eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۳۴ و ۱۳۵ جلد کتاب را میخوانم:احکام دختران.... میخواهم بازش کنم که حاج خانم میگوید:نه عزیزم الآن نه،بذا تو خونه میخونیش...الآن بذارش تو کیفت نمیدانم چرا این را میگوید،اما اطاعت میکنم. کتاب را داخل کیف میگذارم و با گوشه ي شالم بازي میکنم. میپرسم:شما تنها زندگی میکنید؟یعنی با آقاسیاوش؟ :_آره دخترم،باباي خدابیامرز سیاوش،چند سال پیش عمرش رو داد به شما :+خدا رحمتشون کنه. :_ایران،خیلی عوض شده،درسته؟ نمیدانم چه بگویم:فک میکنم همینطور باشه. صداي آقاسیاوش میآید:نیکی خانمـ ،وحید کارتون داده . و خودش کنار حاج خانم مینشیند:خب دورت بگردم حاج خانمـ ،وقت آمپولته بلند میشوم و به طرف آن سوي هال میروم. عمو روي مبل نشسته و مشغول تماشاي نقشه ي یک هتل روي مانیتور لپ تاب است. :_جانمـ عمو؟ به طرفم برمیگردد:عهاومدي نیکی جان. بیا بشین حاج خانم وقت داروهاشه،گفتم بیاي اینجا... کنار عمو مینشینم. ★ صداي شکستن چیزي مرا از خاطرات بیرون میکشد. بلند میشوم و به طرف آشپزخانه،از پله ها میدوم. نفس نفس زنان میپرسم:چی شد منیرخانمـ؟ نگاهم روي تکه هاي شیشه و خونی که قطره قطره از دست منیر روي سرامیک ها میچکد،متوقف میماند. :_دستت رو بریدي منیرخانمـ منیرخانم، دست راستش را گرفته و چشمانش را بسته،به زحمت بازشان میکند:چیزي نیست خانمـ ببخشید که ترسوندمتون :_این حرفا چیه؟ببینم دستت رو؟؟ جلو میروم. :+نه نه خانم جلو نیاین،اینجا پر از شیشه خرده است.. :_نگران نباش،دمپایی پامه،ببینم دستت رو. دستش را میگیرم،جراحت،عمیق نیست اما خون همچنان میآید. بلند میشوم و باند و گازاستریل را میآورم. آرام،مشغول بستن زخمش می شوم ادامه دارد... نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 05 May 2023 قمری: الجمعة، 14 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مرگ عبدالملک بن مروان، 86ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️11 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️26 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️45 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، 🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، 🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ، 🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ، 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، 🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، 🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ، 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛ وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ . يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ، هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ، وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘
تفسیر صفحه ۴۶
34.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با جوابش همه زدن زیر گریه .. گفتن بابات کجاست؟ گفت: مفقودالاثره💔
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ذکر امام زمان و ظهور اگر مسئلهٔ اصلی کسی شد ...
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 مـعـرفـی شـهـــدا شهید علی میردارنژاد متولد ۴۲/۶/۵ تاریخ شهادت ۶۲/۲/۱۷ محل شهادت پیرانشهر محل دفن گلزار شهدای روستای میچکار مازندران مرزن آباد 📜 دســت نـوشــتـه شــهـــیـد به نام وجودی که وجودم از وجود اوست شمارا هیچگاه از یاد خود نمی برم من مثل غنچه های بهاری در این مکان جبهه شما را می بویم و سلامتی شما را خواستارم از خداوند بزرگ مسئلت دارم که در زیر سایه پرچم امام زمان عجل الله قرار گیرید تا بتوانیم این جمهوری اسلامی ایران را خوب حفاظت کنیم و به پیروزی نهایی برسیم ما سربازان وطن سوگند یاد می کنیم و از امام زمان می خواهیم زیارت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را نصیب ما کند ما مسئول این جمهوری اسلامی هستیم و تا آخرین قطره خون خود حفاظت می کنیم تا میتوانیم دشمن را از خود دور کنیم نمی‌گذاریم تجاوزی به این سرزمین بکند دیگر نمی توانیم با هم ملاقات کنیم هرگونه ناراحتی و بدی از من داشتید مرا ببخشید سرباز وطن از شهادت باکی ندارد دست نوشته ای از شهید علی میردار نژاد 1362/1/15 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید علی میردار نژاد صلوات🌼
⭕️ عامل مهمی در سلامت روانی جامعه است و بی‌حجابی مایه تنزل و بی‌ثباتی خانواده می‌شود. 🔻 موتسکیو فیلسوف فرانسوی دراین‌باره می‌گوید: بی‌حجابی روح مردم را به بطالت می‌کشاند، آن‌قدر مفاسد در جامعه به بار می‌آورد که خوب است حجاب در قوانین گنجاده شود. 🔻حجاب باعث اعتلای جامعه و است و زمینه سو استفاده از آن‌ها را کاهش می‌دهد و متقابلاً زمینه استفاده از خلاقیت و تفکر بانوان در جامعه را فراهم می‌کند.
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۳۴ و ۱۳۵ جلد کتاب را میخوانم:احکام دختران.... میخواهم بازش کنم که
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۳۶ و ۱۳۷ سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند:خانمـ ،شما خیلی شبیه آقاوحید هستید... از حرفی که زده،خوشحال میشوم،عمو دوست داشتنی است... خیلی! کار بستن دستش تمام میشود. :_بهتري منیرخانم؟ :+بله خانم،خوبم،ممنون :_مامان و بابا نیستن؟ :+نه خانم،رفتن بیرون دلم میگیرد،حتی خبرم نکرده اند... :_کاري داشتی صدام کن منیرخانم،برو یه کم استراحت کن. :+چشم خانم،ممنون به طرف اتاقم میروم،دلم گرفته،هیچگاه گمان نمیکردم خانه به نظرم اینقدر تاریک و پر از خفقان باشد... من به قدر آسمان ها،از پدر و مادرم دورم... و آنها هیچ تلاشی براي نزدیک شدن به من نمیکنند.. ندیده ام میگیرند،پنداري هرگز در این خانه،نیکی نامی وجود نداشته. تمام مکالماتمان بیشتر از دو دقیقه نمیشود. مرا نمیفهمند،درکم نمیکنند و شاید... شاید اصلا دوستم ندارند.... با تصور این موضوع،قلبم فشرده میشود... یاد روزهاي پیشین،همچنان در خاطرم،زنده و پویاست. ★ کتاب را میبندم،حس میکنم گُر گرفته ام،حس ناپاکی در تمام وجودم میپیچد.... چرا مامان هرگز این چیزها را براي من توضیح نداده بود،مگر،مادر وظیفه اي،جز این دارد؟؟ یعنی مامان به هیچ کدام از مسائل این کتاب،عقیده اي ندارد؟ نگاهی به جلد کتاب میاندازم،احکام دختران.... چند سال است سر سفره ي جهالت بزرگ شده ام؟ واي خداي من... امیدوارم،توبه ي بنده ي حقیرت را پذیرفته باشی که من هیچم،بی تو.... صداي عمو میآید:نیکیخاتون آماده شو بریم گردش بلند میشوم،همچنان زیر لب از خداوند طلب بخشش میکنم. مانتو بلند مشکی میپوشم با گل هاي زرشکی . روسري به رنگ گل هاي لباس سرم میکنم،قرار است به لندن گردي برویم. از اتاق خارج میسوم،عمو آماده شده و روي مبل نشسته. بارانی بلند سرمه اي پوشیده. سعی میکنم با لبخندي،تلخی چهره ي دمغم را پنهان کنم. :_بریم عمو؟ ادامه دارد... نویسنده فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸