#محرم #روایت #فتح_خون
حضرت #علیاصغر علیهالسلام
🏴 بعدازظهر روز #عاشورا، زمانی فرا رسید که امام #حسین یکه و تنها ماند، به طرف راست خود نظر انداخت، هیچ مردی ندید. به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچههای کوچک کسی باقی نمانده بود؛ پس صدا زد:
⁉️«آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که به امید ثواب خدا ما را یاری کند؟»
صدای گریه و #شیون زنان حرم بلند شد و همه مردم گریهکنان ضجه میزدند.
🩸سپس امام به در #خیمه آمد و مقابل خیمه نشست. کلاهخود را از سر برداشت و عمامهای بر سر گذاشت و به حضرت #زینب فرمود:
🕯«فرزند کوچکم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم». مادر علی اصغر رباب دختر امرؤالقیس بود.
کودکش را آوردند؛ #علی_اصغر را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن او و فرمود:
«پسر عزیزم وای بر این مردم، آن زمان که جد تو محمد مصطفی دشمن آنان باشد.».
🩸در این هنگام حرمله، تیری به سوی کودک رها کرد و آن تیر به گلویش نشست و گلوی علی اصغر را گوش تا گوش و رگ تا رگ در آغوش پدر پاره کرد.
🩸در حالی که خون از گلوی کودکش جاری بود به حضرت زینب فرمود:
«این کودک را بگیر»
سپس دستهای خود را زیر گلوی علی اصغر برد، وقتی دستها پر از خون شد به آسمان پاشید و فرمود:
«خدایا تحمل این حادثه برایم آسان است، چرا که تو میبینی و در پیشگاه تو بچه ناقه صالح از کودک من جلیلتر نیست.»
امام #باقر علیهالسلام فرمود: «از آن خونی که به آسمان پاشیده شد، قطرهای 🩸 به زمین بازنگشت.»
به روایت طبرسی: حضرت از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبری کند و کودکش را به خونش🩸 آغشته نمود و بعد دفن کرد.
📓چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۴، ص ۱۴۳.
@tarbiatemanavi
🩸#محرم #روایت #فتح_خون🩸
❓آیا مدافعی هست؟
حضرت #علیاصغر علیهالسلام
🏴 بعدازظهر روز #عاشورا، زمانی فرا رسید که امام #حسین یکه و تنها ماند، به طرف راست خود نظر انداخت، هیچ مردی ندید. به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچههای کوچک کسی باقی نمانده بود؛ پس صدا زد:
⁉️«آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاری دهندهای هست که به امید ثواب خدا ما را یاری کند؟»
صدای گریه و #شیون زنان حرم بلند شد و همه مردم گریهکنان ضجه میزدند.
🩸سپس امام به در #خیمه آمد و مقابل خیمه نشست. کلاهخود را از سر برداشت و عمامهای بر سر گذاشت و به حضرت #زینب فرمود:
🕯«فرزند کوچکم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم». مادر علی اصغر رباب دختر امرؤالقیس بود.
کودکش را آوردند؛ #علی_اصغر را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن او و فرمود:
«پسر عزیزم وای بر این مردم، آن زمان که جد تو محمد مصطفی دشمن آنان باشد.».
🩸در این هنگام حرمله، تیری به سوی کودک رها کرد و آن تیر به گلویش نشست و گلوی علی اصغر را گوش تا گوش و رگ تا رگ در آغوش پدر پاره کرد.
🩸در حالی که خون از گلوی کودکش جاری بود به حضرت زینب فرمود:
«این کودک را بگیر»🩸
سپس دستهای خود را زیر گلوی علی اصغر برد، وقتی دستها پر از خون شد به آسمان پاشید و فرمود:
«خدایا تحمل این حادثه برایم آسان است، چرا که تو میبینی و در پیشگاه تو بچه ناقه صالح از کودک من جلیلتر نیست.»
امام #باقر علیهالسلام فرمود: «از آن خونی که به آسمان پاشیده شد، قطرهای 🩸 به زمین بازنگشت.»
به روایت طبرسی: حضرت از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبری کند و کودکش را به خونش🩸 آغشته نمود و بعد دفن کرد.
📓چهل منزل با حسین، علی اکبر رنجبران، منزل ۱۴، ص ۱۴۳.
@tarbiatemanavi