فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا برای مرگ مهیا شده ایم؟؟؟
آیا حساب هامون رو تسویه کردیم؟؟؟
کلیپی زیبا با نوایی دلنشین
👇👇👇
@Tarkgonahan
📚 داستان جوان گناهكار
«ملا فتحاللَّه كاشانى» در تفسير منهج الصادقين، و «آيت اللَّه كلباسى» در
كتاب انيس الليل نقل كرده اند:
در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت.
مردم به خاطر آلودگى او جنازهاش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و
محلّ پر از زبالهاى انداختند و رفتند.
شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار
و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از
گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟
جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:
يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ.
اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.
مالك،كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و
كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟» .
👇👇
@Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه در پیش است؟
همراهی اعمال بد در عالم برزخ 🔴
👇👇👇
@Tarkgonahan
هدایت شده از السابقون الشهادت
قسمت هشتم: ظاهر و باطن
درپس هيکل درشت و ظاهر خشني که شاهرخ داشت، باطني متفاوت وجود
داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا ميساخت.
هيچگاه نديدم که درمحرم وصفر لب به نجاست هاي کاباره بزند. ماه رمضان را
هميشه روزه ميگرفت و نماز ميخواند. به سادات بسيار احترام ميگذاشت.
يکي ازدوســتانش ميگفت: پدرومادرش بســيار انســانهاي باايماني بودند.
پدرش به لقمه حلال بســياراهميت مي داد. مادرش هم بسيارانسان مقيدي بود.
اينها بي تاثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.
قلبي بسيار رئوف ومهربان داشت. هرچه پول داشت خرج ديگران ميکرد. هرجائي
که ميرفتيم،هزينه همه را او مي پرداخت. هيچ فقيري رادست خالي ردنميکرد.
فراموش نمي کنم يکبارزمســتان بسيار ســردي بود. با هم در حال بازگشت
به خانه بوديم. پيرمرد درشــت اندامي مشــغول گدائي بود واز سرما ميلرزيد.
شاهرخ فوري کاپشن گران قيمت خودش رادرآورد وبه مرد فقيرداد. بعد هم
دست هاي اسکناس از جيبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد.
پيرمرد که از خوشحالي نميدانست چه بگويد، مرتب ميگفت: َجوون، خدا
عاقبت به خيرت کنه!
صبــح يکي ازروزها باهم به کاباره پــل کارون رفتيم. به محض ورود، نگاه
شاهرخ به گارسون جديدي افتاد که سربه زير، پشت قسمت فروش قرار گرفته
بود. با تعجب گفت: اين کيه، تا حالا اينجا نديده بودمش؟!
در ظاهرزن بســياربا حيائي بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار
مشغول شود.
شاهرخ جلوي ميز رفت وگفت: همشيره،تاحالانديده بودمت،تازه اومدي اينجا؟!
زن، خيلي آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم.
شــاهرخ دوباره با تعجب پرســيد: تواصلا قيافه ات به اينجور کارهاواينجور
جاها نميخوره، اسمت چيه؟ قبلا چيکاره بودي؟
زن در حالي که سرش را بالا نميگرفت گفت: مهين هستم، شوهرم چند وقته
که مُرده، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا!
شــاهرخ، حســابي به رگ غيرتش برخورده بود، دندان هايش را به هم فشار
ميداد، رگ گردنش زده بود بيرون، بعد دستش را مشت کردومحکم کوبيد
روي ميزو با عصبانيت گفت: اي لعنت براين مملکت کوفتي!!
بعد بلند گفت: همشــيره راه بيفت بريم، شــاهرخ همينطور کــه از در بيرون
ميرفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود برميگردم!
مهين هم رفت اتاق پشــتي و چادرش را ســرش کردوبا حجاب کامل رفت
بيرون. بعد هم سوار ماشين شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتي ازاين ماجرا گذشــت. من هم شــاهرخ را نديدم، تا اينکه يکروزدر
باشگاه پولاد همديگر راديديم. بعد از سلام وعليک، بي مقدمه پرسيدم: راستي
قضيه اون مهين خانم تو چي شد؟!
اول درست جواب نميداد، اما وقتي اصرار کردم گفت:
دلم خيلي براشــون ســوخت، اون خانم يه پسر ده ســاله به اسم رضاداشت.
صاحــب خونه به خاطر اجــاره، اثاث ها رو بيرون ريخته بــود. من هم يه خونه
کوچيک تو خيابون نيروهوائي براشون اجاره کردم. به مهين خانم هم گفتم: تو
خونه بمون و بچهات رو تربيت کن، من اجاره و خرجي شما رو ميدم!!
@asabeghoon_shahadat
°•﷽•°
#الی_الحبیب...
#قسمت_پنجم
🔵حبیب تشکیلاتی
تصویربازبشهلطفاً.↻
#ما_ملت_امام_حسینیم 💪🏻
#محرم 🕯
#صلوات 🌺
👇👇👇
@Tarkgonahan
﷽
🎙|…#خطبه_منا
💌امامحسینعلیهالسلاممیفرمایند
مردانمومنوزنانمومن...😍
تصویربازبشهلطفاً.📲
#ما_ملت_امام_حسینیم ✌️🏻
#محرم 🏴
#صلوات ✨
👇👇👇
@Tarkgonahan
﷽
#واجب_فراموش_شده 😭
امامحسینعلیهالسلام:
همانامنبرایاصلاحامتجدم
وامربهمعروفونهیازمنکرقیامکردم.💞
تصویر باز بشه لطفا.
#ما_ملت_امام_حسینیم ✊
#محرم 🏴
#صلوات
👇👇👇
@Tarkgonahan
🍃🌹﷽🌹🍃
🧚♂سرگذشت #ارواح در عالم برزخ 🧚♀
🍀 قسمت یازدهم 🍀
◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاههای هولناکی احاطه کرده بودند.
🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاههای وحشت آور، "درههای ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سالها راه است.
🔥در کف آن هم، کورههایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسانهایی که درون آن جای گرفتهاند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند.
⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم.
در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم.
☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را میشنیدم.
✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند.
🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سالها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری میباشد)
💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت میکردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک مینهادم. هر چند گه گاه پایم میلغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم.
❄️نیک همچنان به پیش میرفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد.
⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشمهایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است.
♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟
❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من میشدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم.
❎گفتم: من اصلا تو را نمیشناختم. گفت: تو مرا خوب میشناختی اما قیافهام را نمیدیدی، حالا که قوه بیناییات وسیع شده است مرا مشاهده میکنی.
🔆گفتم: خب حالا چه میخواهی؟!
گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم.
▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه میخواستی.
گفت: میخواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی میخواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟
🔘گفت: نه! میخواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان میشناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست.
🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر میدانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمیکرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر میکند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند.
⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من میآیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز میگردانم...🔥
✍ادامه دارد..
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
👇👇👇
@Tarkgonahan
هدایت شده از یا رب
سلام
وقتتون بخیر
پسر داییم ضریب هوشیشون خیلی پایینه و الان اتاق عمل هستند اگر لطف کنین و التماس دعایی داشته باشین ممنونم
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه ی اعضای عزیز❤️❤️
بنده ادمین کانال هستم
پیام بالا از طرف یکی از اعضای کانال هست که در پی وی واسه من فرستاده و التماس دعا داشتن.
عزیزانی که در توانشونه واسه سلامتی و فرج امام زمان و شادی روح اموات و شفای همه مریضها سه صلوات بفرستین🙏🏻🙏🏻🙏🏻
🌴اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌴اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌴اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضا و قدر خدا را نشناختیم
صحبت های مرحوم ایت الله مجتهدی تهرانی در مورد قضا و قدر الهی
دکتر برای هر نوع مریضی یه نسخه میپیچونه.....
👇👇👇
@Tarkgonahan
#حدیث_روز
💖امام علی(ع)میفرمایند:
☘️قصد ما این است که
☘️نمی میریم تا توبه کنیم،
☘️ولی توبه نمی کنیم تا
☘️اینکه می میریم .
📕نهج البلاغه ،ج20،ص329،ح777
.
👇👇👇
@Tarkgonahan
✅ گویند «اسکندر»،
قبل از مرگ «وصیّت کرد»،
هنگامیکه «پیکرش تشییع میشود»،
«دستانش را» از تابوت بیرون بگذارند...
پرسیدند؛ چرا؟
گفت؛ می خواهم «تمام دنیا» بدانند؛
که «اسکندر» با آن همه «شکوه و جلال»،
با «دستان خالی» از دنیا رخت بربسته است.!
👇👇👇
@Tarkgonahan
💠 پنج چیزی که محتضر هنگام مرگ می بیند
⭕️ فرشته مرگ به او مي گويد:
اينجا منزل تو است و نعمت پايدار، اموال، خانواده و خويشاوندانت در اينجايند.
هر كدام از خويشاوندان و خانواده ات صالح باشند، در اينجا با تو خواهند بود.
🔰ديدني هاي در حال احتضار
1⃣ فرشته ها
🔹 فرشته مرگ
🔹 فرشتگان ثبت اعمال
🔹فرشتگان موكّل رزق، آشاميدني ها و نَفَس ها
2⃣ پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين (ع)
3⃣ بهشت و جهنم
4⃣ شيطان
5⃣ مال، فرزندان و اعمال
👇👇👇
@Tarkgonahan
Panahian-Clip-CheraPayambarParvandehAmaleMaRaBarasiMikonand.mp3
1.43M
🎙 #سخنرانی استاد پناهیان
❓چرا پیامبر(ص) هر هفته پرونده
اعمال ما را نگاه میکنند؟
🔅حَریصٌ عَلَیکُم
#یا_رسول_اللّه
👇👇👇
@Tarkgonahan
ﺭﻭﺯﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎﯾمانﺭﺍﺑﻪﻣﺤﺒﻮﺏ
ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨﻮﺍﻫیمﺩﺍﺩ
ﺍﻣﺎﻣﺠﺒﻮﺭﻣﯿﺸﻮیمﺑﻪﮐﺴﯽﻧﯿﮑﯽ
ﻫﺎیمانﺭﺍدهیمﮐﻪﺍﺯﺍﻭﻣﺘﻨﻔﺮ
ﺑﻮﺩیمﻭﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم
حق الناس
👇👇👇
@Tarkgonahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفارش جالب خدا به پیامبر
حجت الاسلام عالی
پیشنهاد دانلود👌👌👌
👇👇👇
@Tarkgonahan
آیت الله مجتهدی(ره):
⚫️ سکرات مرگ خیلی سخت است...
👈امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر کسی دوست دارد که سکرات مرگش آسان شود این دو کار را انجام دهد:
✅صله رَحِم
✅نیکی به والدین
👇👇👇
@Tarkgonahan
امام علی(ع) :
در قیامت پنجاه توقف گاه وجود دارد که عبور از هریک هزار سال طول میکشد ،اولین توقف گاه زمانی است که مردم از قبر خارج میشوند و عریان وگرسنه و تشنه،هزار سال زندانی میشوند
حضرت زهرا (س) از پدر بزرگوارشان پرسیدند :
پدرجان! حال مردم در روز قیامت چگونه خواهد بود ؟
رسول خدا (ص) فرمودند: ای فاطمه همه ی مردم مشغول خود هستند و هیچ کس به دیگری نمی پردازد؛ نه پدر به فرزند ونه فرزند به مادر .
فاطمه (س) پرسیدند : وقتی مردم از قبر خارج میشوند آیا برتن کفن دارند؟پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ای فاطمه کفن ها پوسیده است و بدن ها عریان ؛ عورت مومنان پوشیده است و عورت کافران آشکار.
📚برگزیده هایی از کتاب پرمحتوا و تاثیر گزار «رستاخیز»
👇👇👇
@Tarkgonahan
#داستان
💞روزی صلاح الدين ايوبی فرمانده مسلمانان در جنگهای صليبی به خاطر كمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت، تا شايد بتواند پولی برای ادامه جنگهايش بگيرد.
آن تاجر مبلغ مورد نياز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد.
صلاح الدين موقعی كه خواست از خانه بيرون برود رو به آن مرد نمود و پرسيد؛ به نظر شما بين سه دين يهود و مسيح و اسلام كه با هم در جنگ هستند حق با كدام یک است؟
آن تاجر بزرگ گفت:
بنشین تا يک داستان برايت بگويم بعد خودت "نتيجه گيری" كن.
او گفت:
در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يک "انگشتر" بود و همه ميگفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد، به كمال انسانيت ميرسد.
خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر آنها از روی آن انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يکی از انگشترها را داد.
از اين به بعد هر كدام از پسرها ميگفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلی كه باعث "كمال انسانيت" ميشود پيش كداميک از آنهاست!
تا بالاخره تصميم گرفتند برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند.
وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت:
احتمالا انگشتر اصلی "گم" شده است چون، قرار بر اين بوده كه آن انگشتر پيش هر كس باشد دارای "كمالات انسانی" باشد.
"اما شما سه نفر كه هيچ "فرقی" با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گويی به يكديگر هستيد...
👇👇👇
@Tarkgonahan