•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
🛑 حلوا فروش و مشتری
🌴مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده.
🌴حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است. گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم.
🌴حلوافروش گفت: پناه به خدا! اگر با چون تو معامله کنم.
🌴تو که قرض خدا را سالی به دیگر سال عقب اندازی با من چه خواهی کرد؟
#حال_خوب
#ماه_رمضان
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
♻️ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: اگر کسی در ماه رمضان یا آیه از قرآن را تلاوت کند ثوابش مثل...👆👆👆
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈
💭مهم نیست چند بهار ببینیم، مهم این است که بهاری ببینیم، آنقدر بهاری که هر زمستانی برف هایش را با خیزش سبز وجودمان آب کند.
✍️به قلم :سرکار خانم آمنه خلیلی
🎞تولیدگر: سرکار خانم مریم روغنی
#تلنگر
#بهاری
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🍵🍛🍵🍛🍵🍛🍵🍛
« موقع افطار»
اشک هایش تلاش می کردند لب های خشکش را خیس کنند؛ برای همین راه لبها را در پیش گرفتند و در شیار لبهای پسرک خودشان را رها کردند.
صورت آفتاب سوخته و پر از کک و مکش چهرهاش را بزرگتر از سن و سالش نشان می داد.
دستش را دراز کرد. آستین های ریش ریش لباس سفید چرکینش را کمی بالا زد.
آرام دست مادر را گرفت: مامان می خوام دستات رو با دستمالِ خیس بشورم. نگران نشو. باشه؟
آب از دیدگان مادر سرازیر شد و از گوشه چشمش بر روی بالشت راه راه پارهای که زیر سرش بود یکی پس از دیگری سُر خورد.
مادر همه توانش را به کار برد و با صدای بریده بریده ای که به زور شنیده میشد گفت: علی جان... مادر... منو ببخش، برای من دعا کن. درد اَمونم رو بریده.
و دوباره مثل همیشه بی حال و ناتوان شد.
علی با آب کاسه و اشک هایی که روی دست مادر میچکید، دستان مادر را با پارچه چهارخانه قهوهای رنگی شستشو دارد.
به ساعت نگاه کرد. فقط دو ساعت دیگر تا افطار باقی مانده بود.
این رمضان، نیتش در هر سحرگاهی که بیدار میشد، شفای مادرش بود. چرا که مادر هر روز و هر ساعت به شدت درد می کشید.
ماه از نیمه گذشته بود و در حال مادر هیچ تغییری دیده نمی شد.
آمپول هایی که هر روز به دست مادر می زدند تمام شده بود.
علی که هیچ پولی نداشت؛ راه داروخانه را در پیش گرفت.
در دلش با خدا گفتگو می کرد و اشک می ریخت.
خجالت میکشید که هر بار یکی از کارکنان داروخانه هزینه داروهای مادرش را عهده دار می شود.
نزدیک داروخانه که رسید، متعجب شد، هیچ اثری از تابلوی داروخانه نبود. سراسیمه خودش را به جلوی در رساند ولی دید کاملا خالی است و جز چند تکه کارتون پاره و کمی زباله چیزی در داروخانه نیست.
دست های کوچکش را محکم بر سرش زد :خدایا آمپولهای مامان رو چیکار کنم؟ مامان درد میکشه چرا این راه نجاتم روم بستی؟
ناامید راه خانه را در پیش گرفت.
مدام در مسیر فکر می کرد و غصه می خورد.
وقتی به خانه رسید در نیمه باز بود در دلش کسی میگفت: علی، پسر خوب، یادت رفته در رو ببندی؟ حواست کجاست؟ کسی نره بلایی سر مادرت بیاره؟
به خودش آمد. بی محابا خودش را به خانه و اتاق مادر رساند.
زنان همسایه گرداگرد مادر نشسته بودند و صدای مویه کردنشان به گوش می رسید.
علی وحشت زده، روی سینه مادر خوابید : چرا اصلااااا ناله نمی کنی؟ من آمپولات رو میخرم. نگران نباش.
صدای گریه خانم های کنار بستر مادر بیشتر شد.
یکی از آنان به علی نزدیک شد: علی جان، مادر نیاز به دارو نداره. الان حالش خوبهِ خوبهِ. مگه شفای مادر را از خدا نمی خواستی؟ اینم شفا. ببین چه آروم خوابیده.
علی در حالی که گریه امانش نمی داد، سرش را کنار گوش مادر برد و آهسته گفت : یادته بهم گفتی موقع افطار هر کسی هر دعایی که بکنه برآورده میشه؟ من دیشب به خدا گفتم، مامانم درد میکشه، می شه دردش تموم بشه؟ مامان الان دردت تموم شده؟
کبوتر سفید مثل همیشه روی پرچین نشسته بود و داشت نان خشک هایی را که از نان و پنیر سحری علی، باقی مانده بود را با نوکش برمیچید.
✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیلی
#داستانک
#موقع_افطار
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🍵🍛🍵🍛🍵🍛🍵🍛
❁﷽❁
ياد آن شاعر دلداده به خیر
که دمادم میگفت:
خبر آمد "خبری در راه است"
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
ولی ای کاش خبر می آمد
که خدا مى خواهد
پرده از غیبت مهدی زمان بر دارد
پرده از روزنه ی عشق وامید
پرده از راز نهان بردارد
کاش روزی خبرآید
که تسلای دلخلق خدا
از فراسوی افق می آید
مهدی، آن یوسف گم گشتهی زهرا و على
از شب هجر به کنعان دلم میآید
#حال_خوب
#امام_زمان
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
۰┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
🛑چه زیبا میگوید نلسون ماندلا:
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟!
"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ
"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...
به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه وابسته…!👌✌️
#تلنگر
#دلبسته_وابسته
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈