eitaa logo
تربیت بنیادی - نگاهی متفاوت
65هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
795 ویدیو
18 فایل
#آگاهی والدین برای تربیت عمیق و ریشه ای #ضروریه❌🔥 ✨با #مدرس دوره‌های #تربیت بنیادی محمدمهدی الهی منش همراه شوید✌️😊 ارشد #روانشناسی‌اسلامی ارتباط با ما👇 @tarbiatbonyadi وارد سایتمون بشید👈https://tarbiatbonyadi.com/ تبلیغات🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 🖤 پیام تصویری آقای الهی منش از پیاده روی اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر کن رفتی، برنامه ات چه خواهد بود؟ سوالی که قبل از آمدن ذهنم را مشغول کرد. خوب می کنم، میخوانم، از دوردست ها تا پیاده می روم. همین؟ تمام برنامه ات برای سفر همین بود؟ خیلی هایمان از پیاده روی و حرم رفتن و روضه گوش کردنش را می شناسیم. (بگذر از آن ها که فقط خوردنی هایش را به یاد دارند) من فکر کردم این ها همه ی مقصود از این سفر نیست. باید دنبال چیزی باشم که بعد از سفر هم با من بماند. با خودم گفتم من از این سفر هدفی دارم که می روم، امام هم هدفی دارد که مرا می برد. بگذار به این بیشتر فکر کنم که هدف چه می تواند باشد؟ این سوال دومی بود که من را در خود فرو برد. اگر امام رشد من را می خواهد، و اگر موانعی من را متوقف کرده پس حتما یک برنامه امام رفع این موانع می باشد. ذهنم روی این سوال جدید متمرکز می شود: کدام مانع من را متوقف کرده و کدام سنگ سر راهم را گرفته؟ اگر این را پیدا کنم به هدف و برنامه ای که امام در این سفر برایم دارد نزدیک تر میشوم. تو چه فکر میکنی، مهم ترین مانع چیست؟ استادمان می گفت: مراقب باشید، ته خورجین تان سوراخ نباشد و الا هر چه جمع می کنید در مسیر می افتد. مانع اصلی گناه است. پس اگر مانع گناه است، باید ببینم کدام گناهان بیشتر مرا درگیر می کند و ریشه آن گناه ها چیست؟ حالا کم کم برنامه سفرم روشن می شود، جدول مراقبه ای درست می کنم تا گناهانم را ثبت کنم و آخر شب با جمع بندی و ریشه یابی به سر نخ ها برسم. چرا می گویم ریشه یابی؟ تا وقتی ریشه های را در وجودمان پیدا نکنیم مبارزه فایده ای ندارد، هر گناهی را که با..
..... چرا می گویم ریشه یابی؟ تا وقتی ریشه های را در وجودمان پیدا نکنیم مبارزه فایده ای ندارد، هر گناهی را که با زحمت ترک کنی، یکی دیگر سبز میشود چون درونت ریشه دارد. مثلا اگر من قضاوت آدم ها برایم خیلی مهم باشد، بخاطر حفظ ظاهر در شرایطی میگویم، دروغ را کنار می گذارم دفعه بعد میکنم و ... این یادداشت ادامه دارد. پ.ن: اگر اربعین نیامدی می توانی برنامه ات را اربعینی کنی.
یادداشت دوم: سنگها را که از پایت باز کنی، برایت راحت تر می شود. انرژی کمتری می گذاری ولی مسافت بیشتری طی می کنی، رمز اینکه بزرگان ترک را مهم تر دانسته اند همین است. خوب حالا اگر مانع ها برداشته شد برای حرکت چه میخواهی؟ چه چیز تو را پیش می برد و به هدف نزدیک می کند؟ ها موتور حرکت تو هستند، پس بعد از رفع موانع، حتما این، هدف دوم امام برای من است. 👈در طاعت نباید سادگی کنم، باید دنبال سریع ترین موتورها و خالص ترین سوخت ها باشم. خوب چه کنم؟ کدام عمل را ترجیح بدهم؟ شرایط عمل چگونه باشد که در عین کوچک بودن زیادی بیاورد؟ این ها سوالهایی است که آمده ها و نیامده ها اگر باشند به آن خوب فکر می کنند.👌 کیفیت عمل با دو عامل افزایش پیدا میکند: ۱. که همان ترک گناه است که گفتم ۲. نیت و معرفتی که پشت عمل است و به آن توان میدهد. 👈عمل تو جسم بی جانی است که درون این کالبد و معرفت توست. صاحبان حتی با جسم نحیف و بازوان کوچک و پاهای کوتاه بزرگ ترین وزنه ها را برمیدارند و طولانی ترین مسیرها را به لحظه طی می کنند. 💥 لذا گفته اند بیش از عمل دنبال اخلاص در عمل باشید. 💫 💢برنامه دوم سفرم کم کم مشخص می شود. فارغ از اینکه چقدر می کنم، چند بار می روم، چند قدم پیاده می روم باید روی نیتم کار کنم. باید بسنجم در هر قدم و لحظه ای آنچه از درون مرا به حرکت می اندازد دقیقا چیست؟ 💢باید حواسم خیلی جمع باشد، زود قضاوت نکنم، ظاهر عمل مرا فریب ندهد، بارها تجربه کرده ام اعمال به ظاهر خالصم را وقتی دقیق وارسی می کنم...
💢باید حواسم خیلی جمع باشد، زود قضاوت نکنم، ظاهر عمل مرا فریب ندهد، بارها تجربه کرده ام اعمال به ظاهر خالصم را وقتی دقیق وارسی می کنم کرم زده از آب در می آید. همین چیزهایی که الان هم می نویسم می تواند نیت های مختلفی داشته باشد، حتی می تواند هیزم برایم باشد. تا اینجا صحبت از شکل عمل بود که با نیت تغییر می کند. یادداشت بعدی هم در همین زمینه است اما از یک زاویه متفاوت.
سوم ماجرای گنبد گاهی در لحظه چیزی به کله ات می زند که خودت هم نمی فهمی واقعا چرا ولی مثل خنگ ها راه می افتی و انجامش می دهی. برای من این ماجرا یک بار در کاظمین گوشه یک صحن نیم ساخته حرم اتفاق افتاد. چیزی حدود ۱۲ سال پیش. یکی از بزرگترهای مدرسه داماد طائفه مقتدی صدر بود و با احترام و روابطی که داشت اسکانمان افتاد داخل حرم، یک حسینیه در گوشه یک صحن نیم ساخته. به قول خودمان سه سوت می رفتیم زیارت و برمی گشتیم، خوشی زد زیر دلم، شاید ظرفیتم کم بود، نمی دانم هر چه بود به جای زیارت افتادم دنبال اکتشاف. از پله های گوشه صحن رفتم بالا ببینم چه خبر است، به کجا می رسد. پله ها رفت تا روی پشت بام. چیز خاصی نبود آن بالا فقط خوبی‌اش به این بود که کل صحن را یک جا می دیدی و همه آن پایین تحت نظرت بودند. از ترس لو رفتن سریع برگشتم حسینیه. ذهنم درگیر شده بود، گفتم چرا بیشتر پیش نرفتم، اصلا چرا طرف گنبد نرفتم، خبری نیست نه این پایین که فقط کارگرها مشغول کار هستند و نه آن بالا. با این حرف ها به خودم قوت قلب دادم و چند ساعت نگذشته دوباره روی پشت بام بودم. یواشکی یواشکی پیش رفتم به سمت گنبد. پشت بام صحن تمام شد رسیدم به بخش اصلی حرم، گنبد مقابلم بود ولی باید دو متر می پریدم پایین روی سقف اطراف ضریح بعد ۵۰ متر می دویدم تا برسم به راه پله آهنی که میرساندم دقیقا کنار گنبد. دوست داشتم بروم ولی ترسیدم. برگشتم پایین با حال کسی که کشف بزرگی کرده، حال زیارت گرفته شده بود، شوق ماجراجویی به جایش آمده بود. در جمع دوستان زیر گوشی می گفتم: می دانید می شود رفت پای گنبد؟ واقعا؟
در جمع دوستان زیر گوشی می گفتم: می دانید می شود رفت پای گنبد؟ واقعا؟ آره بابا من تا نزدیکش رفتم. چطوری؟ از همین راه پله های کنار حسینیه. می خواهید نشانتان بدهم؟ این سوال آخر را با یک حس غروری گفتم انگار من خیلی خفنم کارهایی بلدم که آن ها بلد نیستند. پچ پچ ها شروع شد، پنج شش نفر داوطلب شدند با هم برویم عملیات فتح گنبد. وقتی رفتیم شب شده بود و هوا تاریک بود، دولا دولا از لبه پشت بام خودمان را رساندیم به همان قسمت ک ها باید می پریدیم. نگاهی به هم کردیم و تصمیم گرفتیم برویم. از این جا به بعد را خودم هم نرفته بودم ولی برای اینکه کم نیاورم جلوتر از همه پریدم و کمک کردم تا بقیه هم بیایند. با عجله خودمان را به پله های آهنی رساندیم چند متر باید از پله ها بالا می رفتیم تا پشت بام اصلی که درست بالای ضریح است و گنبدها روی آن است برسیم. بالا میرفتیم و فیلم میگرفتیم و خوش مزه بازی در می آوردیم. یکی گفت: گروه ارهابی(تروریستی) مدرسه ... به گنبد حرم امام کاظم ع مشرف می شود، این قسمت را با موبایل خودم ضبط کردم که کاش نکرده بودم. برای همین فیلم نصف روز در حرم امام حسین ع زندانی شدم، درست روز اربعین وقتی همه مشغول زیارت بودند. ( بماند ماجرای کاظمین چه ربطی به کربلا دارد و چطور فیلم و عکس ها آنجا لو رفت.) رفتیم کنار گنبد یک زیارت امین الله خواندیم و سریع برگشتیم. بچه ها نتوانستند زبانشان را نگه دارند و هر کدام به رفیق صمیمی شان ماجرا را با آب و تاب توضیح دادند و آن ها هم به دوستان صمیمی خودشان. این شد که ساعت ۱۱ _ ۱۲ شب حدود نصف کاروان به جای حسینیه روی پشت بام در مسیر فتح گنبد و عکاسی بودند. آن شب خیلی بد شد، خادم ها فهمیدند و همه کاروان را وسط حیاط جمع کردند. بنده خدا آن استاد داماد که واسطه خیر شده بود چقدر خجالت کشید از این بی عقلی ما. یک حرف خدام هنوز در گوشم هست؟ شما آن بالا چه می کردید، اگر طالب زیارت بودید که قبر شریف پایین است. این سوال من را به خودم آورد که واقعا دنبال چه بودم؟ آن خادمی که در حرم امام حسین ع فیلم های موبایل را دیده بود بهم می گفت، این عکس ها و فیلم ها را گرفتی که وقتی برگشتی ایران پیش دوست و فامیلت قیافه بگیری و با آب و تاب خاطره بگویی. آن موقع در دلم حرفش را انکار میکردم ولی بعدا تصدیق کردم. راست می گفت حتی همان زیارت امین الله کنار گنبد هم برای این بود که بعدا خاطره اش را بگویم. سوال او دستم را رو کرد، تعفن پنهان در عملم را نشانم داد، توجیه های الکی که برای راضی کردن خودم روی پشت بام قطار میکردم همه را بر باد داد. این بار که این خاطره را گفتم برای این بود که بگویم مراقب نیت هایمان باشیم، شاید زیارت اربعین در سالی که خیلی ها نتوانسته اند بیایند برای خیلی ها حکم همان قیافه گرفتن کنار گنبد را داشته باشد که بعدا گندش در می آید. یادتان باشد انگیزه های غیر خالص خیلی ریز و یواشکی وارد عمل می شود و سوال های دقیق آن ها را برملا می کند.
کسی از پیاده به سمت نمی رود. مشایه از منطقه ای به نام الدورة در حاشیه حرکت را شروع می کنند. این را از محلی ها شنیدم. از باب زدم بیرون دور فلکه دنبال ماشینی بودم که مرا تا الدوره برساند. چند تا تاکسی بوق زدند و قیمت های پرت و پلا گفتند. این را بعدا که با دو رفتم دوره فهمیدم. یکی می گفت ۱۰ یکی میگفت ۸، یکی شان از همه جالب تر بود، می گفت ۴۰ بعد که محل نگذاشتم گفت ۳۰، اعتمادم کمتر شد، گفت چقدر میخواهی بدهی گفتم ۵، همان را هم مطمئن نبودم زیاد است یا کم. 😎 هیج کدام را سوار نشدم، از محمود که بود و کنار میدان در ماشینش نشسته بود راهنمایی خواستم، بنده خدا پیاده شد از مغازه داری پرسید و بعد با ماشین خودش من را تا میدان عدن که ماشین های خطی داد میزدند الدوره رساند، کرایه ماشینم را هم حساب کرد و رفت. 😊 ارتشی بود ولی منش و اخلاقش درجه یک بود. آرام و مودب و مهربان. 👌 گفتم را هم دیده بودید؟ گفت بله زیاد. گفتم خوب چطور بود؟ قائد ربانی(فرمانده ربانی)، این توصیف عمید محمود عراقی از حاج قاسم ایرانی بود. ادامه داد این آدم ها برای در دنیا نیستند بخاطر همین می بردشان آن طرف. 💫نشد خاطره برایم بگوید ولی همین جمله من را بس بود. این ها برای زندگی در دنیا نیستند ... یاد راننده ای افتادم که میخواست از بی خبری ام سوء استفاده کند و ۴۰ دینار به جیب بزند، بیچاره یک هم گفت و چیزی گیرش نیامد. میگفت ۴ ساعت از این جا تا الدوره فاصله است‌، در حالیکه نیم ساعته رسیدم. ادامه 👇👇👇
👈چه حسی پیدا کردی نسبت به راننده ای که گفتم؟ چه خاطراتی در ذهنت آمد؟ 🤔 یک چیزی را برادرانه بگویم نه نمی گویی؟ بیا از کسی برای منفعت خودمان استفاده نکنیم.💥 نه بابا من اهل این حرف ها نیستم، حلال و حرام سرم میشود. حالا این را از من قبول کن، شاید یک وقتی به دردت خورد، آن جا که فرزندت یا همسرت یا رفیقت یا فامیلت قضیه ای را نمی داند و تو از جهل او به نفع خودت استفاده می کنی، بی خبر نگهش می داری چون برایت راحت تر است. 👈واقعیت من آن راننده تاکسی را که دیدم یاد خودم افتادم نه هیچ کس دیگر. شاید برای به جیب زدن این کار را انجام ندهم ولی برای منفعت های دیگر بعید نیست. پ.ن۱: در مسیر بغداد کربلا به نیابت از شما قدم برداشتم. پ.ن۲: فکر کنم تنها ایرانی تو این مسیر بودم.🙂
یادداشت چهارم: جدول مراقبه برای من که الان نیستم راهی هست که به سوی امام حرکت کنم؟ بله، سفر بهانه ای برای نزدیک شدن به هدف امام است، اگر سفر نرفتی برای نزدیک شدن به هدف برنامه داشته باش. اولی دست تو نیست اما این دومی کاملا به خودت برمیگردد. در یادداشت های قبل گفتم برای حرکت اول باید مانع ها را برداری و بعد دنبال عاملی برای حرکت باشی. عامل حرکت عمل تو بود که بسته به نیت و معرفتی که داری قدرت های متفاوتی پیدا می کند. این ها را قبلا توضیح دادم. نکته بعد این است: از بین اعمال برخی اثر فوق العاده دارند، موتور اصلی حرکت تو هستند، رشد بیشتر و سریع تری ایجاد میکنند حتی موانع را هم برطرف می کنند. پس زرنگی کن و از بین اعمال این ها را انتخاب کن و در برنامه ات قرار بده تا به هدف امام نزدیک تر شوی. حتما می پرسی کدام اعمال؟ من نمونه هایی را که خودم پیدا کردم برایت می گویم ولی تو به این اکتفا نکن، با این نگاه همیشه دنبال کشف عمل های طلایی باش و هر چیز جدید پیدا کردی به مرور به جدول برنامه ات اضافه کن: ۱. نماز اول وقت و با حضور قلب ۲. گریه بر سید الشهدا ۳. تلاوت قرآن ۴. خدمت و دستگیری از دیگران ۵. فکر کردن ۶. نماز شب این هفت تا به اضافه ترک گناه، زیارت عاشورا و مطالعه برنامه روزانه این سفر من است. جدول مراقبه ای برایش درست کردم که هر روز هر کدام انجام شود تیک میخورد.
من شب قبل حرکت کرده بودم و او صبح. من چند جا استراحت کرده بودم و او یک سره آمده بود. حالا سر ظهر به هم رسیده بودیم. او میخواست شب تا مثیب و فردا شب تا برسد، من خوش بینانه دو روز بعد پیش از ظهر یا عصر به کربلا میرسیدم. سلام و علیکی کرده پا به پایش سرعت را تند می کنم و همراه می شوم. او هم توقف هایش را بیشتر میکند تا من جا نمانم. چهار پنج ساعت به همین منوال میگذرد و همراهی مان ادامه پیدا می کند. اما نزدیک من دیگر توانایی در پاهایم نمانده. احساس درد و خستگی دارم، مثل چوب خشک آن ها را روی زمین می‌کشم، فکر میکنم اگر ادامه بدهم می شکند و جانم بالا می آید. ناچار عبدالکریم دستی تکان می دهد و از من جدا می شود. من ماندگار می شوم و عبدالکریم می رود. هم او دوست داشت که من را با خودش تا کربلا همراهی کند، هم من دوست داشتم فردا شب را کربلا باشم ولی خوب نمی شود. مشکل از عبدالکریم نیست، هر چه بلد بود برایم توضیح داد از اینکه کفشت مناسب نیست،شکل قدم برداشتنت درست نیست، هنگام حرکت باید به هدفت فکر کنی نه چیز دیگر، حتی برایم تسبیح خرید که مثل خودش ذکر بگویم و یادم داد چه ذکرهایی در این مسیر به من کمک می کند. اما فایده نکرد من نمی توانستم همراه او تا آنجا که او می رود بروم. مشکل از ضعف من بود، مشکل از آمادگی نداشتن من بود، مشکل این بود که اگر او میخواست من را هر طور شده برساند از پا در می آمدم و جان می دادم. من کشش این همه سرعت و طی این مسافت را نداشتم و الا عبدالکریم واقعا و همه چیز تمام بود. ادامه 👇👇👇
داستان جدایی ما از خدا و محرومیت هایمان خیلی شبیه داستان من و عبدالکریم است. آن وقت ها که از حضرات می خواهیم ما را به مقاماتی برسانند، علمی شبیه خودشان به ما عنایت کنند، همراه خودشان تا بالاترین نقطه ببرند، در صحرای محشر کنارشان باشیم، نمی فهمیم چه میخواهیم، نمی فهمیم این درخواست ها بدون آمادگی یعنی هلاکت ما، یعنی متلاشی شدن همه وجود ما، نمی دانیم در این مسیر بغل کردنی در کار نیست، خودم باید راه بروم و طی مسیر کنم، امام فقط راه را نشان می دهد و کمک کارم میشود نه اینکه به جای من کند. را شکر به حرف ما گوش نمی کنند و به زور رشد و حرکتمان نمی دهند و الا صدای خورد شدن استخوان هایمان گوش فلک را پر می کرد. یادت باشد: ما، از آماده نبودن خودمان است و الا فیض و از طرف امام تمام است. ظرف من جا ندارد که همه آن چه او میخواهد بدهد را در خودش جا بدهد و الا او بخلی ندارد، اگر بدهد زیر بارش له می شوم .... اگر همراهی امام را میخواهیم باید خیلی قبل تر روی خودمان کار کرده باشیم و آمادگی ها را ایجاد کرده باشیم تا امام بتواند ما را با خودش تا بهشت ببرد، درست مثل پیرمردی که همنشینی را در بهشت خواست و حضرت قبول کردند اما به شرط اینکه با های طولانی خودش یاری کند. پ.ن: بریم روی خودمون کار کنیم که از امام جا نمونیم و الا ناچار میشیم خداحافظی کنیم مثل خداحافظی من از عبدالکریم خیلی ها در زمان خلافت ع با او خداحافظی کردند چون نمی توانستند همراه او حرکت کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم از آقای الهی منش برای شماست. 👈امروز در مسیر بغداد به سمت کربلا...🖤 نکته مهمی رو بیان کردن. 💯💯💯 حجم زیادی نداره.💯 دانلود کنید گوش بدید.✅ ادامه 👇👇👇
مکان هایی هست که مزیتش فقط این نیست که مقدس است و فرصت خوبی است برای وصل شدن. بلکه مثل آهنربایی است که درجه یک ترین آدم ها را جذب می کند. درست بخاطر همین است که اگر کمی آرام باشی و چشم باز کنی لا به لای زوار اربعین آدم های فوق العاده ای را پیدا میکنی، آدم هایی که ظاهرشان چیزی را نشان نمی دهد ولی کافی است چند دقیقه کنارشان بنشینی و چند جمله ای صحبت کنی، یک دفعه گنجینه درونشان رو میشود و متحیر میشوی. یکی از آن ها را در مسیر برگشت از کربلا به نجف درک کردم. پیرمرد سبزواری که صندلی جلو مینی بوس نشسته بود. جا تنگ بود پای مصنوعی اش را درآورد، کوله اش را گذاشت زیر ته مانده پایش و شروع کرد ذکر گفتن. لهجه سبزواری اش خیلی شیرین بود. گفتم حاجی جانباز هستید؟ گفت جانباز؟ ما کجا جانباز کجا؟ اشاره داد به یک محاسن سفید دیگری که کنارش نشسته بود گفت ایشون جانباز هستند. کدام عملیات پایتان را از دست دادید؟ عملیات نبود، پاکسازی میدان مین سقز سال ۷۸ بعد با خنده شیرینی گفت ایام جنگ قسر در رفتیم این جا گیرمان انداختند. حس لذت بخش تواضع در منش، رفتار و بیانش موج می زد. دست هایش پینه داشت، معلوم بود زحمت کشیده است. می پرسم شغلتان چیست؟ می گوید: الان خانه دار، لبخند ریزی میزند. بازنشست شدم. سپاهی بودید؟ بله کدام قسمت؟ تخریب سوریه نرفتید برای دفاع حرم؟ نبردند فرم هم پر کردیم ولی نشد. بعد با یک لحنی گفت: لیاقت نباشه نیست دیگه! از بچه هایش پرسیدم، ۴ فرزند داشت که تعریفشان میکرد، می گفت درس خوان هستند خدا را شکر بچه های خوبی هستند، بعد دوباره با همان لحن طنزش گفت: با نون تخریب بزرگشان کردم و هر دو...
... از بچه هایش پرسیدم، ۴ فرزند داشت که تعریفشان میکرد، می گفت درس خوان هستند خدا را شکر بچه های خوبی هستند، بعد دوباره با همان لحن طنزش گفت: با نون تخریب بزرگشان کردم و هر دو خندیدیم. بعد شروع کرد با همان محاسن سفید کنارش حرف زدن و خاطره گفتن و افسوس خوردن انگار منتظر بود کسی استارت بزند. استادمان در سفر سوریه می گفت از خدا بخواه دستت را در دست اولیائش بگذارد، این دعا در ذهنم حک شده و اول سفر اربعین امسال هم خواستم. امیدوارم مستجاب شده باشد.
🔻این داستان واقعی است🔻 ‌ 😞حال گیری اول صبح😞 + میگم: چی شده؟ - میگه: اول صبح تماس گرفته کلی گله کرده، بعد هم گریه و خداحافظی کرده. + میگم: خب بعدش؟ - میگه: هیچی دیگه، کلی انرژی منفی از سر صبح به من وارد کرده. ‌ ‼️(حالا این مراجع هزار تا مشکل داره دو ماهه داره میاد مشاوره یکم حالش داره بهتر میشه، اما مامان جان زدن همه کاسه کوزه ها را خراب کردن) ‌ 👈بعد تعریف میکنه از کودکی اش، از اینکه همیشه هر چی گفته مامانش زده تو ذوقش، باهاش مخالفت کرده. - میگه: آقای الهی منش! یعنی اگه من بگم شبه مامانم میگه نه روزه❗️ ‌ 👈دیشب رفتم خونشون تیکه بارونم کرده. ‌‌ 😐چطوری خانم مهندس؟ دیگه برای خودت مردی شدی؟ اینا را با پوزخند میگه یه جوری که آتیشم میزنه، چرا؟ چون دوست نداره من شاغل باشم. ‌ ما از اول همین طوری بودیم. ‌ 👈اما خواهرم دختر مامانه… + میگم: خب چرا؟ مگه اون چی داره که شما ندارید؟ - میگه: آب میخوره با مامانم هماهنگ میکنه، خیلی بهش وابسته است و مامانم اینو دوست داره. 🔻تا این جای ماجرا را شنیدید؟ 🔻 منتطر پست بعدی باشید... https://eitaa.com/tarbiat_bonyadii http://splus.ir/tarbiat_bonyadii ‌ ‌
🔰ادامه ماجرای پست قبل ........ بعضی مامانها خیلی خوبن، همه چیز تمومن، فعالن، موفقن، متدینن، اصلا دوست داشتنی و گل گلابن، فقط یه مشکل گنده دارن، یه مشکلی که میتونه همه خوبی هاشونو بپوشونه، یه مشکلی که اگه درستش نکنن زندگی بچه هاشونو خراب میکنه، فاتحه رابطه شون را میخونه، یعنی برای همیشه و روی فرزندشون را از دست میدن. اون مشکل چیه؟ این مامانها عینکی ان😳 ، بد هم عینکی ان، یعنی یه جوری عینکشون را چسبیدن که بیا و ببین. 🔹همه دنیا را از پشت همون عینک خودشون میبنن. هر چی از اون پشت خوب دیده بشه حتما خوبه، هر چی بد باشه حتما بده، اگه از چیزی خوششون بیاد همه باید دوستش داشته باشن، اگر بدشون بیاد حتما تنفر آمیزه، میدونی یه جورایی نمی تونن از زاویه نگاه دیگران به و مسائل نگاه کنن، ❌ نمی تونن خودشون را جای هیچ کسی حتی بچه هاشون بذارن،⚡️ در نتیجه نمی تونن احساس اونها را درک کنن،😔 این مامانها حتی اگه خیلی نگاه درستی به زندگی داشته باشن و خیلی و باشن و خیلی موفق و همه چیز تموم هم باشن بچه هاشون اصلا شبیهشون در نمیان، میدونی چرا؟ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 چون میخوان نگاهشون را تزریق کنن، چون میخوان همه را تغییر بدن، چون عینکشون را دست گرفتن به زور میخوان رو چشم همه بذارن.👌 این مامان های به شدت مهربون گاهی بخاطر دلسوزی یا هر دلیل دیگه ای اجازه انتخاب و تجربه به بچه هاشون نمیدن، جای اونا فکر میکنن، هیجان زده میشن و تصمیم میگیرن، این ها بچه ها را تا وقتی قبول دارن که مطیع محض باشن، تا جایی همراهی میکنن که از پشت عینک اونها به دنیا نگاه کنن، و همین دقیقا لج بچه هاشون را درمیاره، بچه ها را ازشون دور میکنه و از عالم مادر متنفر میکنه. ⚡️این مادرها اگه مذهبی باشن بچه ها را از همه چیز متنفر میکنن😞 از روضه ای که میرن، چادری که سر میکنن، تسبیحی که دست میگیرن، سخنرانی هایی که گوش میدن، این مامان ها بچه هاشون را از دنیای خودشون متنفر میکنن و به دنیای دیگه ای هل میدن. و آخر سر هم خودشون دق می کنن همه بچه هاشون مریض اعصاب و روان میشن.💯 https://eitaa.com/joinchat/104529971C9c728b6f0e http://splus.ir/tarbiat_bonyadii
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ❌میشه خواهش کنم به بچه ها برچسب نزنید؟ خصوصا برچسب های انقدر بد: استرسی، حواس پرت، بی عرضه، خنگ، دست و پا چلفتی، بی احساس. ما نمیدونیم هر برچسب چطور یه ریل آهنی محکمی درست میکنه تو زندگی بچه ها که اجازه نمیده ازش بزنن بیرون، این بچه ها همونی میشن که ما میگیم چون از درون باورشون میشه همین هستن و آینده شون تباه میشه، صرفا بخاطر اشتباهی که والدین میکنن. بخونید 👇👇👇 https://eitaa.com/tarbiat_bonyadii http://splus.ir/tarbiat_bonyadii
❌ب ر چ س ب❌ 🔹میگه میشه با دخترم صحبت کنید؟ 🔸میگم باشه. طفلکی هنوز شروع نکرده گریه اش میگیره، معذرت خواهی میکنه، میگه من خیلی استرسی هستم. اینو میگه و اشکشو پاک میکنه. به مامانش اشاره میکنه دستمال کاغذی براش بیاره. ازش میپرسم: کی گفته تو استرسی هستی؟ اصلا استرس یعنی چی؟ آدم استرسی چطور آدمیه؟ ♦️از جواب های پراکنده اش معلوم میشه خیلی معناش را نمی دونه، انگار مادر یا اطرافیان زیاد بهش این جمله را گفتن و اونم باور کرده. فکر میکنه چون نگران کنکورش هست، چون نگران نتیجه اش هست و چون گاهی این نگرانی اذیتش میکنه پس آدم استرسیه. ازش پرسیدم روزی چند ساعت درس میخونی؟ گفت حدود هفت هشت ساعت. 💯 گفتم آدم استرسی نمی تونه کار و برنامه روزانه اش را داشته باشه. تو عالی هستی👌. گفتم وقتی نگران هستی بدنت می لرزه؟ گفت نه، گفتم وقتی نگران میشی دیگه حالت دست خودت نیست، کارهای عجیب و غریب میکنی؟ گفت نه❌ گفتم آدم های استرسی از شدت نگرانی دیوونه میشن.💯 بدنشون شروع به لرزش میکنه و کارهایی میکنن و حرف هایی میزنن که آدم عادی نمیکنه و نمی زنه. 💯 تو یکم نگرانی، حقم داری، کنکور برای شما شده غول، 😞 فکر میکنید اگه قبول نشید چی میشه، فقط باید یکم تمرین کنی صبور تر باشی، 💯 تحملت بیشتر بشه و یاد بگیری حتی اگه صد بار هم تو مسیری شکست خوردی دوباره شروع کنی بدون ناامید شدن.👌 اینم بهش گفتم 👇 👈ذهنت را نده دست دیگران، اجازه نده آدم ها به تو بگن چطور آدمی هستی، خودت انتخاب کن و خودت قضاوت کن، اگه تو فکر میکنی آرومی،مهربونی، زرنگی، راست گویی پس حتما هستی،👌 حرف بقیه را بریز دور.💯 👈👈قضاوت آدم ها به دَرْکِ ناقص خودشون برمیگرده پس نباید مهم باشه،💯 📌 بله میشه در موردش فکر کرد ولی نباید بی دلیل هم پذیرفت.👌
کودکی خودتون رو به یاد بیارید به همه برچسب های مثبت و منفی کودکیتون که از سوی اطرافیان و به ویژه والدین می خوردید، فکر کنید. چه احساسی در آن زمان بهتون دست می داد؟ چقدر رفتار امروزتان به گذشته وابسته است؟ 👈 برچسب زدن چه مثبت و چه منفی برای حس خود ارزشمندی بچه ها اثرات منفی داره. 💯 ⚡️فکر کنید بچه ای هستید که مدام به شما بگن تنبل، بی توجه، بی نظم، قدرنشناس، بدغذا، تپل و.. ⚡️یا برعکس آن بگن باهوش، بی نقص، بی عیب، زیبا و ... که همه اینها بر نحوه تعامل شما با دوستان و اطرافیان و خواهر ـ برادرها و همکلاس هایتون اثرگذاره و عزت نفس شما را نشانه می گیره . 🔹🔹🔹🔹🔹 خیلی دقت کنید 🔻کودکی مهمترین دوران در ایجاد شخصیت قدرتمند و عزت نفس در انسانه نباید با تاثیرات این انگ ها اونو دچار پیامدهای نامطلوب در آینده کرد.💯 https://eitaa.com/joinchat/104529971C9c728b6f0e https://splus.ir/joinchannel/kbhHBDC2EU0ejVFqMdJY8pxP
🔹سعی کنید بر رفتار بچه دقت و تمرکز کنید👌 نه اینکه اونا رو رفتار خاص توصیفشون کنید. 💯 ✅مثلا اگر بچه شما لباس هاشو تو خانه رها می کنه، بهش بگید که این کارش بی نظمیه؛ ✅ نه اینکه مدام تنبل و بی نظم خطابش کنید.❌ یا در مقابل بچه شما در امتحان نمره خوبی گرفته به جای اینکه با استعداد خطابش کنید❌ بگید که بهش افتخار می‌کنید.✅ https://splus.ir/joinchannel/kbhHBDC2EU0ejVFqMdJY8pxPhttps:// eitaa.com/joinchat/104529971C9c728b6f0e
🔰برچسب مثبت هم چارچوب داره💯 والدینی که مدام به بچه شون می گن با استعداده و همیشه شاگرد اول می شه، سطح توقعشون مدام بالا می ره و نمی‌تونن کوچکترین اشتباهی از بچه رو تحمل کنن.👌 حتی خود بچه نیز مدام خودش رو سرزنش می کنه و از خودش متوقع می شه😞 بنابراین برچسب زدن چه مثبت و چه منفی برای حس خود ارزشمندی بچه ها اثرات منفی داره. https://splus.ir/joinchannel/kbhHBDC2EU0ejVFqMdJY8pxPhttps:// eitaa.com/joinchat/104529971C9c728b6f0e
💢یه تمرین بهتون میدم 👇👇 تو این هفته یه کاغذ و قلم دم دستت باشه📝 هر جا برچسبی به فرزندت زدی یادداشت کن،🖋 حتی اگه به زبون نیاوردی و تو دلت هم گفتی یادداشت کن.🔖 حالا آخر هفته بیا یه بررسی بکن و برای هفته دوم تلاش کن دیگه برچسبی نزنی. اگه تمرین کنیم بعد چند ماه دیگه برامون عادی میشه.