eitaa logo
تارینو
666 دنبال‌کننده
2هزار عکس
759 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ♻️ وقتی موانعی سر راه شما قرار میگیرد، برای رسیدن مسیرتان را تغییر بدهید نه تصمیمتان را ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️ «آدم فضایی» همیشه به این فکر میکردم که مگر میشود در جهان به این بزرگی، موجودات فضایی وجود نداشته باشند؟! این فکر همیشه در ذهنم بود تا این که یک روز در پارک نشسته بودم که ناگهان چیزی توجه من را جلب کرد. چیزی شبیه به توپ بزرگی را دیدم. به سمتش حرکت کردم. من به آن شیء نزدیک و نزدیک تر میشدم و آن توپ بزرگ هر لحظه به زمین نزدیک تر. وقتی کنارش رسیدم؛ با دقت نگاه کردم، دیدم بیشتر از اینکه شبیه به توپ باشد شبیه به سفینه است . تقریبا روی زمین بود. منتظر ماندم تا ببینم قرار است چه اتفاقی بیفتد. در سفینه آرام آرام باز شد، ولی کسی از آن خارج نشد. چند دقیقه صبر کردم، افکار عجیبی توی سرم میچرخید! شاید این اصلا سفینه نباشد. چرا کسی از آن خارج نمیشود؟ با صدای خش خش دلخراشی به خودم آمدم. صدای در سفینه بود که بدون خارج شدن کسی از آن، داشت بسته میشد. نمیدانم چرا، اما سریع خودم را داخل سفینه انداختم داخل سفینه دنیای دیگری بود. بسیار نورانی و رنگارنگ چند پله روبرویم بود ، از پله ها بالا رفتم. چند حفره دیدم که شبیه به اتاقهای خانه ی ما بود. میخواستم در یکی از اتاق ها را باز کنم که یک دفعه سفینه از روی زمین بلند شد، خیلی ترسیدم. از ترس جیغ بلندی کشیدم ناگهان کسی را دیدم که در مقابلم ایستاده است؛ با صدای عجیبی به من گفت:«تو اینجا چیکار میکنی؟» خیلی گیج شده بودم اصلا نمیدانستم باید چیکار کنم دوباره سوالش را تکرار کرد:«گفتم تو چطوری اومدی اینجا؟ اینجا چیکار میکنی؟» داشتم فکر میکردم که در جوابش چه بگویم که یک دفعه با صدای مادرم از خواب بیدار شدم: « پاشو مدرست دیر شد» ✍️به قلم :سرکارخانم رها داربزین ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ گاهی میش هایمان بوی گرگ میدهند و گرگ هایمان خوراک میش میخورند. گاهی گرگ ها با میش ها یک دست میشوند و پیراهن چوپانشان را می درند. نه گرگ، گرگ بودنش را فراموش کرد و نه میش، میش بودنش را... ولی چرخش گردونِ ناهمگون، چنان چرخمان کرد، که کاهمان کوه شد و کوهمان کاه. گرگ ها لایق اشک هایی به وسعت دریای عدالت شدند و میش ها سزاوار شکار... حقیقت ها عوض نشده اند، بلکه قالب ذهنهاست که دستخوش قلیان های چاق شده ، گردیده است. ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♻️ امام صادق( علیه السّلام) فرمودند: هر گاه مومن گناه کند ، خداوند هفت ساعت...👆👆 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖﷽💖 🔴 فاصله بین زن و شوهر به باورهای خودشان بستگی دارد👆👆 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ اهل نیرنگ و ریا نیست که هست غافل از یاد خدا نیست که هست کدخدای ده ما مشدی رضاست دختر مشدی رضا نیست که هست همچنان مادرش از بخت بدم تهی از مهر و وفا نیست که هست خون کند بر دل ما هر شب و روز از غم و غصه رها نیست که هست صبح تا شب ز جفا بر سر جنگ با من آن برق بلا نیست که هست مادرم آید اگر خانه ی ما روزمان شام عزا نیست که هست اهل شادی و صفا هست که نیست روزوشب سربه هوانیست که هست چشمه ی چشم مرا کرده پر آب گفتم او اهل شنا نیست که هست همه نالند چو من زین غم و درد لنگه اش در همه جا نیست که هست گوید آزاد ز ترسش همه وقت جای او بر سر ما نیست که هست 📜شاعر : جناب آقای سعید آزاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اردو فینال.mp3
14.28M
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان ♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆 🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی 🎙️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♻️ امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمودند: با محبت ، دل ها را به تصرف در آورید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 💠 ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ گفت: ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ داخل ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ شد، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﮔﺬﺷﺖ! ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ‌ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ! ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!... 💠 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ و قصد استفاده از تجربه‌ی او را داریم ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ نیز ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ. ☀️لذا فقط از مشاور امین و متخصّص راهنمایی بخواهید. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ در شهری بزرگ با کوچه های باریک پسر بچه هایی بودند که از صبح تا شب با هم بازی می کردند. سر و صدای آنان خیلی وقتها پیرمرد خرما فروش را عصبانی می کرد. آنقدر که گاهی با چوب دستی به دنبال آنان می دوید و می گفت: بروید کنار. الاغ می ترسد و سبد خرماهای روی پشتش را، بر زمین می ریزد، از سر راه بروید کنار... پسربچه‌ها با خنده و داد و فریاد پا به فرار می گذاشتند. در میان پسر بچه های این شهر، پسری بود که هیچ مویی بر روی سرش نبود. بقیه او را اذیت می کردند و به او می گفتند : کچلک مو نداره هیچ برو رو نداره او خیلی وقت ها می نشست و گریه می‌کرد و با خودش میگفت: خدایا من هم دوست داشتم موهای قشنگی داشته باشم ولی کچل شده ام و دوستانم من را مسخره می کنند. یک روز که پسرک خیلی غمگین بود پیش پدر آمد و با گریه گفت: من مو میخواهم... من نمیخواهم کچل باشم. پدر او را بوسید. دست او را گرفت و هر دو به راه افتادند. در کنار در کوچکی پدر ایستاد. کمی سر و رویش را مرتب کرد و در زد. تق تق.... در باز شد و مردی آنان را به داخل خانه راهنمایی کرد. پسرک تا به اتاق گوشه ی حیاط رسید مرد مهربانی را که آنجا بود شناخت. او کسی بود که هر روز در کوچه برخلاف پیرمرد خرما فروش و دیگران با پسر بچه ها بازی می کرد و با لبخند به حرف هایشان گوش میداد. پسرک خیلی زود خودش را به آغوش او انداخت. میخواست سلام کند که او زودتر گفت: سلام فرزندم پسرک گفت : سلام بر پیامبر خدا، من نمی‌دانستم بابا میخواهد مرا پیش شما بیاورد. پیامبر لبخندی زد و گفت: خوش آمدی پسرک دست پیامبر را گرفت و گفت :من کچلم. بقیه من را اذیت می کنند به خدا می گویید به من موهای زیبا بدهد؟ پیامبر دستش را روی سر او کشید و گفت: موهای مشکی تو به زودی بیرون میزند نگران نباش. پسرک با خوشحالی شروع به فریاد زدن کرد. چند روز بعد مردم پسرک را دیدند که دیگر کچل نبود و در کوچه ها با موهای مشکی و زیبایش مشغول بازی کردن با بچه ها بود. ✍️به قلم : سرکار خانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♻️امام باقر ( علیهالسّلام) فرمودند: من خوش ندارم که اندازه زبان مرد ، فزونتر از اندازه ی.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ گاهی یک سخن می‌تواند مسیر زندگی یک شخص را، کاملا تغییر دهد. این تغییر، مثبت یا منفی بودنش در گرو جنس کلام گوینده است. و چه بسا سخنانی که بدون هیچ آگاهی زده می‌شود و جریان های انحرافی بزرگی را پدید می آورند. خوب است بدانیم زبانمان سفیر علم است یا جهل؟ چرا که ویرانه های ذهنی آینده می تواند حاصل کلامِ چون سرابِ ما باشد. هفته کتاب و کتابخوانی گرامی باد. ✍️به قلم:سرکار خانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمدند تا حماسه و ایثار را در تاریخ به یادگار بسپارند کبوتران سبک بال به گلستان اصفهان... 🎞سرکار خانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈