eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
948 دنبال‌کننده
798 عکس
506 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشه‌ای از مشکلات آواره‌های غزه و لبنان🥺 با این تصویر پارت قبلی رو خیلی خوب می‌تونید متوجه بشید و لمس کنید😭💔
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرم ما به امید شفاعت تو هستیم😭 گرچه روسیاه و شرمسار از گنه خویشیم💔😭 ولی به مهربانی و دعای تو دلبستیم🖤
♦️‌‌سلام امام زمانم 🔹‌السلام علیــــــک یا بقیه الله 🔹‌هی گنه کردم و هی جار زدم یار بیا(: من ندانم چه شود عاقبت کاربیا 🔹‌خود بگفتی دعا بهر ظهورت بکنیم خواندمت خسته ام ای یار بیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِيمِ در کشور عشق مقتدا خامنه ایست فرماندهی کل قوا خامنه ایست دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود امروز عزیز دل ما خامنه ایست لبیک یا امام خامنه ای هرکس زولایت ولی دورشود همسایه دشمن است ومنفورشود پروانه صفت گرد علی می گردیم تادیده ی هر فتنه گری کور شود سلامتی علمدار مهدی(عج) صلوات
“صبح بخیر! 🌞 در این باغ رویایی، هر روز با امید و شادابی آغاز می‌شود. بگذارید نور خورشید و زیبایی طبیعت، دل‌هایمان را روشن کند و روزی پر از آرامش و خوشبختی برایمان به ارمغان بیاورد.” 🌿🦌✨ امیدوارم این جمله صبحگاهی به شما انرژی مثبت بدهد!
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_85 #پشت_لنزهای_حقیقت تمام روز مشغول عکس و فیلم برداری بودم، آخر سر هم تو خیمه می‌نشستم پای تد
حانیه: سارا جان مادر، نگران نباشی‌ها دکتر گفت زود خوب میشی. هادی: دختر من اسرائیل رو از پا در آورده، این فسقل دونه‌ها که دیگه چیزی نیستن. سارا: مامان، حسین کجاست؟ حانیه: الان میاد، پیش دکتر کار داشت. سارا: بهش بگید بیاد پیش من لطفا. بهم نگفتن حسین رفته بود برای آزمایش و خون دادن برای من. حسین: با من کاری داشتی سارا جان؟ سارا: آره، دکتر چی گفت در مورد من؟ حسین: گفت یکم شرایط سخته ولی خیلی درمانش سخت نیست، گفت فقط درمان باید زود شروع کنیم. سارا: حسین میشه یچیزی ازت بخوام؟ حسین: بخواه عزیزم هرچی باشه. سارا: میشه امروز یا فردا منو ببری مشهد. حسین: مشهد!؟ می‌برمت، اما الان چون بیمارستانی و وقت درمانت هستش دکتر اجازه نمیده. سارا: به دکتر نگو، به هیچ کس نگو، من نمی‌دونم چقدر زنده‌ام، یک سال و خورده‌ای هست مشهد نرفتم، باید برم مشهد. حسین: اجازه بده درمانت تموم بشه، اینجوری بهتره عزیزم. سارا: حسین، تو دلت میاد من بمیرم و امام رضا رو نبینم؟ حسین: کی گفته تو می‌میری؟ دکتر گفت خوب میشی. سارا: بچه گول میزنی حسین؟ من خودم متوجه حالم هستم. می‌خوای لحظات آخر شاد باشم و خوشحال من رو ببر زیارت. حسین: اگر بردم و حالت بدتر شد چی؟ سارا: نمیشه، حالم بد نمیشه، من اینجا باشم حالم بد میشه. حسین: پدر ومادرت هم راضی نمیشن، من نمی‌تونم تو رو ببرم سارا، نمی‌خوام جونت به خطر بیافته. اشک‌هام سرازیر شد، خودم رو با سختی بلند کردن نیم خیز شدم، به صورت حسین نگاه کردم و گفتم: جون ریحان و علیرضا من رو ببر زیارت حسین، من اینجا دوام نمیارم. وقتی اینو گفتم حسین سکوت کرد، روی صندلی نشست و سرش رو پایین انداخت. سارا: من پدر و مادرم رو بهشون یجوری میگم، اما نه الان وقتی رسیدیم مشهد، به دکتر هم نگو، فقط من و تو حسین. خواهش می‌کنم، اگر قرار باشه بمیرم می‌خوام آخرین لحظاتم پیش امام رضا باشه. حسین: به یک شرط می‌برمت. سارا: چه شرطی!؟ حسین: دیگه حرف مرگ نزنی، همیشه هم کنارم باشی. سارا: قول میدم، دیگه حرفش رو نمی‌زنم دو انگشتی زدم روی لب‌هام و گفتم: قول، قول، قول. حسین: باید صبر کنیم شب بشه، ببینم چه میشه کرد. البته برا امشب که نمیشه اول برم ببینم بلیط پیدا می‌کنم یا نه. سارا: باشه، ببین الان هنوز وقت هست، حضوری برو، بهتره. حسین: باشه، همین الان میرم. سارا: حسین قبل اینکه بری کیفم رو میدی؟ حسین: کیف!؟ همون که لباسات و خرده وسایلت توش بود؟ سارا: آره،آره همون. حسین: بگو چی می‌خوای برات میارم. سارا: یه کارت پول توشه، تو جیب کوچیکش، رمزش هم ۱۳۷۳ هستش. حسین: ولی نیاز نیست، خودم دارم، باید برم صرافی. سارا: پول من ایرانیه، نمی‌خواد وقتت رو برای صرافی بذاری. کارتم رو بهش دادم و راهی فرودگاهش کردم برای پیدا کردن بلیط؛ چندتا صلوات نذر کردم تا حسین بتونه بلیط پیدا کنه و بتونم برم مشهد. پرستار: همسرتون رفت؟ سارا: بله، اما برمی‌گرده. پرستار: اگر کاری داشتی این زنگ بغل تخت بزن، من یا یکی از همکارا میان کمکت. سارا: من فقط می‌خوام لباس خودم رو بپوشم، با این لباس بیمارستان راحت نیستم، میشه کمکم کنید؟ پرستار: آخه لباس‌های شما به درد فضای بیمارستان نمی‌خوره. سارا: دکتر من مرد، این لباس‌ها اصلا مناسب من نیستن، خیلی بازه، روسری هم که روسری نیست، کهنه بچه هم از این بزرگ‌تره. پرستار: آخه همه از این لباسا دارن استفاده می‌کنن، شما اولین بار می‌گید مشکل دارید. سارا: مشکل همینه، اینقدر اعتراض نکردن که فکر کردید این لباس‌ها خیلی خوب و مناسبه. پرستار: به هر حال من نمی‌تونم لباس‌های خودتون بهتون بدم، چون اونا تمییز نیستن و قبلا تنتون بوده. سارا: به غیر از اونا هم یه دست دیگه دارم، مشکلی هم ندارم، شما اگر براتون معذوریت داره خودم این کار میکنم و لباس‌هام رو می‌پوشم و پای همه چیش هم می‌ایستم. پرستار: ولی الان شما نمی‌تونید تکون بخورید. سارا: پس کمکم کنید پرستار رو به سختی قانع کردم که کمکم کنه لباس‌های خودم رو بپوشم، اینجوری یک مرحله جلو افتادم و برا در رفتن از بیمارستان کارم راحت‌تر شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فاطمیہ‌یعنے پای‌ولایت‌بمانیم‌تاشهادت... مثل‌حضرت‌فاطمہ‌سلام‌الله‌علیها 🥀
تا خـــدا هست، هیچ لحظه ای آنقدر سخت نمي شود که نشود تحملش ڪرد! شدني ها را انجام بده و تمام نشدني هایت را به خدا بسپار شبتون بخیر✨🌙
نامه امروز 💌 : «وَ انْ یُردكَ بخَیْرِ فَلَا رَادَّ لِفَضْله✨» اگر خدا برایت خیری بخواهد، هیچکس جلودارش نیست🧡 صبحتون‌بخیر ☕🍁
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر تو را خوانم بی شک حاجتم روا می‌شود💔 تو مادری، سروری، تاج سری قلب مهربانت درد ما را طاقت نمی‌آورد🥺 مادرم فاطمه💔😭