eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ رتبه اول کنکور تجربی ؛ رتبه اول کنکور شهادت 🌸 مادرش میگوید: یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت... 🌸 پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در داد! 🌸 گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چراخوشحال نیستی؟؟!! 🌸 احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!.... 🌸 یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... ( رتبه ۱ کنکور تجربی سال ۶۴) 🌸 @taShadat 🌸
✅ رتبه اول کنکور تجربی ؛ رتبه اول کنکور شهادت 🌸 مادرش میگوید: یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت... 🌸 پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در #دانشگاه داد! 🌸 گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چراخوشحال نیستی؟؟!! 🌸 احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!.... 🌸 یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... #شهید_احمدرضا_احدی ( رتبه ۱ کنکور تجربی سال ۶۴) 🏴 @taShadat 🏴
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پدر یکی از شهدای حادثه سقوط #هواپیمای_مسافربری: 🔹حاضران در این تجمعات، کاری به خانواده‌ها ندارند و صرفاً نمک به زخم می‌پاشند. 🔹ما رضایت نداریم که بخواهند از مراسم این جان‌باختگان سوءاستفاده کنند. 🔹 پسر من عاشق #رهبر بود. عاشق #نظام بود .. میگفت هر وقت رهبرمان حرف میزند، جامعه #آرامش میگیره 🔹اشتباه یک فرد نمی‌تواند عملکرد کل مجموعه را تحت‌الشعاع قرار دهد و ما هم پشت #نیروهای_مسلح را خالی نمی‌کنیم. #اصفهان #دانشگاه_صنعتی_اصفهان #سردار_حاجی_زاده #روحانی #توییت_روحانی #امنیت #آمریکا #هواپیمای_اوکراینی #ترامپ #بی_بی_سی #مجلس #سپاه #اصلاحات #اصلاحطلبان #سرطان_اصلاحات #منوتو #ایران_اینترنشنال #دانشگاه #دانشگاه_بهشتی #دانشگاه_امیرکبیر #دانشگاه_شریف 🏴 @taShadat 🏴
قسمت پانزدهم 🚫این داستان واقعی است🚫 . ساعت نه و ده شب وسط ساعت حکومت یهو سر و کله پدرم پیدا شد صورت با چشم های پف کرده از نگاهش خون می بارید اومد داخل تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش _تو چه حقی داشتی بهش دادی بره ؟به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ از های پدرم، به شدت ترسید زد زیر و محکم لباسم رو چنگ زد بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم علی بدجور ترسیده بود ... علی عین همیشه بود با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد _ خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ توی دهنم می زد زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و بخوام تمام بدنم کرده بود و می لرزید ... علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم _دختر شما متاهله یا مجرد؟! و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید _این سوال مسخره چیه؟؟؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... _می دونید قانونا و شرعا اجازه فقط دست شوهرشه؟ . همین که این جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سیاه شد _و من با همین اجازه شرعی و قانونی مصلحت مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ، کسب هم یکی از فریضه های اسلامه ... از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید هاش داشت از حدقه بیرون می زد _لابد بعدش هم می خوای بفرستیش ؟!؟!؟ 🌷 @taShadat 🌷