eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید سیف الله شیعه زاده نام پدر: علی اکبر            تاریخ تولد : ۱۳۴۸/۶/۲ محل تولد:آمل تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۵/۱۰ محل شهادت:کردستان آدرس مزار مطهر شهید: مازندران،محمودآباد، گلزار شهدای روستای تازه آباد 🌷 شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... ‏ از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و... ‏با سن کم سخت‌ترین کارجبهه یعنی ‏ «بیسیم‌چی» بودن را قبول کرده بود ‏سرانجام توسط منافقین اسیر شدبرگه و کدهای عملیات راقبل از سارت خورد و منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز وکدهای بیسیم، ‏سینه وشکمش راشکافتند!! ‏ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد ...! 🌷 وقتی به طرف جبهه ها می روم همراه با شوق و اشتیاق است چون می دانم برای اسلام و خدا می روم. من درس اسلام شناسی را وقتی که رهبرم امام خمینی به ایران آمد از او یاد گرفتم و این را هم بگویم که من برای اسلام و خدا به جبهه می روم و نه برای مقام ، نه تنها من بلکه همه رزمندگان همینطور هستند. 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و صـلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سر نماز اول وقت؟! چرا میگن نمازتون رو اول وقت بخونید⁉️
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📌القاب امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف از جمله القاب آن حضرت، «مهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📌از تولد تا غیبت یازدهمین پیشوای شیعه، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در سال دویست و شصت هجری قمری دیده از دنیا بربست و مقام امامت و رهبری امّت به فرمان خداوند بزرگ به فرزند ارجمند وی حضرت مهدی‏ عجّل الله تعالی فرجه الشریف، موعود جهانیان انتقال یافت. روزی که امام پدر ارجمند خود را از دست داد، سنّ مبارک او از شش سال تجاوز نمی‏ کرد.¹¹  چون دشمنان امام در هر لحظه در کمین او بودند و تصمیم گرفته بودند که به هر قیمتی باشد به زندگی او خاتمه دهند، وی به فرمان خداوند از دیدگان مردم غایب گردید.¹² ¹¹. پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۱۸. ¹² همان. 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 صفحه4 ادامه...
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 02 May 2023 قمری: الثلاثاء، 11 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️14 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️19 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️29 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️48 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
تفسیر صفحه۴۳
☘☘ أنا مَلجأ کُل ضعیفٍ، و أنا مأمَنُ کُل خائِف... من پشت و پناه هر ناتوانی و ملجأ هر وحشت زده‌ای هستم! 🌱
👓 یکی از بزرگترین و موثرترین شهدای مدافع حرم بزرگوار حجت‌الاسلام شهید صدرزاده است! ❗️ از مظلومیت طلاب که خیلی ها ایشون را می‌شناسند ولی نمی‌دونند طلبه بوده! بزرگواری که حاج قاسم درباره او می‌گفت: آدم‌ مصطفی را می‌دید عشق می‌کرد! شهید مدافع حرم حجت الاسلام والمسلمین
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید! درود بفرستیم به همه معلم هایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می كارند و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را * ۱۲ اردیبهشت مبارک ❤️❤️ *
ٺـٰاشھـادت!'
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌ش
روز معلم رو به معلمین کانال تاشهادت تبریک میگم مخصوصا به دبیران عزیزم که در کانال حضور دارند روزتون مبارک ❤️😍
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📌از تولد تا غیبت یازدهمین پیشوای شیعه، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📌غیبت صغری آن حضرت دارای دو غیبت بود؛ غیبت صغری و کوتاه مدت که حدود ۶۹ سال طول کشید. و غیبت‏ کبری‏ که با پایان یافتن دوران غیبت صغری آغاز و تا زمان ظهور آن حضرت ادامه خواهد داشت.¹³ غیبت صغری از سال دویست و شصت که سال وفات امام عسکری علیه السلام است، آغاز گردید و در سال سیصد و بیست و نه که سال وفات آخرین نماینده اوست پایان یافت.¹⁴ گفتنی است هر چند امام مهدی علیه السلام آشکارا امامت مردم را به عهده نداشت؛ ولی در همان دوران غیبت صغری، به وسیله نوّاب خویش، متکفّل هدایت پیروان مکتب اهل بیت بود و مشکلات علمی و فقهی آنان را حل می‏ کرد. از جمله آنها، می‏ توان به پاسخ امام علیه السلام به پرسش های «اسحاق بن یعقوب» در زمینه ‏های‏ گوناگون اشاره کرد¹⁵ و همچنین می‏ توان از توقیع مفصّلی که امام علیه السلام در پاسخ به سؤالات نماینده مردم قم، جناب محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر حمیری صادر نمود، یاد کرد.¹⁶ این مسأله نشان می دهد شیعیان خاصّ آن حضرت می‏ توانستند مسائل مورد نیاز خود را به وسیله چهار نماینده خاصّ وی از حضرتش سؤال کنند و پاسخ آنها را بطور کتبی دریافت نمایند. این جریان تا سال سیصد و بیست و نه‏ هجری قمری ادامه داشت و نمایندگان چهارگانه آن حضرت، یکی پس از دیگری این مقام و منصب را حفظ نموده و با درگذشت آخرین نماینده وی، نیابت و نمایندگی خصوصی پایان یافت و اداره امور شیعیان و بیان حلال و حرام و رسیدگی به خصومات و اختلافات و کلّیّه شؤون زندگی مردم به فقهای بزرگ شیعه که نمایندگان عامّ آن حضرت هستند واگذار گردید و به نیابت خصوصی که فردی بطور معیّن نماینده امام گردد، خاتمه داده شد.¹⁷ علّت این نامگذاری به غیبت صغری، روشن است؛ زیرا در قسمت اوّل از غیبت، اگر چه شیعیان از شرفیابی به حضور امام علیه السلام محروم بودند، ولی نمایندگان خصوصی امام می‏ توانستند با او تماس بگیرند و مطالب و وقایع را به عرض امام برسانند و بعلاوه دوران آن نیز کوتاه بود؛ از این نظر، این غیبت را «غیبت صغری» می‏ گفتند.¹⁸ ¹³. دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏۱، ص۱۰۴. ¹⁴. پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۱۹. ¹⁵. اعلام الوری، طبرسی، ص ۴۵۳- ۴۵۲. ¹⁶. الغیبه، شیخ طوسی، ص ۲۳۶- ۲۲۹؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏۱، ص۱۰۵). ¹⁷. پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۱۹. ¹⁸. همان. 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 صفحه5 ادامه...
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Wednesday - 03 May 2023 قمری: الأربعاء، 12 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️13 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️18 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️28 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️47 روز تا شهادت امام جواد علیه علیه السلام
تفسیرصفحه۴۴
📣امام علی علیه السلام: خشم را با سکوت درمان کنید داوُوا الغَضَبَ بِالصَّمتِ غرر الحکم، حدیث۵۱۵۵
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید محمدمهدی سالک کاشانی نام پدر : محمود تاریخ تولد : 1333/04/10 محل تولد : اصفهان سن : 28 سـال مذهب : اسلام شیعه تاریخ شهادت : 1361/02/10 محل شهادت : خرمشهر دسته عملیاتی : سپاه تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۱/۰۲/۱۰ مـحل شـهادت :خرمشهر عـملیـات : بیت المقدس نـحوه شـهادت :حوادث ناشی از درگیری وضـعیت پـیکر :جـاویدالاثـر __به مناسبت سالگرد شهادت شهید مهدی سالک کاشانی که در تاریخ 1361/2/10 قبل از عملیات بیت المقدس وفتح خرمشهر به شهادت رسیدند🌷🕊 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و صلوات🌼
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📌غیبت صغری آن حضرت دارای دو غیبت بود؛ غیبت صغری و کوتاه مدت که حدود ۶۹ سا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 📌نواب خاص حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف چه کسانی بودند؟ امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در غیبت صغری به وسیله چهار سفیر مخصوص خود با مردم مسلمان در حال تماس بودند و بسیاری از نیازمندی‏ های مردم را از طریق نمایندگان خود برطرف می‏نمودند که مشخّصات آنان به قرار زیر است:¹⁹ ۱. عُثمان بن سعید عَمْری که منسوب به قبیله «بنی عمرو بن عامر» است و از یازده سالگی افتخار خدمتگزاری به خاندان رسالت را داشت و از اصحاب و یاران امام هادی و حضرت عسکری علیهما السلام به شمار می‏ رفت و وکیل مخصوص امام عسکری بود. او آنچنان مورد وثوق و اطمینان امام بود که حضرت عسکری علیه السلام درباره وی و فرزندش «محمّد بن عثمان» که پس از درگذشت پدر افتخار نیابت از مهدی را پیدا نمود، چنین فرمود: «عمری و فرزند او مورد وثوق من هستند؛ هرچه از من برای شما نقل کنند حقیقتی است که از من‏ شنیده ‏اند و نقل می ‏نمایند؛ هر دو نفر ثقه و مورد اعتماد من هستند، به سخنان هر دو گوش فرا دهید و هر دو را اجرا نمایید».²⁰ با مراقبت ‏های شدیدی که حضرت عسکری نسبت به فرزند خود داشت، کمتر کسی را اجازه می‏ داد که از حضرت مهدی علیه السلام دیدن کند؛ وی از افراد مخصوصی بود که حضرت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف را در دوران حیات حضرت عسکری علیه السلام در خانه ‏اش کراراً زیارت کرده بود؛ شرح زندگی او در کتاب ‏های رجال بطور گسترده بیان شده است‏²¹ و تاریخ دقیق درگذشت وی به دست نیامده است.²² ۲. محمّد بن عثمان بند سعید، فرزند اوّلین سفیر و خود او دومیّن سفیر و وکیل امام زمان علیه السلام است که زمان امام عسکری علیه السلام را درک کرده و در حدیثی، امام عسکری علیه السلام وی و پدرش را به بهترین وجهی توثیق نموده است. دوران سفارت او طولانی و گسترده ‏تر بود و همواره نامه‏ های شیعیان را به حضور امام می‏ رسانید و پاسخ کتبی را به آنان باز می‏ گردانید؛ وی در سال ۳۰۴ و یا ۳۰۵ در گذشته است.²³ ۳. حسین بن روح‏ که در جامعه آن روز جهان شیعه به عقل و درایت اشتهار داشت و از نزدیکان محمّد بن عثمان دوّمین سفیر امام و راز دار او بود؛ وی‏ موضوع سفارت را به فرمان امام به حسین بن روح واگذار نمود و در سال سیصد و بیست و شش درگذشت.²⁴ ۴. علی بن محمّد سمری‏ آخرین سفیر امام عجّل الله تعالی فرجه الشریف است که امام در نامه ‏ای به خود او نوشته و دستور داده است که تو آخرین سفیر مخصوص من هستی، دیگر نباید کسی را به جای خود معرّفی کنی! وی در نیمه شعبان سال سیصد و بیست و نه درگذشت.²⁵ ¹⁹. همان، ص۲۲۰. ²⁰. «الْعَمْرِیُّ وابْنُه ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّیَانِ، ومَا قَالا لَکَ فَعَنِّی یَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وأَطِعْهُمَا. فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ». ²¹. تنقیح المقال، ج ۱، ص ۲۴۵-۲۴۶؛ قاموس الرّجال، ج ۶، ص ۲۳۵؛ سفینة البحار، ج ۲، ص ۱۵۸. ²². «ریحانة الادب» ج ۳، ص ۱۳۳، تاریخ وفات او را به نقل از« تحیّة الزّائر» مرحوم نوری سال ۲۵۷ معیّن نموده است، در صورتی که آن سال امام عسکری( ع) در قید حیات بود و چگونه می‏تواند نایب امام زمان در میان مردم گردد؛ (پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۱). ²³.کامل ابن اثیر، حوادث سال ۳۰۵؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۴۹؛ قاموس الرّجال، ج ۸، ص ۲۶۴-۲۶۸؛ (و در این مدارک می‏نویسند که وی قریب پنجاه سال افتخار نمایندگی از امام را داشته است، در صورتی که در سال وفات او چهل و پنج سال از آغاز غیبت صغری می‏گذشت و قبل از او پدرش عهده‏دار مقام نیابت بود)؛ (پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۱). ²⁴. تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۰۸ و غیره؛ (پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۲). ²⁵. پاسخ به پرسش های مذهبی، ص۲۲۲. 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 صفحه6 ادامه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۴ و۱۱۵ :+بهم قول میدي؟ و دستش را برابرم دراز میکند. به گرمی دستش ر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۶ و ۱۱۷ تمایلات مذهبیش را در این دو روز ندید. مامان و باباي من خیال میکنند میروم که آزاد و متجدد بازگردم،اما حتی فکرش را هم نمیکنند که میروم تا کامل شوم... شاگردي عمو را بکنم در مکتب دینداري... بابا پیشانی ام را میبوسد،چند قدم عقب میروم... بغض کرده ام..عمو دستم را میگیرد و راه میافتیم.. برایشان دست تکان میدهم و می بینم بغض مامان میترکد و به آغوش بابا پناه میبرد.. عمو دستش را دور گردنم می اندازد و من را به خودش فشار میدهد اشک هایم مهلت ریختن پیدا میکنند... سوار هواپیما میشویم. حالم گرفته،حوصله حرف زدن ندارم. از شیشه به صف مرتب هواپیما ها نگاه میکنم. پلکان از ورودي دور میشود و در هواپیما را میبندند. عموصدایم میزند،برمیگردم و شکار دوربین عمو میشوم. خنده ام میگیرد. عمو هم میخندد،آرام و با لحن بامزه اي میگوید: خداحافظ ایران،خداحافظ مملکت،اوه حالا معلوم نیست کی دوباره من پام به این خاك برسه، به محض ورودم هم یه دخترخانمی متلک بارم کنه که به مملکت خودتون خوش اومدین! آرام با مشت به بازویش میزنم:عمو،خجالتم نده دیگه عمو میخندد. :+من یه سوالی از دیروز برام پیش اومده :_بپرس :+شما،روز اول گفتین ایران چقدر عوض شده،مگه قبلا اومده بودین؟ :_آره دو بار،که الآن شد بار سوم :+واقــعــا؟؟واسه چه کاري؟ :_هجده ساله که بودم،تصمیم گرفتم بیام ایران، اومدم و با هزار دردسر آدرستون رو پیدا کردم. صبر کردم،جلو درتون تا ببینمتون. راستش میترسیدم که جلو بیام و خودمو معرفی کنم. تو و مامانت اومدین. تو هفت هشت ساله بودي،موهاتو بالاي سرت جمع کرده بودي و لباس ورزشی تنت بود،با کتونی. مامانت داشت ماشین میآورد بیرون از حیاط، تو لِــــی لِــــی میکردي که یهو خوردي زمین. دوییدم سمتت و بلندت کردم. چیزي یادت می آد؟ :+راستش،نــه . ولی اونموقع ها میرفتم کلاس بدمینتون. چرا خودتون رو معرفی نکردین؟ :_خودمم نمیدونم....بار دوم هم دو سال پیش بود، دوباره اومدم تا برادرزاده هامو ببینم. :+برادرزاده هـــــــا؟؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۸و ۱۱۹ :_آره دیگه،بازم از دوردیدمت.. تو سیزده،چهارده ساله بودي... ببینم،تو از عمومحمود چیزي میدونی؟ :+نه هیچـــی،فقط آوردن اسمش جلو بابام ممنوعه!اختلافشون با بابام سر چیه؟ عمو انگشت اشاره اش را روي دماغم فشار میدهد: فضولی موقوف! از ته دل میخندم. خیلی راحت،بدون اینکه خودم بفهمم؛حالم را عوض کرد و حس خوب را به رگهایم تزریق کرد. او فوق العاده است منیر راست میگفت،فکر کنم عاشقش شده ام. ★ عمو کلید را در قفل میچرخاند،در را باز میکند و میگوید:بفرمایید لیدي جان! راستی اوضاع زبانت چطوره؟؟ داخل میشوم و با یک خانه ي ویلایی با چیدمان و دیزاین فوق العاده رو به رو میشوم، همچنان که با نگاه همه جا را جارو میکنم،میگویم: :_در حد اینکه از هفت سالگی رفتم کلاس زبان. :+جدي؟دمت گرم، پسfive me give می خندم و دستم را به کف دستش که برابرم بازکرده،میکوبم . چمدانم را داخل میآورد. به سمت راست به راه می افتد:اتاق خواب ها اینورن. اونطرف هم آشپزخونه و هال. اتاقت هم کنار اتاق منه. هرچی خواستی به خودم بگو،باشه؟ در اتاقی را باز میکند و داخل میشود،پشت سرش میروم. اتاق نسبتا بزرگ و قشنگی است . تشکر میکنم و به دنبال او از اتاق خارج میشوم. به طرف آشپزخانه میرویم. :_قهوه میخوري؟ :+آره اگه زحمت نیست. :_نیکی لطفا دیگه از این حرفا نزن،قراره یه مدت با هم زندگی کنیم،اینجا خونه ي خودته. تعارف رو بذار کنار. :+مرسی منتظرم،اطراف را نگاه میکنم. :+چیزه...یعنی...پدربزرگ خونه نیستن؟ :_مگه نمیدونی؟ :+چی رو؟ :_بابا دو ساله تو بیمارستان بستریه. +:واقعا؟؟من...اصلا نمیدونستم... یکی از صندلی هاي دور میز را جلو میکشد و اشاره میکند که... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲۰ و ۱۲۱ بنشینم. می نشنم و روسري ام را درمی آورم. عمو از کابینت دو فنجان درمی آورد و مشغول ریختن قهوه،از قهوه جوش میشود. در عین حال میگوید: مشکل کبد و کلیه داره. مدام باید تحت نظر باشه. قبل از اینکه بیام ایران،بهش گقتم تو قراره بیاي،کلی خوشحال شد. گفت بالاخره یه خانم که بیاد تو زندگیم،من نظم میگیرم! بغض کرده ام،اما قورتش میدهم +:اینجا...واقعا قشنگه... صدایش میلرزد:بعد از فوت مامان بزرگ،ما به هیچی دست نزدیم... شیشه ي ظریف بغضم با صداي خشدار عمو میشکند:من خیلی چیزا تو زندگیم کم دارم عمو... مادربزرگ تو ذهن من،مثل افسانه است... من حتی نمیدونستم عمویی به خوبی شما دارم... من.... حتی کسی رو نداشتم که سر سوزن راهنمایی ام کنه.. سوالام رو راجع دین،خدا،پیغمبر،ازش بپرسم... تشویق بشم... من حتی نمیتونم چادر سر کنم.... من.... من خیلی تنهام عمـو...... سرم را روي دستان در هم گره زده ام،روي میز میگذارم و هق هق گریه ام شدت میگیرد... دست مردانه ي عمو روي شانه ام قرار میگیرد. فاطمه با سینی چاي داخل میشود،دو هفته اي تا عید مانده و من امروز،دوباره میهمان خانه ي گرم و صمیمی آن ها شده ام. :_دستت درد نکنه :+نوش جان،خب پس رفتی انگلیس،آره؟ :_آره،بهترین سفر عمرم بود. :+میدونی،آدمایی مثل عموي تو و محمدحسن و محسن من،واقعا فوق العاده ان. من که خیلی بهشون تکیه میکنم. :_منم همینطـــور،قضیه واسه من جدي تره،چون به هرحال تو با پدر و مادرت مشکل عقیدتی نداري اما من و عموم ،فقط همدیگه رو داریم که شبیه همیم. میدونی،من تو اون سفر،پخته شدم...واقعا خیلی چیزا از عمووحیدم یادگرفتم... اون فوق العاده است فاطمه... فاطمه،دلنشین میخندد:خب حالا بهم بگو از این عموي فوق العاده چیا یاد گرفتی؟؟ از یادآوري شیرین آن روزها،لبخند حاکم لب و جانم میشود.... ★ روبه روي کتابخانه ي بزرگ و غول آساي عمو ایستاده ام و با حیرت.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲۲ و ۱۲۳ به تمام آنچه دارد،نگاه میکنم. تمام صد و ده جلد بحارالانوار که در چهار،پنج ردیف چیده شده است،دو ردیف فقط مقتل و شرح عاشوراست. دو ردیف دیگر،منابع معتبر شیعی حدیث و روایت است. چند جلد تفسیر قرآن، نهج البلاغه،نهج الفصاحه،صحیفه سجادیه،مفاتیح الجنان و کتاب هاي دیگــــر. پایین تر،غزلیات حافظ و سعدي به چشمم میآید. صداي عمو،از پشت بلند میشود:بپا سرگیجه نگیري. به طرفش برمیگردم،هیجان و شوق از صدایم می بارد:داشتن یه همچین منبع کتاب فوق العاده اي باعث میشه بهتون حسودي کنم... :_هرکدومو خواستی،مال تو.. :+واقعا؟؟ :_بله،ما که یه نیکی خانم بیشتر نداریم. :+پس همه شو میخوام. تعجب میکند:خب اول باید هواپیماي اختصاصی بخري،بعد..... ولی هرکدومو خواستی جدي میگم بردار ببر. این روزام که اینجایی هرکدومو دوست داشتی بخون. کتابایی که بهت معرفی کردم در چه حالن؟؟ :+خب.. نهج البلاغه داره تموم میشه،پنج تا از خطبه ها مونده و دو تا از نامه ها،ولی تصمیم گرفتم ازش جدا نشم.. میدونی عمو،انگار همون حرفاي قرآنه. منتهی مفصل تر و توصیفی تر :_خب بیخود نگفتن که نهج البلاغه برادر قرآنه. :+اوهوم... راستش سقاي آب و ادب هم تموم شده. اما حس میکنم دلم می خواد دوباره بخونمش،انگار حضرت عباس یه جاي بزرگ تو قلبم گرفته...فقط می مونه آفتاب در حجاب. :_پس اصل کاري مونده....به نظر من،آفتاب در حجاب رو زودتر شروع کن. :+چشم :_خب،خاتــون! افتخار میدین شام رو در معیت یک آقاي خوش تیپ بخورین؟؟ :+البته! :_پس بدو لباساي پلوخوریت رو بپوش بریم. مانتو بلند کرِم میپوشم،با شال زرشکی. مدل تازه اي براي بستن شالم یاد گرفته ام. با ذوق میبندمش . عمو هم کت تک کرِم پوشیده،تا نگاهش به من میافتد میگوید:نه خوشم اومد،سلیقه هامون عین همه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲۴ و ۱۲۵ راه میافتیم. ماشین عمو،یکی از جدیدترین ماشین هاي یکی از شرکت معروف آلمانی است.. _:عمو؟ :+جان؟ :_شما الآن مشغول چه کاري هستین؟ :+شغل شریف رانندگی در رکاب نیکی خاتون! :_نه،کلا میگم. تو دانشگاه چی خوندین؟ :+آهان.. خب بسم اللّه الرحمن الرحیم بنده وحید آریا هستم،آرشیتکت. ولی خب در حال حاضر،مشغول رسیدگی به امورات سهام پدر بزرگوارم. _:من برادرزاده ي شمام ولی فامیلیم نیایشه... چرا واقعا؟ +:این تصمیم پدرت بود...بهش فکر نکن خب نوبت توعه،تو دوس داري تو دانشگاه چی بخونی؟ :_راستش دقیق نمیدونم. ولی عاشق فلسفه ام. اصلا واسه همین انسانی انتخاب کردم. +:جدا؟؟ پس یادم بنداز کتاب ملاصدرا رو بدم بخونی. عمو ماشین را متوقف میکند:خب رسیدیم،یه رستوران خوب ایرانی با ذبح اسلامی! داخل رستوران میشویم،محیط کامل مدرن و با سبک اروپایی دارد،اما موزیک سنتی ایرانی گوش جان را مینوازد. اکثر میزها،پر از مشتري هستند. پشت یکی از میزها،به راهنمایی عمو،مینشینم. عمو،کتش را درمیآورد و روي صندلی میگذارد. پیشخدمت به طرفمان میآید و با لهجه ي غلیظ بریتانیایی میگوید:سلام مهندس، سلام خانم. از لحن فارسی حرف زدنش خنده ام میگیرد. عمو گرم با او سلام و احوال پرسی میکند و رو به من میپرسد:چی میخوري خاتون؟ :_هرچی شما بخورین. :+نه دیگه،هرچی تو بگی :_قورمه سبزي دارن؟ عمو به طرف گارسون برمیگردد:فِرِد،برامون قورمه سبزي بیار . فرد،مثل ایرانی ها،دستش را روي چشمش میگذارد،تعظیم کوتاهی میکند و میرود. عمو صدایش میزند:راستی فرد برمیگردد،عمو ادامه میدهد:سیاوش نیست؟ :_نه آقا،مادرشون مریضه. عمو آرام روي پیشانی اش میزند:آخ آخ مادرش،پاك از یادم رفته بود... ادامه دارد ... نویسنده✍ فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸