💠درباره سید احمد #ادیب_پیشاوری از شاگردان #حاج_ملاهادی_سبزواری که مرثیهای به عربی در سوگ بر دار شدن شیخ فضل الله نوری سرود.
✍به قلم استاد علی ابوالحسنی منذر:
«ادیب در سال ۱۳۰۰ قمری هجری به تهران هجرت کرد و بنا به توصیه میرزا سعید خان وزیر امور خارجه که در آن وقت در مشهد به تولیت آستان مقدس مشرف بود و با وی طرف انس و محبت، به منزل میرزا محمدعلی خان قوام الدوله ورود نمود.
وی قدوم ادیب را سخت محترم داشت و در اعزاز و اکرام او تا آخر عمر [محرم ۱۳۳۰ ق] دقیقهای فرو نگذاشت و طبقه فضلا و ادبا درک صحبتش را مایه مزیت دانستند و به معاشرتش رغبت تمام جستند.
در این ایام گاهی بر سبیل تفنن در انجمن شعرا که هفتهای یک بار در خانه ... #سید_محمد_بقا انعقاد مییافت حاضر میشد.
#ناصرالدین_شاه قاجار چون ثبت فضائل وی بشنید به ملاقاتش رغبت جست و او را به حضور خود خواند؛ به اتفاق سید بقا به حضور شاه رفت و مورد الطاف واقع شد.»
تهران نقطه پایان سیر آفاقی انسانواره، اما آزادهای بود که در نقطه کمال سن، نفسی مهذب، نگاهی عمیق، قلبی دردمند و کولهباری پر از علم و تجربه داشت...
ادیب در پایتخت ایران اسلامی منزل گزید و تا پایان عمر، به رغم حوادث سخت بسیار در همین شهر باقی ماند.
ذکاء الملک فروغی اول در دیباچهای که به سال ۱۳۰۷ق بر تاریخ بیهقی نگاشته، ادیب را «جناب سید الحکماء و سند العلماء، استاد الادباء،... مرجع الاشیاخ و الافاضل، مدقق زمان، محقق دوران، قبله اهل معرفت... و کعبه زائرین دل» شمرده است.
📚 آینهدار طلعت یار، زندگینامه و اشعار ادیب پیشاوری، ص۴۰ و ۴۱
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran
📷ادوارد براون ایران شناس انگلیسی
🔸یک فیلسوف، با یک بابی فرقی ندارد!
✍#میرزا_اسدالله_سبزواری از حکمای تهران در دوره قاجار و همعصر با حکیم #میرزا_ابوالحسن_جلوه بود. وی از شاگردان مبرز #حاج_ملاهادی_سبزواری بود و در تهران کرسی فلسفه داشت.
#ادوارد_براون در زمان حضورش در تهران از محضر میرزا اسدالله بهره وافری برد و مطالب متعددی از او در کتاب خود #یکسال_در_میان_ایرانیان ذکر میکند.
ادوارد براون شنید که زمانی میرزا اسدالله را به جرم بابی بودن دستگیر. کردهاند. ماجرا را از خود او پرسید و میرزا چنین پاسخ داد:
«دو یا سه سال قبل من مقیم #قلهک بودم به طوری که میدانید قریه قلهک در نزدیکی تهران جایگاه تابستانی سفارت انگلستان است در آن موقع یک صاحب منصب با چند نفر سرباز به قلهک آمدند که یک نفر بابی را توقیف کنند ولی موفق نشدند او را پیدا نمایند صاحب منصب که دید باید دست خالی برود به فکر من افتاد و گفت او را دستگیر کنید زیرا او یک فیلسوف است و یک فیلسوف زیاد با یک بابی فرق ندارد.
مرا توقیف کردند کتابهای من و مبلغی پول را که با من بود گرفتند و مرا نزد نایب السلطنه بردند اما چند نفر از مردم و مخصوصاً ملاها که میدانستند من مسلمان هستم آمدند و شهادت دادند که من بابی نمیباشم و نایب السلطنه مرا آزاد کرد اما پول و کتابها دیگر به من نرسید من نه بابی هستم و نه با بابیها تماس دارم.»
📚یکسال در میان ایرانیان ص۲۱۹
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran