eitaa logo
تارینو
664 دنبال‌کننده
2هزار عکس
760 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💬 هرگز از تحسین فرزندتان غافل نشوید، همواره به او محبت کنید و او را تحسین کنید، فرزندتان باید بداند از نظر پدر و مادرش دوست داشتنی است. 🗯️ تحسین او باعث می‌شود وقتی رفتار بدش را به او گوشزد می‌کنید به آن توجه بیشتری نشان دهد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ __برید کناااااااار... این صدای علی بود که جلوتر ازبقیه بچه ها پابه پای تیوپش از سرازیری کوچه می دوید. اونقدر سرعتش زیاد شده بود که گاهی چندثانیه ای از تیوپ عقب می موند و دوباره با چوب کنترلش می کرد. هرکدوم از بچه ها سعی داشتند با ضربه محکم تر چوب به تیوپ از بقیه جلو بیفتن. این وسط رد شدن بعضی از عابرا معضل بزرگی شده بود و فرصت برنده شدن رو از بچه های جلوتر می گرفت. صدای جیغ و داد و خنده هاشون کوچه رو پر کرده بود. بعضی هاشون خسته می شدن و تیوپ به بغل به دیوار تکیه می دادن و نفس زنون دویدن بقیه رو نگاه می کردن. بعضی از تیوپ ها هم از کنترل خارج می شد و به در و دیوار می خورد.  به خط پایانی که می رسیدن همه نقش زمین می شدن و بعد از یه نفس چاق کردن کوتاه به بحث درباره برنده شدن و تجزیه و تحلیل شکست بقیه مشغول می شدن و هرازگاهی که نتیجه ای حاصل نمی شد یه ماراتون دیگه راه می افتاد. تیوپ ها رو روی شونه هاشون مینداختن و تا رسیدن به خط شروع، باز از بحث و جدل دست بر نمی داشتن. این دویدن ها و خسته نشدن ها قشنگ بود. عرق می ریختن به پای برنده شدنی که جایزه ای نداشت جز افتخار به سرعت عمل و تواناییشون. تلاش می کردن تا ثابت کنن میشه و می تونن، بدون اینکه چوب لای چرخ هم بذارن... ✍ به قلم: سرکارخانم فاطمه شفیعی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ چقدر عجیب است که؛ بعد از گذشت یک دقیقه به پزشک، پس از چند روز به دوست، پس از چند ماه به همکار، پس از چندسال به همسایه، اعتماد می کنیم... 🌱اما بعد از یک عمر، به خدا اعتماد نمی کنیم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🗝یادگیری خود را متحول کنیم📝 1️⃣ازافراد مؤدب زندگی کردن و از بی ادبان، مؤدب شدن را بیاموز. 2️⃣طلایی‌‌ترین دوران تربیت، نوجوانی است، از بهترین فرصت‌‌هایتان بهره ببرید. 3️⃣با تربیت صحیح فرزندانتان، اول خود و سپس آنان را سعادتمند کنید. 4️⃣بخشیدن را از کودکی آموزش دهیم تا فرزندانمان به این روحیه رشد کنند. 5️⃣مؤثرترین راه برای جبران نقصها، تشویق کردن برای پیشرفت‌‌هاست. 6️⃣با رفتاری نیک و گفتاری صادقانه، بهترین فضا را برای رشد خانواده خود فراهم کنید. 7️⃣کمترین خسارت در تربیت ناصحیح، ضرر مالی است. 8️⃣رمز الگو شدن برای دیگران عمل کردن به توصیه‌‌های است که متذکر می‌‌شویم. 9️⃣موفقیت و سعادت ما در این است که با علم خود مانع کجروی‌‌ها در جامعه شویم. 🔟هیچ موفقیتی بدون تلاش و هیچ شکستی بدون تجربه نیست. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🍁هر وقت دیگران از دستت به ستوه آمدند 🍁هرگاه هرچه راه پیمودی به کج راهه ای بیش نرسیدی 🍁 هر زمان روزگارت با بی بهایی زمان سپری شد 🍁هر موقع آدم ها و رنجشان برایت بی ارزش شد 🌻بدان نیازمند خلوتی هستی پر از عطر نیایش و با میزبانی تنها شاهد حال و روزت این خلوتِ خاصِ خالصانه را از دست نده. 💥قطعا تمام ناامیدی هایت در این خلوت خواهد مُرد و زمین خشک دلت دوباره بارور خواهد شد. ✍️ به قلم : سرکارخانم آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 رفتارهایی که فرزندان شما را دچار آسیب می کند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🌼 گاهی بهانه ی لبخندهایمان فقط یکیست یکی که فقط گاهی جمعه ها صدایش می کنیم آری، بهانه ی لبخند داریم، نه هوای لبخند ✍️ تولیدگر : سرکارخانم آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🎞️تولیدگر :جناب آقای محمود باغی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تدوین حلزونک.mp3
9.61M
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان ♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆 🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی 🎙️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ در پستوی کهنه افکار دردآلود روزگارمان چنان حبس گشته ایم که تمام وجودمان زنگ زده است،دیگر نه صدای قهقه دخترکان بازیگوش کوچه، خلوت ما را مبدل به جلوت میکند ،نه هیاهوی به پاخاسته از تشییع جنازه خان محله،احساسم می گوید سهم ما از زندگی در نهایت خوشبختی همین آرزوهایی ست که بشدت هرگز به وقوع نپیوسته، ولی قلبم میگوید خدا را چه دیدی ،شاید دیوار شیشه ای طلسم نشدن ها ناگهان ترک برداشت و زنگار دل فرو ریخت و غیر ممکن ها ممکن شد و خدایی که به تنهایی کافیست. ✍️به قلم : جناب آقای یاسر فرجی «سرجی» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️ برای اولین بار سرم داد کشید، کاسه ی شیر را در سفره ریخت، چهره اش در هم کشیده شد : اگه بلد نبودی زندگی کردن، بیخود میکردی شوهر کنی، تو این ظرف برای سگم غذا نمیارن که تو برای من آووردی. دست و پایم می لرزید. من دیوانه وار دوستش داشتم. ناراحتی اش برایم از به آخر رسیدن دنیا هم سخت تر بود. اشک هایم بی اختیار بر صورتم جاری شد :ببخشید علی جان، ببخشید... از کنار سفره بلند شد؛ بالای سرم آمد. یعنی می خواست من را بزند؟ قلبم چنان می‌تپید که انگار صدای برخوردش به قفسه سینه ام تا هفت محله می‌رفت. یک دفعه خم شد، سرم را بوسید و از اتاق بیرون رفت. گریه امانم را برید، چنان گریه می کردم که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد کتک مفصلی خورده ام. سفره را جمع کردم، یک کاسه روحی سیاه، که شیر در آن سر رفته بود و دور تا دورش چنان شیر سوخته شده بود که آدم چندشش می شد. حق داشت عصبانی شود. رد چشمانم به طاقچه رسید. طاقچه ای که لیوان علی را همیشه در آن می گذاشتم. آخر هر بار که میرفت لیوان آبی به او می دادم و آن لیوان را تا بازگشتش از تهران در طاقچه می‌گذاشتم و هرروز بویش می‌کشیدم و روی صورتم می گذاشتم. به خودم آمدم: علی کجا رفتی؟ علی... علی جان...! اینجایی؟ سفره رو هنوز جمع نکردم. چرا اینجایی؟ بازهم این سنگ سردِ ترک خورده... علی اصفهانی، تاریخ فوت ۱۴/ ١٠ / ۱۳۵۷ علی جان، یاد گرفتم چطوری زندگی کنم. چطوری به خودمو همسرم احترام بزارم. ولی حیف تو نیستی تا ببینی برات چه ها که نمی کردم. ۴۳ ساله بی تو، با آموزش تو، همسر داری میکنم. چقدر جای تو خالیه. منو ببخش که هر بار سنگ مزارت رو با سفره ی دو نفره ی عاشقانمون اشتباه میگیرم و خیس اشکش می کنم. اینجا کاسه صبرم از دوریت لبریز میشه، تو بی نظیر بودی، بی نظیر.... برای من بهترین همسر دنیا بودی. چرا نمیتونم جلوی اشکام رو سد بزنم، صدای گریَم رو کم کنم؟ همه دارن نگام می کنن، خجالت بکش. علی جان، آرومم کن، به بوسه ی روی سرم به شدت احتیاج دارم. (داستانی کاملا واقعی) ✍️به قلم : سرکارخانم آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا