eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهداء والصدیقین🌷
شهید دفاع مقدس، حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیت‌هایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی‌ های علیه رژیم ، همیشه کفن‌ پوش در صحنه حاضر می‌ شد‌. 🍃⚘🍃 1⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد ۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد. 🍃⚘🍃 یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و می‌گفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. » 🍃⚘🍃 تو نامه هایی که از می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با به بچه‌ها شیر بدهید و مال دار نخورید و زیاد بخوانید. » 🍃⚘🍃 2⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
ایشان وحاج‌ قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت‌ هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت باعث دوستی و همراهی بیشترشان شده بود. 🍃⚘🍃 به قول سلیمانی ، مهدی لشکر بود و در جایی دیگر از یاد می‌ کرد و می‌ گفت ذره‌ ای ترس در وجود مهدی نبود. 🍃⚘🍃 به روایت از همسر : اهل كرمان بودم. مهدي از بستگانم بودند و از قبل ، بينمان آشنايي وجود داشت و در سال ۵٩ كه ايشان ٢۰ سال داشت به خواستگار‌ي‌ ام آمد و به عقد هم دراومديم. هزينه ی كليه ی مراسم ما از خريد تا عروسي و هزينه‌ هاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمان‌ هايمان را دعوت كرديم. يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند. 🍃⚘🍃 بعد هم برنامه ی عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره ی شام پهن شد كه شام عروسي ما هم نان و پنير و سبزي بود. 🍃⚘🍃 روز دوم بعد ازدواج ، ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان ، وقتي جا و سر‌ پناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود می بردند. 🍃⚘🍃 3⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
من در مهاباد ساكن شدم. در مهاباد صدا و سيما و خانه‌ هاي سازماني در دست نيروهاي سپاه بود. من به همراه هشت نفر از خانم‌ هاي ديگر در روابط عمومي صدا و سيما مشغول به فعاليت شديم. برنامه‌هاي كودك را اجرا مي‌كرديم. قصه مي‌ نوشتيم و در صدا و سيما ، برنامه كودك را پخش مي‌ كرديم. برنامه‌ هايمان هدفمند بودند. مخاطبين ما هم اهل تسنن بودند. بعد از ازدواج در مناطق جنگي كردستان و بعد هم كه در جنوب حضور پيدا كردند تا زمان ، جز در يك عمليات كه مجروح شده بودند وگرنه در همه ی عمليات‌ ها داشتند. 🍃⚘🍃 مهدي در حصر آبادان از ناحيه ی پا مجروح شده بود و اسلحه‌ اش خالي بود. با این حال توانسته بود سه نفر از عراقي‌ها را اسير كرده و به سمت نيروهاي خودي بياورد. 🍃⚘🍃 4⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
به خاطر تبليغ امام و نظام اسلامي سه بار دستگير شده بود. بار اول فرار كرده بود و بار دوم كنار بقيع در حال خواندن كميل و پخش عكس‌ هاي امام‌ خميني (ره ) و حمل پلاكارد ، شد كه باز هم كرد. 🍃⚘🍃 آن زمان ما نذير و بشير را داشتيم. زمان جنگ بود. دفعه ی سوم هم در پايان سفر حج مي‌ شود. براي اينكه فرار نكند ، دست و پايش را با زنجير مي‌ بندند و به زور سوار هواپيما مي‌ كنند و به شيراز مي‌ فرستند. 😔 🍃⚘🍃 هيچ پولي همراهش نداشت. در شيراز به دنبال يكي از دوستانش مي‌ رود كه در بازار كار مي‌كرد. از ايشان مقداري پول مي‌گيرد و به سمت كرمان مي‌ آيد. 🍃⚘🍃 هنوز تدارك استقبالش را نديده بوديم كه ايشان يكباره به در خانه رسيدند. همه ی ما مات و مبهوت مانده بوديم كه چرا آنقدر زود برگشته است. هنوز جاي كبودي زنجيرها در پايش مانده بود. 🍃⚘🍃 5⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
مهدي در روز دوازدهم محرم ، در والفجر ۴ مريوان ، سال ١٣۶٢ به رسيد. 😭 مسئوليتشون طرح عمليات لشكر ثارالله بود. به همراه دوستانش براي شناسايي به منطقه ی مريوان مي‌ روند. 🍃⚘🍃 قبل از ورودش به منطقه ، به يكي از دوستانش مي‌گويد : حيفه كه آدم با يك گلوله بشه و دشمن يك گلوله خرجش كنه . بايد يك خمپاره خرج كنند. در حين شناسايي منطقه ، اي به اصابت مي‌كند. 😭 🍃⚘🍃 6⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
حاجی با اينكه از كمر نصف شده بود با دوستانش حرف مي‌ زد. يكي از دوستانش به سمت حاجي رفته و از او مي‌خواهد تا اشهدش را بگويد. حاجي مي‌گويد : اشهدم را گفته‌ ام. 😭 🍃⚘🍃 مي‌گويد : تو بچه‌ها را ببر من خودم مي‌آيم. احساس نمي‌ كرد كه نصف شده باشه. 😭 دوستانش وقتي مي‌ بينند حاجي به خوبي صحبت مي‌ كند و آه و ناله‌ اي نمي‌كند ، پتو مي‌آورند تا را از آنجا ببرند. 🍃⚘🍃 زماني كه بلندش مي‌كنند دل و روده‌ اش بيرون مي‌ريزد. 😭 براي همين مي‌گذارند در آمبولانس ، در آمبولانس هم ذكر مي‌گفت و مي‌گفت كه : من تا كي بايد منتظر بمانم ؟! بعد خنده‌ اي مي‌كند و تمام مي‌ شود. 😭 🍃⚘🍃 7⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
( حاج قاسم سلیمانی بر سر مزار مهدی کازرونی) 🍃⚘🍃 خيلي چيزها را بعد از شهادتش فهميديم. هيچ‌ گاه از مسئوليت‌ هايش حرف نمي‌ زد و خيلي بود. وقتي حاج قاسم سليماني به ديدارمان آمدند تازه متوجه هاي او شدیم. 🍃⚘🍃 8⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
از ابتداي جنگ تا همراه بود. از شجاعت‌ ها و رشادت‌ ها و فعاليت‌ هاي مهدي برايمان گفت. گويي در كردستان براي سر ايشان ی كلاني تعيين كرده بودند. 🍃⚘🍃 سرانجام حاج مهدی کازرونی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۷/۳۰ در والفجر مقدماتی بر اثر اصابت خمپاره به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار گلزار شهر کرمان 🍃⚘🍃 9⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد 🔟 •♡ټاشَہـادَټ♡•