eitaa logo
تارینو
665 دنبال‌کننده
2هزار عکس
760 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💢 امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند :چه زشت است در مومن خواسته ای باشد که او را به خواری کشاند. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش آمدی ای مهربان پدر زمین به قدومت سبز شد. و آمدنت، سخاوتمندتر از ابرهاي بهاري، خاک تشنه زمين را سيراب و اقيانوس مهرباني ات، ماهي های تشنه سرگردان را بـه بازي موج ها دعوت کرد. یا حسن.... ✍️به قلم :سرکارخانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ ❇️ آهنگ زیبای «نوجوون ایرانی» 🌟 اجرا ؛ گروه هم آوایی سُبُحات 🎼 آهنگساز : جناب آقای مهدی بزرگزاد ( از اعضاء ارزشمند گروه تارینو) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💢امام رضا عليه السلام : مَن زارَها عارِفا بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ. هر كس او را با شناخت زيارت كند ، بهشت پاداش او خواهد بود 🎞️تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ السلام علیک یا فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🎞️تولیدگر : سرکارخانم ستایش خضری ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 دانش آموزان باغبانان این مرز و بومند چه با قلم، چه با علم و چه با خون... 🎞️تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️🌟♻️🌟♻️🌟♻️🌟 «کاروان» مدتی بود شهر آرام بود و مردم به زندگی طبیعی خود مشغول بودند مادرم در قصه هایش برایم می گفت که زردشتیان برایمان آرام و قرار نمی گذاشتند و دور خود حریمی ساخته بودند و در آنجا دور بتهای خود شبها تا نیمه شب به آوازه خوانی و رقص و خوشگذرانی می پرداختند. مردم هم از این وضع ناراضی بودند ولی چه می شد کرد، از اینکه دعوا درست نشود و بین مردم بلوا به پا نشود باید این وضع را تحمل می کردیم. تا اینکه چند نفر از همکیشان شجاعمان به هر شکلی بود بساط لهو و لعب آنان را برهم زدند و پاتوقشان را جمع کردند. دیگر از سر و صدا و پایکوبی خبری نبود. من و مادرم هر روز برای ادای نماز و مناسک به مسجد می رفتیم. روزها و شبها می گذشت ومن بزرگ وبزرگتر شدم. روزی خبر آمد که کاروانی به سوی شهر می آید درست نمی دانستم چه کسانی قرار است با کاروان بیایند ولی انگار خبر خیلی خوشحال کننده بود. همسایه ها و اهل شهر و حتی مادرم از این خبر خیلی شادمان بودند. گویی پاکسازی شهر با آمدن این مسافر خوش قدم هم بی ربط نبود. به مادرم گفتم: تا کنون ندیده ام برای هیچ مسافری مردم اینگونه آماده پیشوازی شوند. مادر گفت: او ملیکه ی ارض و سماست افتخار بزرگیست که به شهر ما بیاید. بزودی اورا می بینی و در مورد او خواهی دانست... مردم در تکاپو بودند تا بتوانند اسباب خوش آمد گویی و خیر مقدم به این مسافر عزیز را، هر چه بهتر فراهم کنند. بالاخره روز موعود فرا رسید و کاروان نزدیک ونزدیکتر می شد من ومادرم هم برای خوش آمد گویی به میدان شهر رفتیم. کاروان با شور و هلهله مردم واردشهر شد. کجاوه ای از نور وارد شد. چقدر دلم می خواست بدانم این فرد محترم که یک نفر از بزرگان شهر زمام مرکبش را می برد تا مهمانش شود وبا همراهان تازه وارد به منزل او بیایند کیست؟ در بین کاروانیان بانویی با جلال و جبروت وارد می شد آن چنان که گویی ملکه ی آسمانیان است مورد احترام بود دلم می خواست بدانم او کیست و چرا این کاروان همراه با خود مردی ندارد؟ مردانشان چه شده این سوال خیلی ها بود! مردم ادای احترام می کردند وهر کسی آرزو می کرد این افتخار نصیبش شود و مهمان تازه وارد به منزل او بیاید. بلاخره با مشورت بزرگان این مهمان خوش قدم در خانه یکی از اهل شهر به نام ابن خزرج اجلال نزول فرمود. انگارشهر در هاله ای از نور بود و بوی امام رضا علیه السلام را به خود گرفته بود. مردم دسته دسته به دیدارش مشرف می شدند. قراربود به همراه مادرم برای دیدنش برویم. دل توی دلم نبود خیلی دلم می خواست هرچه زودتر او را ببینم. لباس نوام را از صندوقچه بیرون آوردم و با ذوق پوشیدم آستینهایش هنوز برایم بزرگ بود اینقدر ذوق زده بودم که دیگر این مسئله برایم مهم نبود. وارد خانه شدیم، بوی بهشت می داد... ✍️به قلم : سرکارخانم مریم رضایت ... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 🕌 قم، تنت را با تمام غمت، به آغوش کشید، و درد فراغت را به تصویر می خواست کتاب‌ هزار و یک شبی باشد که میزبان همیشگی غریبانه ترین عاشق بی دیدار رضا می شود. 🎞️تولیدگر :جناب آقای مهرداد شاهسنایی ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام، یک باشگاه زیبایی افکار داشتیم! مشکل امروز ما، اندام ها نیستند، افکارها هستند. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌گلدسته هایت غمی بزرگ را حکایت می کند و کبوتران سیاه پوش بر رواق حرم مرثیه می‌خوانند و زائرانت با چشمان بارانی رفتنت را به سوگ نشسته‌اند… چه کریمانه اجابت می‌کنی وقتی که زیارتنامه‌ات را در دست گرفته و می‌خوانند: یَا فاطمه ‌اشْفَعِی ‌لِی ‌فِی ‌الْجَنَّةِ✍️به قلم :سرکارخانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تارینو
♻️🌟♻️🌟♻️🌟♻️🌟 «کاروان» مدتی بود شهر آرام بود و مردم به زندگی طبیعی خود مشغول بود
♻️🌟♻️🌟♻️🌟♻️🌟 «کاروان» وارد خانه شدیم، بوی بهشت می داد. سجاده ای از نور در کنار بسترش بودکه عبادت و شب زنده داریش را حکایت می کرد. وقار و ابهتش را که دیدم یقین کردم از بهترین زنان عالم است. سلام کردیم و نشستیم. به چهره نورانیش ذل زده بودم. چهره ی مهربان و معصوم دختری جوان که انگار نور از صورتش می تابید بر دلم می نشست. آنقدر محوش شده بودم که دلم نمی خواست نگاهم را بردارم: خدایا او یک فرشته است!!! ولی نگاهش بسیار خسته و غمگین بود. حال خوشی نداشت؛ خسته از سفری سخت که برای دیدار برادرش آمده بود. از بین همهمه ها و بگو مگوها فهمیدم که در راه آمدن سلاطین وقت سر راهش را گرفته اند با اوجنگیده و برادران و همراهانش را شهید کرده اند. خدایا داستانش چقدر آشناست!! در این روزها شهر حال و هوای دیگری داشت همه با هم مهربانتر شده بودند خوشحال بودند و هرکسی سعی می کرد به این مهمانان تازه وارد خدمتی بکند. مردم مرتب به دیدارش می آمدند سوالهای شرعی و مشکلات زندگی خود را نزد آن بانو مطرح می کردند و پاسخ می گرفتند. اما این شادمانی زمان زیادی طول نکشید . معصومه بانو سخت بیمار بود. دشمنان اورا در راه مسموم کرده بودند. شنیدن قصه ی پر غصه اش، قلبم را می فشرد. چقدر به یاد حضرت زینب (س) افتادم. به مادرم گفتم فردا به دیدارش برویم. اما صبح تا به عشق دیدار معشوق قدم به راه زدیم حال و هوای شهر عادی نبود مردم بر در خانه ابن خزرج جمع شده بودند مشعل های عزا روشن کرده بودند. صدای ناله و شیون به گوش می رسید. خدایا چه شده ؟ نمی توانستم باور کنم! تابوت برای چه؟ بعد از آن روز، اینجا دیگر یک شهر برای یک جمع نبود. بلکه حال دیگری به خود گرفت و میعادگاه عاشقان شد. اینجا قم است. شهر کریمه اهل بیت (علیهم السلام) ✍️به قلم :سرکارخانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢💢💢💢💢💢💢 «زیارت دسته جمعی» تمام مسیر از مدرسه تا خانه را در ذهنش برنامه‌ریزی می‌کرد تا فردا بتواند مامان را به حرم ببرد. ته دلش آرزو کرد : ای کاش میتونستم همین امروز ببرمش زیارت، با مهناز و بچه‌ها،، مامان زیارت دسته جمعی را بیشتر دوست داشت. باید غذای فردا را آماده میکرد تا قبل از برگشتن بچه‌ها از مدرسه به زیارت برسند. شوهرش از مأموریت برنگشته بود و کسی نبود مواظب بچه‌ها باشد. از عصر چند بار خواهرش تماس گرفته بود که مامان گوشی را جواب نداده، به خودش دلداری می‌داد که حتما در حال انجام کارهای خانه بوده و صدای تلفن را نشنیده است. دلشوره‌ی عجیبی گرفته بود، پیش خودش فکر کرد: شب شهادته، بخاطر همین دلتنگ و آشوبم، یا حضرت معصومه قربون غرببی و تنهائیت خانوم... قطره‌های اشکش برنجای تو سینی را خیس کرد. ساعت دوازده شب مهناز تماس گرفت که نزدیک خانه مامان هستند و او دیگر نفهمید چطورخودش را انجا رساند، در باز بود و همسایه ها تو حیاط با چشم‌های اشکبار به او خوش آمد می گفتند . زانوهایش سست شد ،صدای خواهرش را می شنید: یا حضرت معصومه امشب مهمان داری.... صبح فردا مادر زائر حضرت معصومه شد،دسته جمعی، با مهناز و بچه‌ها و خیلی‌های دیگه. ✍️به قلم : سرکارخانم مریم اختریان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💠 اگر دیگران در غیاب همسرتان از او بدگویی می‌کنند به آنها میدان ندهید که با فراغ بال از همسرتان بدگویی کنند. 💠 شنیدن بدگویی از همسر علاوه بر آنکه غیبت و گناه است، موجب می‌شود به تدریج رفتار شما نیز نسبت به همسرتان تغییر کند و نسبت به زندگی خود دلسرد و بی‌انگیزه شوید. 💠 برای اینکه طرف مقابل ناراحت نشود حتی شده به شوخی و خنده، از همسرتان دفاع کنید. یقیناً این کار شما هم ثواب دارد و هم عامل محبوبیّت شما در نزد همسرتان خواهد شد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈