eitaa logo
تَـــــــردینـَـــک
129 دنبال‌کننده
95 عکس
33 ویدیو
3 فایل
بسته های شادی ساز تولید بازی اسلامیزه تربیت دینی غیر مستقیم کارگروه تخصصی مادر کودک و نوجوان گوهرشاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 «رویکردی نمادین به تربیت دینی با تأکید بر روش‌های اکتشافی» 🖌نویسنده: دکتر عبد‌العظیم کریمی 🎙 انتشارات: قدیانی 📝 در اين‌ اثر تلاش‌ شده‌ است‌ «مجموعه‌اي‌ از نكته‌ها، دیدگاه‌ها و روش‌های‌ تازه‌اي‌ در قلمرو تربيت‌ ديني‌"، آن‌ هم‌ با رويكردي‌"نمادين‌" و برگرفته‌ از فرهنگ‌ اسطوره‌اي‌ و ادبيات‌ عرفاني‌ تدوين‌ شود 💬 قسمتی از متن کتاب: در تربیت نمادین، آیات،نمودها،الگوها و رخدادها به شیوه‌ای جذاب و نافذ ارائه می‌شود و مربی خود را از صحنه دخالت و قیمومت کنار می‌کشد تا متربی بتواند آنچه را بدان‌ها احساس نیاز می‌کند بیابد و به درون بکشد. در تربیت نمادین تجربه و احساس دینی امری فردی و منحصربه‌فرد است، در تربیت نمادین کلام مربی و نصایح و موعظه‌های او برای متربی باید همچون موسیقی برای متن فیلم باشد. ابزار و وسایل نمادین تربیت دینی عبارتند از زبان چشم،زبان گوش،پیام نگاه،حالات رفتار ،زبان وجود،زبان تصویر و آهنگ کلمات.اینها نمودی از پیام تربیتی هستند که آثارشان عمیق‌تر پایدارتر ظریف‌تر و پنهان‌تر است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀سوال: فرزند من هفت ساله است. او گاهی از ما سوأل می کند که آیا می توان خدا را دید؟ آیا امامان خدا را می دیدند؟ می خواستم ببینم سوالات او را چگونه پاسخ بدهم؟🧐🤔😣 🍀جواب: ما باید در انتقال مفهوم و مباحث و سوالاتی که درباره ی خدا است، در سنین مختلف رویکرد متفاوتی داشته  باشیم. ما در زیر هفت سال سعی می کنیم که پاسخ این طور سوالات را به بچّه ها ندهیم و حواس بچّه ها را از این سوال پرت بکنیم؛ امّا اگر خیلی روی سوأل خود اصرار کردند، یک پاسخ قانع کننده به آن ها بدهیم؛ ولی باز بلا فاصله حواس آنها را پرت کنیم. 💡به عنوان مثال، یک بچّه می آید و از پدرش می پرسد: بابا جان! خدا کجاست؟ بچّه ها در این سنّ توان درک امور ماورایی را ندارند؛ یعنی نمی توانند بفهمند که خدا وجود دارد، ولی دیده نمی شود. خیلی از افرادی که در حوزه ی روانشناسی رشد کار می کنند، می گویند: ذهن بچّه ها در این سنّ شش، هفت سالگی، انسان پندار است؛ یعنی ما هرموجود با شعوری را که برای او توصیف کنیم، او آن را شبیه انسان می پندارد؛ حالا یک مقدار بزرگ تر یا کوچک تر. خدا مرحوم قیصر امین پور را رحمت کند. یک شعر دارد که می گوید: “پیش از این ها فکر می کردم خدا، خانه ای دارد کنار ابرها“. ☺️ دقیقاً ذهن کودکان ما نیز همین طور است؛ یعنی خدا را بزرگ می دانند و برای او خانه ای درست می کنند. پس اگر ما در این سن، درباره ی خدا و موجودیّت و شکل خدا، با بچّه ها صحبت کنیم، ممکن است اثرات مثبتی نبینیم. 🙄 ادامه دارد....
🍎🍐🍊🍋🍌🍉 🐱 پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند. 🐱 پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟ 🍐 گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد. 🍒 یک آلوی درشت از سلطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند. 🍑 یک هلوی درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد... هلو گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند. 🍏 سیب گفت: راست می گوید: من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمانها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند. یک خیار زخمی از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده ؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا، یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد. 🐱 پیشی نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی ناراحت شد و گفت: چه مهمان های بدی. پیشی یه فکر خوبی کرد. میوه ها رو از سطل آشغال برداشت کثیفی ها و خرابی هاشون رو جدا کرد و برد با بقیه ی گربه های محل یه مهمونی کوچولو گرفتند و همه ی میوه ها رو خوردند میوه ها هم از این تصمیم پیشی خیلی خوشحال بودند😊😊
📚  تربیت چه چیز نیست! مولف: دکتر عبدالعظیم کریمی موسسه فرهنگی منادی تربیت 🌱 حکایت« تربیت» و چگونگی تربیت آدمی ، حکایت سخنی است که مولانا با اعجاز و اختصار به زیبایی بیان کرده و نشان می دهد که علم انسان به خودش همچون دیدن کعبه است از بام کعبه! و چون در خود غرق است، از آن دور است و چون به خود نزدیک است حجاب خود است و باید برای دیدن خود قدری از خود دورتر رود. 📄 در اين‌ كتاب‌ می خوانيم‌: همان‌گونه‌ كه‌ انسان‌، مشكل‌ انسان‌ است‌، تربيت‌ نيز مشكل‌ اصلي‌ تربيت‌ است‌ و «تربيت‌ كردن‌» ، مانع‌ اصلی «تربيت‌ شدن‌» است‌. در واقع‌، بنا نيست‌ ما به‌ كودكان‌ راست‌گويی و صداقت‌ بياموزيم‌ بلكه‌ بناست‌ كاری نكنيم‌ كه‌ صداقت‌ و راستگويی آنها تبديل‌ به‌ رياكاری و دروغ‌ گويی شود. بنا نيست‌ كودكان‌ را دين‌ دهی كنيم‌ بلكه‌ بايد كاری نكنيم‌ كه‌ فطرت‌ دينی و انگيزه‌ خداپرستی و حقيقت‌ جويی آنها به‌ خاطر روشهای غلط‌ تربيتی بزرگسالان‌ تضعيف‌ شود... 📝 همچنین در اين‌ کتاب، گفتارهایی با عنوان‌ ذیل آمده است : «تربيت‌ علم‌ نيست‌» ، تربيت‌ «اجتماعی كردن‌ نيست‌» ، تربيت‌ «دخالت‌ كردن‌ نيست‌» ، «نصيحت‌‌كردن‌ نيست‌» ، «عادت‌ دادن‌» نيست‌، «آموزش‌ دادن‌» نيست‌، «شكل‌ دادن‌» ، نيست‌، «رام‌ كردن‌» نيست‌، و...
به نام خدا خدای آفریننده نان تافتونم و تافتونم منم یه نوعی نونم🥖🍞 همیشه و هر کجا وسط سفرتونم🥖🍞 ولی بعضی آدما شدن بلای جونم 🥖🍞 بعضی روزا با سختی زیر ظرفا میمونم🥖🍞 بچه های عزیزم من پیش خدا عزیزم🥖🍞 شما اجازه ندید زیر ظرفا بمونم یا زیر پا بمونم 🥖🍞 ممنونم و ممنونم منم یه نوعی نونم🥖🍞 بچه های عزیزم،نان یکی از نعمتهای خوب خداست.پیامبر مهربونمون حضرت محمد «صلی الله علیه وآله وسلم» وامامای عزیزمون « علیهم السلام » 💓💓 خیلی خیلی به نون احترام میگذاشتند ومیفرمودند نباید پاروی نون بزارید ونباید ظرف غذا را روی نون بزارید
🌻پاسخ به سوالات کودکان درمورد خدا (قسمت دوم) 🍀چگونه به فرزند جواب قانع کننده بدهیم؟🙄 🍀ما گفتیم که در بچّه های زیر هفت سال اوّل باید از روش حواس پرتی استفاده کنیم. امّا اگر دوباره سوال خود را پرسید، باید یک جواب قانع کننده به او بدهیم؛🤔 حال معنی جواب قانع کننده چیست؟ مثلاً اگر یک بچّه ی پنج، شش ساله ای از من پرسید: بابا! خدا کجاست؟ در اینجا اگر بتوانم، از اوّل حواس او را پرت می کنم؛ یعنی به او می گویم: بابا جان! برو آن پرتقال را بیاور تا با هم دیگر بخوریم. یا مثلاً بگوییم: تشنه بودی، آب خوردی؟! 😀 ولی یک موقع می بینیم بعد از انجام دادن آن کارها دوباره از ما می پرسد: خدا کجاست؟ در این جا ما باید سریع یک جواب قانع کننده به او بدهیم و بعد از جواب دادن اجازه ی فکر کردن به او ندهیم؛ مثلاً به او بگوییم: بابا جان! خدا همه جا هست. راستی یادت هست قرار بود نقّاشی بکشیم! دفتر نقّاشی را بیاور تا با هم نقّاشی بکشیم؛ یعنی جواب را به او می دهیم، ولی فرصت فکر کردن درباره ی آن جواب را به او نمی دهیم؛ چراکه ممکن است برای او سوالات دیگری ایجاد شود.🌷 درباره ی این مسئله بعضی از والدین در مشاوره ها به ما می گویند: وقتی ما به بچّه ی خود می گوییم که خدا همه جاست، بعد از مدّتی فکر کردن از ما می پرسد: مگر خدا چند تاست که همه جا هست؟ یعنی آن موجود ماورایی که ما در این سن متوجّه می شویم، آنها متوجّه نمی شوند. بزرگ ترین دروغ😥 نکته ی بعد این است که والدین باید تلاش کنند تا به بچّه های خود درباره ی خدا دروغ نگویند. 👇👇👇
👆👆👆 من گاهی اوقات درباره ی این موضوع به والدین می گویم: اگر بچّه از شما پرسید خدا کجاست، به او چه جوابی می دهید؟ بعضی ها در جواب می گویند: ما به آنها می گوییم که خدا در آسمان هاست. این بزرگ ترین دروغی است که می شود به آنها گفت. ما با این پاسخ فرزندان را از خدا دور می کنیم. این ذهنیّت تا بزرگی ادامه پیدا می کند؛ یعنی ممکن است فرزندان تا بزرگی فکر کنند خدا فقط در آسمان هاست؛ در صورتی که خداوند از رگ گردن هم به انسان نزدیک تر است.😇☺️ ادامه دارد...
🏝 يکي بود يکي نبود غير از خداي مهربون هيچ کس نبود. 🏝 توي يک جزيره قشنگ که پر از گل هاي رنگارنگ بود، حيوانات زيادي وجود داشتند که همگي با خوبي و خوشي در کنار هم زندگي مي کردند. بين اين حيوانات آقاي اسب آبي يک مشکل بزرگ داشت. آقاي اسب آبي و خانم اسب آبي چندين سال بود که با هم زندگي مي کردند و صاحب سه تا اسب آبي کوچولو بودند که اسامي آن ها به ترتيب: دندون طلا، باهوش ، و نازنازي بود. نازنازي از همه اونا کوچک تر بود و اتفاقاً مشکل آقاي اسب آبي هم مربوط به نازنازي بود، آخه نازنازي قصه ما اصلاً دوست نداشت بره توي آب و اين اصلا خوب نبود چون اسب هاي آبي بايد توي آب شنا کنند و از علف هاي دريايي استفاده کنند و گرنه مريض ميشن. حتي حاضر نبود پاهاشو توي آب بذاره. بله بچه ها خلاصه آقا و خانم اسب آبي هر کار که از دستشون بر مي اومد انجام دادند اما فايده اي نداشت که نداشت. نازنازي قصه ما هم در اثر همين کار اشتباه کم کم مريض شد. پوست بدنش زرد شده بود و ديگه نمي تونست خوب راه بره، خلاصه حالش خيلي بد بود. بابا اسب آبی نازنازي را پيش دکتر دارکوب برد. آخه دکتر دارکوب از دکترهاي خيلي معروف جزيره بود. دکتر دارکوب وقتي نازنازي رو معاينه کرد گفت تنها راه درمانش اين است که نازنازي توي دريا بره و از علف هاي ته دريا به بدنش بمالد تا خوب شود اما نازنازي قبول نمي کرد. 🐢🐢🐢 توي جزيره لاک پشتي زندگي مي کرد که معروف به لاکي جون بود. لاکي جون خيلي مهربون بود وقتي که ديد حال نازنازي خيلي بده تصميم گرفت که هر روز بهش سر بزنه و احوالشو بپرسه. اين احوال پرسي ها باعث شد نازنازي و لاکي جون حسابي با هم دوست بشن. لاکي جون هر روز مي اومد پيش نازنازي و حسابي با هم بازي مي کردند بعضي وقت ها هم لاکي جون نازنازي رو روي لاکش سوار مي کرد و توي جنگل دور مي زدند. يک روز لاکي جون به نازنازي گفت دوست داري بريم دريا!!! نازنازي گفت من مي ترسم نه نه نه!!! اما لاکي جون بهش گفت نترس من تو رو روي لاکم سوار مي کنم تا توي آب نري. فقط بيا دريا را ببينيم. نازنازي هم قبول کرد چون مي دونست که لاکي جون حرف الکي نمي زنه. خلاصه قبول کرد با هم به دريا رفتن. هنوز چند قدمي دور نشده بودن که ناگهان يک موج هر دوي اون ها را پرت کرد توي آب!!!🌊 نازنازي اولش خيلي ترسيده بود اما کم کم متوجه شد که مي تونه به راحتي توي آب شنا کنه و بي خودي مي ترسيده. همين طور که شنا مي کرد يک کم هم از علف هاي دريا را به خودش ماليد و ديد که واقعاً خوب شده. خلاصه نازنازي ما خوبه خوبه خوب شده بود. وقتي آقا و خانم اسب آبي متوجه شدند خيلي خوشحال شدن و همه حيوون هاي جنگل را دعوت کردن تا توي جشن شرکت کنن. 🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊 اون جشن، جشن خيلي خوبي شد و خيلي به حيوون هاي جزيره خوش گذشت.