#سیره_شهدا🍃🥀
شب عروس شهید،فضایی بسیار شاد و مفرحی در محفل برگزار بود
شهید محمد عزیزمون پشت بلندگو با قرائت چند آیه از قرآن مجید و تشکر از همه مهمانان حاضر، توسل به اهل بیت علیهم السلام ،امام زمان علیه السلام
برای شروع زندگی مبارکشان با افتخار از پدر و مادر خود صحبت کرد و در نهایت با تمام تواضع و فروتنی از پدر و مادر تشکر کرد در آن محفل دست پدر خود را بوسید
و سپس بعد از چند دقیقه پیش مادر رفت و دست مادرراهم بوسید
تواضع و احترام به پدر و مادر یکی از شاخصهای اخلاقی شهید محمد بود.
شادی روح طیبه شهدا صلوات 🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهید_محمد_گودرزی_شهرکی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#سیره_شهدا💕
همسر شهيد ستاری می گفت یکبار با عصبانیت رفتم بالای سر منصور تا نمازش تمام شد ،
گفتم منصور جان ، مگه جا قحطیه که می آی می ایستی وسط بچه ها نماز؟
خُب برو یه اتاق دیگه که من مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
تسبیحش رو برداشتو همانطور که میچرخاندش گفت: این کار فلسفه داره.
من جلو اینها نماز می خوانم که از همین حالا با نماز خوندن آشنا بشن.
مُهر دست بگیرن و لمس کنن
اگه برم داخل اتاق دیگه و اینها نماز خوندنم رو نبینن ، چطور بعداً بگم بیایین نماز بخونین!؟
قرآن هم که میخواند، همینطور بود ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می خواند
همه دورش جمع می شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط می خواندم
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود.
می گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم ، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم ...
#درس_بگیریم
#شهید_منصور_ستاری
🥀🕊اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
حتما بخونید 👌👌
#سیره_شهدا
🔹کشاورز بود و زحمتکش. درس طلبگی میخواند و شیخ محمد صدایش میکردیم.
🔹همیشه لبخند به روی لب داشت. روی باغ خودش کار میکرد. وضع مالیاش خوب بود. اما ساده زندگی کردن را بیشتر دوست داشت و مالش را وقف امور خیریه میکرد.
🔹از نوجوانی وارد بسیج شد. به بسیج خیلی علاقه داشت. بیشتر وقتش را یا در باغش میگذراند یا در فعالیتهای بسیج و اردوهای جهادی. پل دختر، سراوان، سیل شیراز و هر جایی که نیاز به کمک بود، پیدایش میشد. فرقی نمیکرد سیل باشد یا زلزله یا شرایط عادی.
🔹دو ماه پیش افتاد توی استخر ۱۵ متری باغش و نزدیک بود غرق بشود. میگفت:« در دلم توسل کردم به سیدالشهدا و گفتم آقا من را نجات بده. من میخواهم در راه شما شهید بشوم!» چند نفر رسیدند و نجاتش دادند.
🔹چندین بار سوریه رفت. تکتیرانداز بود. برای ۱۳ آذر هم بلیط سوریه داشت اما دو روز قبل از شهادتش به همسرش گفته بود:« من همین چند روز شهید میشوم و کار به سوریه نمیکشد.» حتی جای دفنش را به دوستانش نشان داده بود و گفته بود:« یا به سرم ضربه میخورد یا به قلبم!»
همیشه پنجشنبهها برای گشت بسیج میرفت کمک. توی اغتشاشات اخیر هم یگان امنیت بسیج بود. سهشنبه شب رفتند معالی آباد. خودش و دوستانش ۱۵ نفری میشدند. اغتشاشگران با شلوغ کاری به کناری کشاندنشان. نزدیک یک ساختمان مسکونی و با سنگ و آجر و کوکتل مولوتوف بهشان حمله کردند. همه مجروح شدند و شیخ محمد به سرش ضربه خورد و شهید شد.
🇮🇷🌹🇮🇷
طلبه بسیجی جهادگر، #شهیدمحمدزارع مویدی
هدیه روح مطهرشون صلوات 🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#هفته_بسیج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا 🌱
اگر غریبه ای وارد سپاه همدان می شد و فرمانده را تشخیص نمی داد، باید به او حق می دادیم! آخر چه کسی می تواند باور کند؛ آن که هر روز صبح در حال آب و جاروی باغچه و محوطه ی سپاه همدان است، یا آن که پا به پای بچه های بسیجی با لباس هایی خاک آلود در حال تخلیه ی بار کامیون سیب زمینی است، یا آن که هنوز شب از نیمه نگذشته در حال شستن دستشویی های سپاه همدان است، همان فرمانده ی سپاه استان همدان یعنی محمود شهبازی است.
#شهید_محمود_شهبازی
هدیه به روح مطهرشون صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا
سیره شهدا رو که مرور میکنیم، میبینیم این دله کنده شده بود. گفت این بند نافه که قیچی میشه، خون خوردن بچههه قطع میشه، شیر خوردنش شروع میشه.
حاج احمد فتوحی به من میگفت. معاون و جانشین شهید زین الدین بود. میگفت: عملیات محرم، دیدم یه چیزی توی جیبشه یه لبهی کاغذی پیداست.
گفتم: آقا مهدی این چیه؟
گفت: این عکس لیلا دخترمه. فرستادن. نخواستم نگاهش کنم، دلم بره، شب عملیات حواسم پرت بشه.
#حاج_حسین_یکتا
🌹@tarigh3
🌷 #خانواده _داری_شهدا💫
جعبهی شیرینی را جلویش گرفتم، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم: البته سید جون، این چه حرفیه؟ برداشت ولی هیچ کدام را نخورد. کار همیشگیاش بود، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند، برمیداشت اما نمیخورد. میگفت: میبرم با خانم و بچههام میخورم. میگفت: شما هم این کار رو انجام بدید. اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تاثیر میذاره.
به نقل از کتاب #سید_مرتضی_آوینی
#خانواده_اسلامی
#سیره_شهدا
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا
سخت بیمار بود از تب میسوخت. تب مالت حسابی او را از پا انداخته بود، نه تنها توانایی ایستادن نداشت بلکه به سختی در بستر مینشست. صدای اذان به گوش رسید از مادر آب طلب کرد تا وضو بگیرد، حاضر نبود نمازش قضا شود. وضو گرفت و نماز را در بستر به حالت نشسته خواند.
#شهید_درویش_احمدکیا_دلبری
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا
شهیدخرازی یک عارف بود.
همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی شد.
🌴بیایم کمی مثل شهدا باشیم 🌴
سالروز شهادت 🕊🥀
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَ عَجِّلْفَرَجَهُم
🌹@tarigh3
°•🌱
#سیره_شهدا
#شهید_اسدالله_ابراهیمے
💠 #شهید بسیار #متواضع بود، #مهربان و #بسیار بشاش و بذله گو و شادی بخش در خانواده و دوستان بود، #فداکاری ایشون برای همه خانواده و دوستان خیلی #دلگرم کننده و اطمینان بخش بود.
💠 #مخفیانه به خانواده های نیازمند و #محروم کمک میکرد یا از جایی تهیه میکرد.
💠مهمترین ویژگی شهید اخلاص در #تمام #کارها و رفتارشون بود که همه دوستان، ایشون بسیار شجاع و باهوش و بابصیرت بودند، چه معرفت به امام و انقلاب و جهاد در 15 سالگی و چه معرفت به وظیفه بسیجی در دوران هجمه سکولارها در دوره بعد از جنگ
آشنا کردن جوانان در #مسجد با #تفکرات امام، #فرهنگ شهادت، روحیات شهدا، #شناخت عمیق مفهوم #ولایت فقیه، دشمن شناسی، تفکرات عرفانی سیاسی شهید آوینی، جریانات سیاسی، تاریخ انقلاب، مسائل روز، داشتن ملاک و میزان اسلام ناب برای شناخت حق و باطل، همه از عملکرد و #نشر #افکار عالی ایشون و جاذبه خاص شخصیت این شهید بود.
سالروز شهادت
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
.
#مثل_رئیسی_انتخاب_درست
#انتخابات
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا
در کتاب «مهتاب خیّن» صفحه ۸۲۵ تا ۸۳۰ خاطرهای از سردار سرلشکر #شهید_حاج_حسین_همدانی درباره آخرین اقامه #نماز متفاوت یک بسیجی شهید روایت شده است که مرور آن نکتهای آموزنده خواهد داشت.
«در عملیات بیتالمقدس شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی برای پیگیری آمبولانس و آوردن مهمات قصد حرکت به سوی قرارگاه را داشت. به او اصرار میکنند یک بسیجی مجروح داریم او را با خود ببر. سردار همدانی آن بسیجی مجروح را با خود میبرد. در موقع حرکت رادیوی ماشین پس از قطع مارش نظامی صدای #اذان را پخش میکند. سردار همدانی به محض حرکت از بسیجی سوال میکند: «نگفتی اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» او جواب نمیدهد.
سردار همدانی میگوید با گوشه چشم نگاه کردم دیدم زیر لب چیزهایی میگوید. فکر کردم لابد اولین باری است که به جبهه آمده مجروح شده و حتماً کُپ(حالتی از ترس) کرده است. این شد که دیگر او را سوال پیچ نکردم. یک مقدار که جلوتر رفتم دیدم رو کرد به من و خیلی مؤدب و شمرده خودش را معرفی کرد. فهمیدم اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل میکند.
گفتم: «برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟!» گفت: «وقت اذان بود نماز میخواندم.» نگاهی به سر و وضع او انداختم. از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون میزد. این شد که به او گفتم:«نماز میخوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت میکنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم که خونی و نجس است.» خیلی کوتاه جواب داد: «حالا همین نماز را میخوانیم تا ببینیم چه میشود.»
دیدم باز ساکت شد. چند دقیقه بعد گفتم: «لابد نماز عصر را میخواندی.» گفت: «بله.» گفتم: «خب صبر میکردی میرسیدیم عقب در پست اورژانس هم زخمات را میشستیم هم لباس عوض میکردی بعد با فراغ نماز میخواندی.» گفت: «معلوم نیست چقدر دیگر توی این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خواندم قبول و ردش با خداست.» گفتم: «باباجان تو که چیزیت نشده یک جراحت مختصر است زود خوب میشوی و برمیگردی خط.»
بالاخره او را رساندم به اورژانس تیپ ۲۷ و سفارش کردم حسابی به او برسند رفتم مقر قرار گاه موقع برگشت رفتم اورژانس تا هم پیگیر ماشینهای آمبولانس برای اعزام به خط باشم و هم احوال آن بسیجی را بپرسم مسئول اورژانس گفت: «خون ریزی داخلی کرده بود ما به او آمپول ضد خون ریزی هم زدیم ولی دیر شده بود با یک آرامش عجیبی چشمهایش را روی هم گذاشت و شهید شد.»
برگشتم به طرف مقر در حالی که رانندگی میکردم به پهنای صورت گریه میکردم صدایش توی گوشم زنگ میزد که میگفت: «معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم فعلاً همین نماز را خواندم و رد و قبول آن با خداست.» اینجاست که شهید دستغیب(ره) میگفت: «حاضر است ثواب ۸۰ سال تمام عبادات واجب و مستحب خودش را با دو رکعت از چنین نمازی از یک بسیجی عوض کند.»»
هدیه به ارواح مطهرشهدا صلوات🌷
🌹@tarigh3
#سیره_شهدا 🌱
در زمانی که چروک بودن لباسها و نامرتب بودن موها نشانه بیاعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگلترین پاسدار روی زمین میآمد.
🌷روح و جسمش تمیز بود. وقتی میخواست برود بیرون، میایستاد جلوی آینه و با موهایش ور میرفت. به شوخی میگفتم: «ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیدهام رفته.» میگفت: «فرقی نمیکند، آدم باید مرتب باشد.»
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت #همسرشهید
#سالروزشهادت🕊🥀
#شهیدحمیدباکری
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱
#سیره_شهدا
#شهید_مدافعحرمـ #مصطفی_بختی 🕊🌺
📌خیلی صبـــور و مهربون بودن، اززمانی که بچه ها نوزاد بودند میگفتند که هر جـــــایی برای عزاداری آقا امام حســین علیه السلام میرید این بچه ها رو هم با خودتون ببرید،😊
📌چون بچه وقتی بدنیا میاد از روز اول متوجه همه چیزهستش ومن خیلی دوست دارم بچه ها ازهمین الان بادین ومذهب خودشون آشناباشندوخوب درکش کنند✅
📌همیشه احترام همه رونگه میداشتن براشون بزرگ و کوچیک نداشت میگفتند همه دارای شخصیت هستند وباید احترامشون رونگه داریم👌🏻
📌بچه هاروخیلی دوست داشت میگفت بچه هاروح پاکی دارندکه آدم روبه خدانزدیگترمیکنن☝️🏻
📌من هیچوقت ندیدم درمقابل پدرومادرشون پاهاشون رودرازکنندخیلی مودب وبااحترام باهاشون صحبت میکرد.💔
#نقل_ازهمسر_شهید
#مرگ_بر_آمریکا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کانال_طریق_الشهدا...
🌹اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌹
🌱🕊@tarigh3🕊🌱