#سردار شهید دفاع مقدس،
حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیتهایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی های علیه رژیم ، همیشه کفن پوش در صحنه حاضر می شد.
🍃⚘🍃
1⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد
۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر
وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد.
🍃⚘🍃
یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و میگفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. »
🍃⚘🍃
تو نامه هایی که از #جبهه می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با #وضو به بچهها شیر بدهید و مال #شبهه دار نخورید و#قرآن زیاد بخوانید. »
🍃⚘🍃
2⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ایشان وحاج قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت باعث دوستی و همراهی بیشترشان شده بود.
🍃⚘🍃
به قول #سردار سلیمانی ، #حاج مهدی #کلید لشکر بود و در جایی دیگر از #شجاعتش یاد می کرد و می گفت ذره ای ترس در وجود #حاج مهدی نبود.
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید :
اهل كرمان بودم. #حاج مهدي از بستگانم بودند و از قبل ، بينمان آشنايي وجود داشت و در سال ۵٩ كه ايشان ٢۰ سال داشت به خواستگاري ام آمد و به عقد هم دراومديم.
هزينه ی كليه ی مراسم ما از خريد تا عروسي و هزينه هاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمان هايمان را دعوت كرديم. يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند.
🍃⚘🍃
بعد هم برنامه ی عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره ی شام پهن شد كه شام عروسي ما هم نان و پنير و سبزي بود.
🍃⚘🍃
روز دوم بعد ازدواج ، ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در#جبهه نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان ، وقتي جا و سر پناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود می بردند.
🍃⚘🍃
3⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
من در مهاباد ساكن شدم. در مهاباد صدا و سيما و خانه هاي سازماني در دست نيروهاي سپاه بود. من به همراه هشت نفر از خانم هاي ديگر در روابط عمومي صدا و سيما مشغول به فعاليت شديم.
برنامههاي كودك را اجرا ميكرديم. قصه مي نوشتيم و در صدا و سيما ، برنامه كودك را پخش مي كرديم. برنامه هايمان هدفمند بودند. مخاطبين ما هم اهل تسنن بودند.
#همسرم بعد از ازدواج در مناطق جنگي كردستان و بعد هم كه در جنوب حضور پيدا كردند تا زمان #شهادت ، جز در يك عمليات كه مجروح شده بودند وگرنه در همه ی عمليات ها #حضور داشتند.
🍃⚘🍃
#حاج مهدي در حصر آبادان از ناحيه ی پا مجروح شده بود و اسلحه اش خالي بود. با این حال توانسته بود سه نفر از عراقيها را اسير كرده و به سمت نيروهاي خودي بياورد.
🍃⚘🍃
4⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#حاجی به خاطر تبليغ امام و نظام اسلامي سه بار دستگير شده بود. بار اول فرار كرده بود و بار دوم كنار بقيع در حال خواندن #دعاي كميل و پخش عكس هاي امام خميني (ره ) و حمل پلاكارد ، #دستگير شد كه باز هم #فرار كرد.
🍃⚘🍃
آن زمان ما نذير و بشير را داشتيم. زمان جنگ بود. دفعه ی سوم هم در پايان سفر حج #دستگير مي شود. براي اينكه فرار نكند ، دست و پايش را با زنجير مي بندند و به زور سوار هواپيما مي كنند و به شيراز مي فرستند. 😔
🍃⚘🍃
#حاجي هيچ پولي همراهش نداشت. در شيراز به دنبال يكي از دوستانش مي رود كه در بازار كار ميكرد. از ايشان مقداري پول ميگيرد و به سمت كرمان مي آيد.
🍃⚘🍃
هنوز تدارك استقبالش را نديده بوديم كه ايشان يكباره به در خانه رسيدند. همه ی ما مات و مبهوت مانده بوديم كه چرا آنقدر زود برگشته است. هنوز جاي كبودي زنجيرها در پايش مانده بود.
🍃⚘🍃
5⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#حاج مهدي در روز دوازدهم محرم ، در #عمليات والفجر ۴ مريوان ، سال ١٣۶٢ به #شهادت رسيد. 😭 مسئوليتشون #فرماندهي طرح عمليات لشكر ثارالله بود. به همراه دوستانش براي شناسايي به منطقه ی مريوان مي روند.
🍃⚘🍃
قبل از ورودش به منطقه ، به يكي از دوستانش ميگويد : حيفه كه آدم با يك گلوله #شهيد بشه و دشمن يك گلوله خرجش كنه . بايد يك خمپاره خرج #شهادتمان كنند. در حين شناسايي منطقه ، #خمپاره اي به #ايشان اصابت ميكند. 😭
🍃⚘🍃
6⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
حاجی با اينكه از كمر نصف شده بود با دوستانش حرف مي زد. يكي از دوستانش به سمت حاجي رفته و از او ميخواهد تا اشهدش را بگويد.
حاجي ميگويد : اشهدم را گفته ام. 😭
🍃⚘🍃
#حاجي ميگويد : تو بچهها را ببر من خودم ميآيم. احساس نمي كرد كه نصف شده باشه. 😭 دوستانش وقتي مي بينند حاجي به خوبي صحبت مي كند و آه و ناله اي نميكند ، پتو ميآورند تا #حاجي را از آنجا ببرند.
🍃⚘🍃
زماني كه بلندش ميكنند دل و روده اش بيرون ميريزد. 😭 براي همين ميگذارند در آمبولانس ، در آمبولانس هم ذكر ميگفت و ميگفت كه : من تا كي بايد منتظر بمانم ؟! بعد خنده اي ميكند و تمام مي شود. 😭
🍃⚘🍃
7⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
(#حضورسردار حاج قاسم سلیمانی بر سر مزار #حاج مهدی کازرونی)
🍃⚘🍃
خيلي چيزها را بعد از شهادتش فهميديم. هيچ گاه از مسئوليت هايش حرف نمي زد و خيلي #متواضع بود. وقتي #سردار حاج قاسم سليماني به ديدارمان آمدند تازه متوجه #مسئوليت هاي او شدیم.
🍃⚘🍃
8⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#سردار از ابتداي جنگ تا #شهادت همراه #حاجي بود. #سردار از شجاعت ها و رشادت ها و فعاليت هاي #حاج مهدي برايمان گفت. گويي در كردستان براي سر ايشان #جايزه ی كلاني تعيين كرده بودند.
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید حاج مهدی کازرونی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۷/۳۰ در #عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت خمپاره به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
گلزار #شهدای شهر کرمان
🍃⚘🍃
9⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
#شهیدحاجمهدیکازرونی
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🔟
•♡ټاشَہـادَټ♡•