✅ تسخیر علامه حسن زاده!
💬 پس از مدتی که علامه حسن زاده #آملی در خدمت درس آیت الله الهی طباطبایی بودند، ایشان مریض شده و در بیمارستان نکویی قم بستری شدند و درسشان تعطیل شد. علامه می فرمودند: از اینکه درس تعطیل شد، بسیار دلگیر و ناراحت بودم، لذا فردای آن روز قلم و دفتر را برداشتم و خدمت ایشان در بیمارستان نکویی رفتم که هم از ایشان عیادت کنم و هم اگر صلاح بدانند و حالی داشته باشند، همانجا ما درسی داشته باشیم. خدمتشان مشرف شدم و گفتم: یک روز درس تعطیل شد، خیلی دلم گرفت؛ لذا آمدم خدمت شما تا اگر حالی داشته باشید همینجا من در محضرتان استفاده کنم.
⬅️ ایشان فرمودند: حاجی آقای #حسنزاده، راستش دیشب من هم اولین شبی بود که در بیمارستان می خوابیدم، تاکنون به عمرم در بیمارستان نخوابیده بودم. خیلی دلم گرفته بود، برای اینکه از آن حالت خارج بشوم، لحظاتی را با شما محشور بودم! گفتم: یعنی چه؟! فرمود: دیشب ساعت فلان نرفتید کتابخانه؟ گفتم بله! فرمود: فلان کتاب را بر نداشتید؟ گفتم بله! فرمود: مقداری مطالعه نکردید؟ گفتم بله! فرمود: بعد از مدتی کتاب را به قفسه برنگرداندید؟ گفتم بله! فرمود: این من بودم که با پای شما رفتم به کتابخانه و با دست شما کتاب را برداشتم و با چشم شما کتاب را مطالعه کردم و بعد کتاب را سر جایش برگرداندم.
❗️گفتم: «آقاجان شما چه کارهایی با ما می کنید!». ایشان ما را #تسخیر کرده بود و ما با اراده و خواست ایشان کارهایی را انجام می دادیم و خودمان هم خبر نداشتیم.
(حدیث سهر، ص۲۵۴)
@tarbiatemanavi