم که جولانی پیشنهادم قبول کرده باشه. وارد اتاق شدم، عکس‌های دوربینم رو چاپ گرفته شده روی میزش دیدم. جولانی بدون اینکه سرش بالا بیاره با اشاره گفت بشینم. جولانی: پیشنهادت با شرط قبول می‌کنم. سارا: جالبه، شرط مقابل شرط. جولانی: من همین الان دستور میدم دوتا از همکارانت رو آزاد کنن. سارا: دوتا!؟ قرار این نبود، هرسه تاشون. جولانی: فقط اون دوتا ایرانی رو آزاد می‌کنم و همسرت رو نگه می‌دارم. وقتی گفت همسرت دلم هری ریخت، تو حرفش یه چیز ترسناکی بود، حتما قصد داره کاری بکنه. جولانی: تو به همسری من درمیای، کنار دست خودم با اون پوششی که من معین کردم مشغول به کار میشی. سارا: همون طور که شما می‌دونید من ازدواج کردم. نمی‌تونم به همسری شما دربیام. جولانی: تو باید مقابل دوربین‌های ما اعلام برائت کنی از همه اعتقاداتی که داشتی و داری. این اتفاق که بیافته همسری تو با اون رافضی خود به خود کنسل میشه. و تو میشی اولین زن در دستگاه دولت جدید سوریه که مشغول به کار شده. هیچ وقت فکر نمی‌کردم تو همچین دوراهی بزرگی گیر کنم. سارا: شما‌ها اصلا عوض نشدید، هویت داعشی‌گریتون رو هنوز دارید به کار می‌بندید. جولانی: شرط منو قبول نکنی هم اون دوتا ایرانی می‌کشم و هم به بدترین نحو همسرت رو. جون اون دوتا و نوع مرگ همسرت به خودت بستگی داره. سارا: واقعا فکر کردی من شرط تو رو قبول می‌کنم!؟ معلومه من رو نشناختی، نه بهتره بگم تو شیعه‌ها رو نشناختی، من از تو زرنگ‌ترم احمد الشرع جولانی. با عصبانیت و حرص و کمی دلهره از اتاق خارج شدم. ابوعامر: می‌دونستم اون دختره شرط رو قبول نمی‌کنه. جولانی: اشتباه می‌کنی، اون مجبور قبول کنه. ابوعامر: چند بار باید از این رافضی‌ها زخم بخوری؟ ندیدی چقدر قاطع جوابتو داد. جولانی: هرچی باشه اون یه زن، برای نجات جون همسر و دوستاش هم که شده این کار رو می‌کنه. علی‌اکبر: چرا عصبانی هستید بانو؟ حسین: سارا!؟ چی شده؟ سارا: حق با تو بود حسین، اونا همون داعشی‌های پدر سوخته هستن. شماها باید فرار کنید، مخصوصا تو حسین، اونا حتما تو رو شناختن باید از اینجا برید. حسین: اگر قرار به فرار باشه همه باهم می‌ریم، من بدون تو نمی‌رم. سارا: من باید اینجا بمونم یه کار نیمه تموم دارم. حسام: باهم اون کار رو تموم می‌کنیم. سارا: نه، این فقط کار من، شما وظیفتون تببین در مورد این میش‌های گرگ‌نما هست. حسین: علی‌اکبر و حسام میرن ولی من می‌مونم، چونه هم نزن. روم نمی‌شد که بهشون بگم این بی‌شرف چی بهم گفته. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
آدمی💔 آه و دمی🥺 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
خدایا... هر شب به آسمان نگاه می کنم و می اندیشم... در این آرامش شب چه بسیار دلها که غمگین و پر اضطرابند خدایا‌ تو آرام دلشان باش خدایا... شب مارا با یادت بخیر کن شب خوش ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_105 #پشت_لنزهای_حقیقت ابوعامر: خانم عکاس بیاد بیرون. حسین: سارا؟ سارا: نگران نباش. همراه مر
علی‌اکبر: حسین تو که نمی‌خوای اجازه بدی سارا خانم همین جوری بتازونه؟ حسام: من یه پیشنهاد دارم، ما باید بمیریم، اولین نفر هم سارا خانم هست. حسین: بمیریم!؟ حسام: من یه حرکتی بلدم، اینجوری همدیگه رو بی‌هوش می‌کنیم موقتا نشون میده ما مردیم. حسین: یک نفرمون طبیعتا نمی‌تونه اون حرکت بزنه. حسام: من بلدم کار خودم رو بسازم، مهم سارا خانم. علی‌اکبر: سارا خانم می‌خواد یه تنه همه چی رو پیش ببره، سر بی‌باکی داره، این بهترین راه برا نگه‌داشتن ایشون. حسین: موافقم. من گوشه‌ای با فاصله از آقایون نشسته بودم، پچ‌پچ‌هاشون رو نمی‌شنیدم، من در فکر پیش ‌برد نقشه‌های خودم بودم. حسین: سارا من اجازه نمیدم تو کاری رو به تنهایی بکنی؛ اینا داعشی هستن، کمترین کاری که با تو می‌کنن .... کمترینش..... تجاوز. سارا: حسین حزب‌الله به فرمانده‌ای مثل تو نیاز داره، مهم‌ترین رهبران حزب‌الله هنوز شش ماه نشده شهید شدن، تو جز فرماندهان ارشدی، زنده بودن تو از حیثیت من مهم‌تره. حسین: نمی‌فهمی چی میگم؟ من اجازه نمیدم تو خودت رو و حیثیتت رو فدای من کنی، حزب‌الله کلی شهید داده تا ناموسش حفظ کنه، تا حالا نشده برای حفظ حزب‌الله و مقاومت حیثیت ناموسمون رو به خطر بندازیم. سارا: ولی آخه حسین.... حسین: همین که گفتم سارا. حسین این جمله آخر رو با عصبانیت گفت و با بغل دستش محکم زد تو گردنم و دیگه هیچی نفهمیدم حسین: منو ببخش عشقم، منو حلال کن. علی‌اکبر: الان نوبت توئه حسین. حسین: من آماده‌ام. همگی خودمون رو به مردن زدیم، البته من از نقشه‌شون خبر نداشتم. ابو‌عامر: قربان، قربان، یه خبر بد. جولانی: چیه؟ چی شده؟ ابو‌عامر: زندانی‌هامون، اون سه تا مرد و زن خبرنگار. جولانی: خب؟ چی شده؟ ابو‌عامر: مردن. جولانی: مردن!؟ یعنی چی!؟ چطور ممکنه؟ ابو‌عامر: چی دستور می‌فرمایید الان؟ جولانی: بدون سر و صدا ببرید بندازیدشون تو خرابه‌های دور و خارج از شهر. خبرش رو هیچ جا پخش نکنید، منظورم رو که می‌فهمید؟ ابو‌عامر: کاملا قربان. نمی‌دونم چطوری و با چه وسیله‌ای ما رو بردن لب‌مرز‌های کشور‌ترکیه، چشم که باز کردم لب ساحل بودم، دقیقا اول ورودی کشور ترکیه. اما من تنها بودم، خبری از حسین و آقایون رضایی و قادری نبود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما دلمون تنگ میشه برات سید جان🥺 دیگه مثل تو پیدا نمیشه😭 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا