حاج رضا پس از شهادت برادرش بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت .
وقتی به وی گفته میشود : که
خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد بر میگشتی ؟
در جواب میگوید :
به آنها گفتهام کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید .
بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که روز ۱۰تیرماه سال 1365 در عملیات کربلای۱ ، روز آزادسازی شهر مهران
از چنگال دشمن بعثی به شهادت رسید .
شهید حاج رضا دستواره تا زمان شهادت ۱۱ بار مجروح شدن را به جان خریده بود،
ولی هرگز لحظهای از پای ننشست
که دشمن بخواهد دین و ناموس کشورش را
به خطر بیاندازد .
شهید حاج رضاددستواره
ولادت : ۱۳۳۸
شهادت : ۶۵/۴/۱۳
محل شهادت : مهران
@tashadat
نگفت این حجابش درست نیست
«یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت، همراهش بودم. داخل ماشین هدیهای به من داد - اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوشحال شدم و همانجا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گلهای درشت.
من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت:«بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآوری مؤسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند... نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آنچنانیاند. اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد. نُه ماه ... نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم...
بخشی از کتاب «نیمه پنهان ماه؛ چمران به روایت همسر شهید»به روایت غاده جابر، همسر شهید
@tashadat
🌸پارت#۱۱🌸
🖌اهل کار
راوی:(دوستان شهید🌸)
بعضي از دوستان حتي برخي از بچه هاي مذهبي را مي شناسيم كه اخلاق
خاصي دارند!
كارهايي كه بايد انجام دهند با كندي پيش مي برند. جان آدم را به لب
مي رسانند تا يك حركت مثبت انجام دهند.
اگر كاري را به آنها واگذار كنيم، به انجام و يا اتمام آن مطمئن نيستيم. دائم بايد بالاي سرشان باشيم تا كار به خوبي تمام شود.
اين معضل در برخي از نهادها و حتي برخي مسئولان ديده مي شود.
برخي افراد هم هستند كه وقتي بخواهند كاري انجام دهند، از همه ي عالم و آدم طلبكار مي شوند.
همه ي امكانات و شرايط بايد براي آنها مهيا شود تا بلكه يك تحرك كوچكي پيدا كنند.
اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) در بيان احوالات يكي از دوستانشان كه او را برادر
خود خطاب مي كردند فرمودند: او پرفايده و كم هزينه بود.
اين عبارت مصداق كاملي از روحيات هادي ذوالفقاري به حساب مي آمد. هادي به هرجا كه وارد مي شد پرفايده بود.
اهل كار بود. به كسي دستور نميداد. تا متوجه مي شد كاري بر زمين مانده، سريع وارد گود مي شد.
بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام مي داد كه كسي سراغ آن كارها نمي رفت؛ كارهايي مثل نظافت و شستن ظرفها و...
من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال استخدام دولتي و پشت ميز نشيني بودند و مي گفتند تا كار دولتي براي ما فراهم نشود سراغ كار ديگري نمي رويم.
آنها شخصيت هاي كاذب براي خودشان درست كرده بودند و مي گفتند خيلي از كارها در شأن ما نيست!
اما هادي اينگونه نبود. شخصيت كاذب براي خودش نمي ساخت. او براي رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد. مدت ها با موتور، كار پيك انجام مي داد. در بازار آهن مشغول بود و...
مي گفت: در روايات اسلامي بي كاري بدترين حالت يك جوان به حساب مي آيد. بي كاري هزاران مشكل و گناه و ... را در پي خود دارد.
٭٭٭
هادي يك ويژگي بسيار مثبت داشت. در هر كاري وارد مي شد كار را به بهترين نحو به پايان مي رساند.
خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكي از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهاي طبقه ي بالاي مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت.
هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچ كار آمد.
او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاري ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبي انجام شد.
مدتي بعد بحث حضور بچه هاي مسجد در اردوي جهادي پيش آمد. تابستان 1387 بود كه هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علي مصطفوي راهي منطقه ي پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد.
هادي در اردوهاي جهادي نيز همين ويژگي را داشت. بي كار نمي ماند. از لحظه لحظه وقتش استفاده مي كرد.
در كارهاي عمراني خستگي را نمي فهميد. مثل بولدوزر كار مي كرد. وقتي كار عمراني تمام مي شد، به سراغ بچه هايي مي رفت كه مشغول كار فرهنگي بودند.
به آنها در زمينه ي فرهنگي كمك مي كرد. بعد به آشپز جهت پخت غذا مي رفت و...
با آن بدن نحيف اما هميشه اهل كار و فعاليت بود. هادي هيچ گاه احساس خستگي نميكرد.
تا اينكه بعد از پايان اردوي جهادي به تهران آمديم. فعاليت بچه هاي مسجد در منطقه ي پيراشگفت مورد تحسين مسئولان قرار گرفت.
قرار شد از بچه هاي جهادي برتر در مراسمي با حضور رئيس جمهور تقدير شود.
راهي سالن وزارت كشور شديم. بعد از پايان مراسم و تقدير از بچه هاي مسجد هادي به سمت رئيس جمهور رفت.
او توانست خودش را به آقاي احمدي نژاد برساند و از دوركمي با ايشان صحبت كند.
اطراف رئيس جمهور شلوغ بود. نفهميدم هادي چه گفت و چه شد. اما هادي دستش را از روي جمعيت دراز كرد تا با رئيس جمهور، يعني بالاترين مقام اجرايي كشور دست بدهد، اما همين كه دست هادي به سمت ايشان رفت، آقاي احمدي نژاد دست هادي را بوسيد!
رنگ از چهره ي هادي پريد. او كه هميشه مي خواست كارهايش در خفا باشد و براي كسي حرف نمي زد، اما يكباره در چنين شرايطي قرار گرفت.
🌸 @taShadat 🌸
🌸پارت۱۲🌸
راوی:مهدی ذوالفقاری(برادرشهید🌸))
هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار مي كرد، با معرفي يكي از دوستانش راهي بازار شد.
در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد. او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول كارهاي مالي شد.
چك ها و حساب هاي مالي صاحب كار خودش را وصول مي كرد.
آن ها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك هاي سنگين و مبالغ بالا را در اختيار او قرار مي دادند.
كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش مي شد و با موتور كار مي كرد.
درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.
يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان مي داد. حتي وقتي با موتور مسافركشي مي كرد.
دوستش مي گفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصي را با موتور به ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش را به اين شخص داد!
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياري از دوستان و آشنايان باز كرد.
به بسياري از رفقا قرض داده بود. بعضي ها پول او را پس مي دادند و بعضي ها هم بعد از شهادت هادي ...
من از هادي چهار سال بزرگ تر بودم. وقتي هادي حسابي در بازار جا باز كرد، من در سربازي بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازه اي برد كه خودش كار مي كرد. من اين گونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحب كار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همان طور مي توانيد اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم.
هادي مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت براي خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه ي بسيجي فعال كم شد. فكر مي كنم يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطره اي كه دارم بازداشت هادي بود! هادي به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب بازداشت شد.
تا اين كه روز بعد فهميدند حق با هادي بوده و آزاد شد.
هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بي نتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكي داشته باشد.
بعد از پايان خدمت نيز مدتي در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادي در بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود.
پيگيري كار براي شهدا و مبارزه با فتنه گران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصميم گرفت كار در بازار را رها كند!
صاحب كار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادي خوشش مي آمد. براي همين اصرار داشت به هر قيمتي هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد.
هادي اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود.
قصد داشت به سراغ علم برود. مي خواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد.
🌸 @taShadat 🌸
رسول خدا صـلّى اللَّه علیـه
و آله و سـلّم فرمـودند : خـانـه اى
نیست که درآن دختران باشند
مگر اینکه هـر روز بر آن خـانه
دوازده برکـت و رحمت از
آسمان نازل مى شود و زیارت
فـرشتگان از ایــن خـانه قطـع
نمى گـردد و فرشتـه هـا بـراى
پدرشان هر روز وشب عبادت
یک سال را مى نویسند .
منبع
جامع الأخبار ص۲۸۵ فصل۶۲
@tashadat
💠 بصیرت شهید ابراهیم هادی 💠
🌸با ابراهیم در دوره مجروحیت در تهران بودم.من شاهد بودم که بیشتر اهل محل با او دوست بودند.افرادی با ویژگیهای متفاوت! ابراهیم از در که بیرون می آمد به همه سلام میکرد. چقدر از بچه های کم سن و سال به خاطر همین سلام کردن با او دوست شده بودند.
🌸یکروز با هم از کوچه بیرون میرفتیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما آمدند.با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم:حتما حسابی آنها را تحویل میگیرد اما برعکس به آنها سلام هم نکرد!
باتعجب نگاهش کردم.خودش فهمید و گفت: اینها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم.
گفتم: ولایی!
گفت: یعنی به جز ولایت اهل بیت چیز دیگری را قبول ندارند. نه #ولایت_فقیه. نه حضور در جبهه و...
فقط دم از ولایت مولا میزنند. چند سری هم با اینها صحبت کردم ولی بی فایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.
🌸بعد ادامه داد: خطر اینها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند و...
🌸من آن روز نفهمیدم که ابراهیم چه گفت. اما سالها بعد و با جریان سازی فرقه شیرازی ها و شیعه انگلیسی، تازه فهمیدم که ابراهیم چه بصیرتی داشت.
🌸 @taShadat 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شهیدی که فال فروش شد
نهال خانم
🌸 @taShadat 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_اَباعَبْدِاللَّهِ
🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد #ابا_عبدالله_الحسین علیه السلام یاد می کنند.
🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین
📹👆 وداع فرزند شهید مدافع حرم با پدر (بابا جون من مواظب احمد و مامان هستم)😭
🌷 #شهید_حمید_رضا_اسداللهی
🌸 @taShadat 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه 💔💔
شب زیارتی ارباب😭😭
🌸 @taShadat 🌸
✅ رتبه اول کنکور تجربی ؛ رتبه اول کنکور شهادت
🌸 مادرش میگوید: یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت...
🌸 پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در #دانشگاه داد!
🌸 گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چراخوشحال نیستی؟؟!!
🌸 احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!....
🌸 یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان
پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
#شهید_احمدرضا_احدی ( رتبه ۱ کنکور تجربی سال ۶۴)
🌸 @taShadat 🌸
#یاران_آسمانی
رفتيم غذاخوری🍳 پرشنگ(از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم #صحبت بوديم🗣 و #انتظار می كشيديم هر چه زودتر غذا را بياورند،🍛 احساس كردم #محمود خودش با ما هست ولی حواسش جای ديگری است. زير چشمی👀 به چند #نفر تازه وارد نگاه كردم، از طرز نگاه محمود فهميدم كه #وضعيت غير عادی است.👁در همين حال محمود و يكی از بچه ها بلند شدند و دويدند🏃 طرف ميز آنها، تا آمدم به خودم #بجنبم، ديدم درگير شدند،🚫 ما هم رفتيم #كمكشان.همه را گرفتيم و #دستبند زديم ، لباس هايشان را دقيق گشتيم، 🕵چند تا #كلت و نارنجك داشتند، 🔫💣آن روز از خير غذا خوردن گذشتيم،🍽 سريع آنها را به مركز #سپاه آورديم و سپرديمشان دست حفاظت اطلاعات. خاطرم هست در بازجوئی ها، #اعتراف كردند كه می خواستند كاوه را ترور💥 كنند.
✍راوی همرزم شهید
#شهید_محمود_کاوه 🌷
↖️:محفل_انس_با_شهداء
🌸 @taShadat 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️#در_محضر_آقا
امروز احساس ما اینه که
دهه شصتی ها فرمانده میدانن
دهه هفتادی ها میدان دارند
دهه هشتادی ها پیاده نظامند
و دهه نودی ها نیروی احتیاط....
شماکدوم،بند هستید
🌷 #شهید حجه الاسلام #سید_مصطفی_صدرزاده
رضوان الله تعالی علیه:
وقتی کار #فرهنگی را شروع میکنیم، با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم، #خودسازی دغدغه اصلی ما باید باشد.
🌸 @taShadat🌸
5_6131788353093238824.mp3
4.17M
❤️ ترانه بسیار زیبا تقدیم به امام زمان عج
🎤 علی کارونی
❤️ جمعه ی آخر
🍃@tashadat
🌱💖🌱💖🌱💖
امشب شب جمعه است
نمیدانم کمیل را کجا میخوانید!
نجف،کربلا،شاید هم در تاریکی بقیع.
🌹آقای من...
🔘امشب کمیل را هر کجا خواندین به این فراز از دعا که رسیدید یاد من هم کنید
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء...
🌹آری آقای خوبم...
⚡️کاش گناهانم میگذاشت دعاهایم از سقف دهانم بالاتر روند تاآسمانها .....
و به اجابت برسند که زیاد دعا کرده ام...
🌹آری آقای خوبم..
⛔️زندانی شده ام.زندانی نفس، زندانی گناهانم،زندانی دنیا......
و من را بگو که می خواهم یارت باشم...
🌹آقای خوبم...
✨از شما پوزش میخواهم برای تمام
کم کاری ها، بی توجهی ها
واینکه.....
سرگرم دنیا شده ام واز شما غافل گردیدم...
ومن در حق شما و همچنین خودم جفا
کردم..
خدایم مرا ببخشد واز شما طلب عفو دارم...
امشب شب جمعه ست درهای رحمت
به روی بندگان باز است...
امیدوارم مشمول رحمت پروردگارم
قرار گیرم...
که آن رحمت الهی شمائید مولای من
بتوانم تحت عنایت ورحمت خاصتان
که هدایت خاص است قرار گیرم و
در زمره اصحاب خاصتان باشم
🌷اللهم عجل لولیک الفرج بحق ام المصائب،حضرت زینب کبری سلام الله علیها...🌷
@tashadat