eitaa logo
°•| ترک گناه |🏴•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
🙂📿 التماس دعا🙏🏻🍃
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نداشتن حالِ صادقانه‌ دعا برای ظهور، یکی از علامت های یخ زدگی قلب است! ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
پاک بودن به این نیست ك تسبیح برداری و ذکر بگی پاکی به اینه که تو موقعیت گناه ؛ از گناه فاصله بگیری ، اون لحظه ایی که میتونی گناه کنی ولی نمیکنی و ثوابش از هزار دور تسبیح انداختن بیشتره رفیق !
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲 الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•| ترک گناه |🏴•°
📖کتاب رمان یادت باشد #پارت_صدونودوسوم🔗 «فصل نهم» ما لقا را به بقا بخشیدیم... به واسطه دوستم کتاب د
📖کتاب رمان یادت باشد 🔗 حمید مجبور مشغول سر و کله زدن با آبمیوه‌ گیری بود که درست کار نمی‌کرد. چون توی مخابرات کار میکرد،دست به کار فنی خوبی داشت. هر چیزی که خراب می‌شد سعی می‌کرد خودش درست کند. از کلید و پریز گرفته تا لولا در و شیر آب. خیلی کم پیش می‌آمد که بخواهیم چیزی را بدهیم بیرون درست کنند. داخل آشپزخانه خودم را مشغول کرده بودم. با مرور خاطرات دختر شینا به اولین روزهای عقدمان رفته بودم که با حمید خیلی رسمی صحبت میکردم. اسمش را هم نمی‌توانستم بگویم. ولی حالا حمید برای من همه چیز شده بود و لحظه‌ای تاب دوری‌اش را نداشتم. با صدای تلفن از عالم خاطرات بیرون آمدم. مسئول بسیج دانشگاه بود. اصرار داشت برای اردوی جدید الورود دانشگاه همراهش باشم. دلم پیش حمید بود نمی‌خواستم تنهاییش بگذارم،ولی دوستان دیگرم شرایط همکاری با کاروان راه نداشتند. بعد از موافقت حمید،هشتم آبان به همراه دانشجویان به سمت رامسر راه افتادیم. قبل از اردو برایش آش شعله زرد پختم. معمولا قبل از اردو هایی که میرفتم برایش دو سه وعده غذا میپختم و داخل یخچال میگذاشتم تا خودش گرم کند و بی غذا نماند. هوای رامسر ابری بود و باران شدیدی می‌آمد. بعد از یک روز برگذاری کلاسهای آموزشی،روز دوم دانشجویان را کنار ساحل بردیم. دریا طوفانی بود. با دانشجوها کلی عکس گرفتیم و بعد هم به سمت «کاخ موزه پهلوی» حرکت کردیم. فصل پرتقال و نارنگی بود. بعضی از دانشجوها شیطنت میکردند و از میوه‌های درختان باغ جلوی موزه می‌چیدند. با حمید که تماس گرفتم متوجه شدم برای مراسم اولین شهید مدافع حرم استان قزوین ......
📖کتاب رمان یادت باشد 🔗 اولین شهید مدافع حرم استان قزوین،شهید «رسول پور مراد» به شهرک قلعه هاشم خان،زادگاه این شهید رفته است. زیاد نمی توانست صحبت کند. وقتی گفتم بچه ها از باغ پهلوی میوه چیدند، گفت: عزیزم لب به اون میوه ها نزن. معلوم نیست شاه اون زمون با مال کدوم رعیت این باغها رو مال خودش کرده. اومدی قزوین خودم کلی برات پرتقال و نارنگی میخرم. چون کلوچه دوست داشت،موقع برگشت برایش کلوچه خریدم. خانه که رسیدم حمید رفته بود باشگاه. لباسهایش را شسته بود و روی طناب پهن کرده بود. اجازه نمی‌داد من لباس هایش را بشویم،از لباسهای مهمانی گرفته تا لباسهای باشگاه و لباسهای نظامی. همه را خودش می‌شست. سال اول که طبقهٔ پایین بودیم،آشپزخانه جایی برای تخلیهٔ ماشین لباسشویی نداشت. وقتی هم به طبقه بالا آمدیم آشپزخانه آنقدر کوچک بود که درب ماشین لباسشویی باز نمیشد. برای همین هیچ وقت نتوانستیم از ماشین لباسشویی جهازم استفاده کنیم. مجبور بودیم با این شرایط کنار بیایم و لباس‌ها را با دست بشوییم. دوست داشتم بعد از دو روز دوری برایش یک پیتزای خوشمزه درست کنم. سریع وسایلم را جا به جا کردم و مشغول آشپزی شدم. حمید به جز کله پاچه و سیرابی غذایی نبود که خوشش نیاد. البته طبق تعریفی که داشت در دوران مجردی هم از پیتزا فراری بود. مثل اینکه با یکی از دوستانش پیتزا خوردند،ولی چون خوب درست نشده بود،از همان موقع از پیتزا بدش آمده بود. با یاد آوری اولین پیتزایی که برایش درست کردم لب‌هایم به خنده کش آمد. وقتی برای اولین بار پیتزایی که خودم پخته بودم را دید،اولین لقمه راه با چشمهای بسته خورد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من همدم تنهاییِ توصیف نشدنیِ وجودی شده ام که هیچ گزارشی از حالِ چشم هایش ندارم🙂💔 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا