eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرش براش بارانے خریده بود.اماعلے نمے پوشید. هرڪارے ڪردم نپوشید.... مے گفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمے پوشم... پسرهمسایه مون رو مے گفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـراے بچه هـاش بارانے بخره. علے هم نمے پوشید..... 🌷
نماز سکوی پرواز 54.mp3
4.22M
۵۴ چه دارد؛ آنکــــــس که تو را نـــدارد‼️ خدا رو پیدا کردی؟ باهاش رفیق شدی و دلتنگش میشی؟ تولدِ عشـ❤️ـق، مبـارک! امروز ثروتی داری که بالاترین ثروتِ دنیا و آخرته
2_144138278059031032.mp3
5.95M
👌🎉 تولدت مباااااارک🇮🇷 امروز کارد بزنی خون براعندازا در نمیاد ، فعلا که جمهوری اسلامی قوی تر شده و و بقیه دارن میرن ✌️
🌹تا از خود بُبریدم، من عشق تو بگزیدم خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم 🌹شهید والامقام محمودرضا عندالله 🌱ولادت: ۱۳۴۴/۳/۲۳ ، نظام آباد تهران، میدان تسلیحات 🕊شهادت: اول بهمن ۱۳۶۶، عملیات بیت المقدس دو، منطقه ماووت رزمنده گردان عمار از لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص)، مسئول تبلیغات گردان مسئول پایگاه های تابستانی مسجد جامع فاطمیه مسئول انجمن فرهنگی مسجد جامع فاطمیه مربی پرورشی مقاطع ابتدایی و راهنمایی کارمند اداره گزینش وزارت دفاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 پدر شهید آقازاده: هر کجا جبهه باشد هم خودم می‌روم هم فرزندانم 🔹پدر سردار شهید علی آقازاده که دو فرزند خود را در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و یکی دیگر از فرزندان خود را در دفاع مقدس تقدیم انقلاب کرده می‌گوید: هر کجا جبهه باشد هم خودم و فرزندانم می‌رویم و رهبر را تنها نمی‌گذاریم.
1_9529250679.mp3
7.23M
از هر کجای نقشه این خاک با هر زبانی از تو میخونیم تاریخ رو با تو تجربه کردیم آینده رو پای تو میمونیم 🎙 گروه سرود نجم الثاقب آهنگ زیبای ایران رنگی تقدیم به همه شما به مناسبت برد شیرین ایران مقابل ژاپن من تا ابد سرباز ایرانم ✊
4_5764740684200281487.mp3
8.12M
عشق اهورایی من... عشق است ایران✌🏻🇮🇷
استاد شهید مرتضی مطهری 🕊🌹: " حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است که دشمن برای تصرف سرزمین حتما باید اول ان رابگیرد " 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم ‌نم‌ عشق💗 ‍ قسمت دوم وسطای خواب شیرینم بودم که صدای آیفون بلند شد... تف به من که خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت3 مهســو پسره همونجور که سرش پایین بود گف:پدرتون فرمودن داخل منتظرباشم چن دقیقه دیگ میرسن... +اوکی بیاتو اومد داخل درو پشت سرش بستم...راستش ترسیدم ببرمش داخل خونه..درسته مسیحی بودیم ولی منم یه دخترم... ترجیح دادم بزارم توی حیاط منتظرباشه... بادست به آلاچیق اشاره کردم و گفتم +میتونید اینجامنتظرباشید.. با گفتن لفظ متشکرم به سمت الاچیق رفت و نشست‌... ازش دور شدم.. رفتم توی آشپزخونه ‌تا براش قهوه دم کنم... ازپشت پنجره شروع کردم دیدزدنش... قدبلند چارشونه بود و هیکل ورزشکاری قشنگی داشت...ازون قلمبه ها نبود شیک بود.. موهای مشکی که حالت خاصی شونه کرده بود مثل مهیار... صورت کشیده و گندمگونی داشت و چشایی که فقط برای یه لحظه دیده بودمشون... ابی یا سورمه ای حتی... و یه شکستگی بالای ابروی راستش که چهره اشو خشن جلوه میداد ولبایی که برجسته وقلوه ای بودنش ازدورهم معلوم بود. یه پیرهن یقه دیپلمات مشکی که دکمه هاشم تااخر بسته بود و شلوار کتون نوک مدادی و یه کیف سامسونت شیکم دستش بود.. وااای مهسو کارت به جایی کشیده که این بچه بسیجیارو انالیزمیکنی؟؟؟ قهوه اماده شد و ریختمش تو یه فنجون و با ی برش کیک خونگی بردم براش.. گذاشتم جلوش که با حرفی که زد حسابی از دست خودم و خنگ بازیام کفری شدم... _لطف کردید خانم.ولی من روزه ام +عه چیزه...شرمنده حواسم نبود.. و سریع سینی رو برداشتم و ازونجادورشدم خاااک توسرت مهسو..ببینم شرف باباتو به باد میدی یا ن؟؟؟ توهمین فکرابودم که صدای جیغ لاستیکای ماشین بابااومد... چه عجب بعد از دوروز به خونه برگشت..اونم لابدبخاطر این پسره اس... رفتم توی اتاقم و روی تخت ولوشدم و فکرمو رها کردم.. هه..مسخرس.. زندگیمونومیگم.. ازوقتی یادمه همین بوده وضعمون.. پدرم مدیرعامل بزرگترین شرکت داروسازی ایران بود.و مادرمم جراح قلب هیچکدومشون هیچوقت خونه نبودن.. همه کسم شده بود مهیار از بچگی که اونم ازهجده سالگیش ازینجارفت... منم دیگ باش ارتباط انچنانی نداشتم.مگه هرازگاهی ک میاد یه سر به بابامامان میزنه. خودمم که.. دختر همیشه تنها..مغرور..سرکش..جذاب وپولداربین رفقا رفقایی که مگسن دورشیرینی.. هیچوقت دور و ور پسرجماعت نرفتم حوصله دردسر نداشتم.. بااینکه دینمون اسلام نیس ولی بابا روی ارتباطم با جنس مخالف حساسه... ولی خب نوع پوششم... ازفکر و خیال رهاشدم و‌دوباره خوابیدم... 🍁محیا موسوی 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌ نم‌ عشق💗 قسمت4 یـاســر بعدازتموم شدن حرفامون بامهندس ازخونشون خارج شدم...خونه ای که قراربود... هوووف سوار پرادو عزیزم شدم.. به سمت خونه روندم... _ماماننننن _حاج‌خااانمممم _الهام‌جووونم باصدای مامان که از پشت سرم میومد دومتر پریدم هوا +مامان و یامان،صدبارنگفتم به من نگو الهام جون؟خجالتم نمیکشه پسره صدکیلویی _عههه واااا الی جون من کجا صدکیلوام؟من همش هشتادوهفتام +اگه جرعت داری وایسا تا الهامونشونت بدم با خنده از پله ها میدوییدم بالا و گفتم _نامردم اگه وایسم و خودمو شوت کردم تواتاقم صداش میومد که می گفت: +خدایاایشالاهمیشه پسرم بخنده خنده ای رو لبم نشست ولی با یاداوری مهندس و حرفاش اخمی نشست رو صورتم.. چته یاسر؟مگه تو نمیدونستی قراره با کی روبه رو بشی؟مگه ازقبل درجریان نبودی ؟ بودم وجدان جان بودم ولی... ولی نداره دیگ...شغلته..مجبوری... باهمین افکار سرمو گذاشتم رو بالش تا ی چرت بزنم... مهسو +چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه _نه دخترم شوخی نیست.. به قیافه جدی بابا نگاه کردم..چی میگفت؟؟؟من؟شیعه بشم؟؟؟اونم برای ازدواج بااون پسرک؟ عمممممرا _بابا اخه شمارو به مسیح قسم چیشده؟ +قسم نده دختر...خودت میفهمی..حالا هم برو خودتو برااخرهفته اماده کن...درضمن..یاسر پسر مذهبی هست و نفوذشم همه جا زیاده..دلم نمیخاد با سرتق بازیات زندگی و جون چندین هزارادمو به بازی بگیری بابا چرااینقدمبهم حرف میزد؟؟مگه یاسر کیه؟؟ وای عیسی مسیح خودت کمکم کن.. میدونم بنده خوبی نبودم ولی دستموبگیر... رفتم تواتاقم.. باباگفته بود اخرهفته ینی پس فردا برای خواستگاری رسمی میان... رفتم جلوی اینه به خودم نگاه کردم.. صورت سفید و موهای لخت طلایی که خیلی بلندبود و بابا اجازه نمیدادکوتاشون کنم.. چشمای خمارخاکستری و لبای قلوه ای سرخ که هیچوقت جز برق لب چیزی بهشون نمیزدم و بینی قلمی که خدادادی عمل شده بود.. و هیکلی که به لطف کلاس های مختلف و باشگاه بی نقص بود... خنده داربود که قراره من مهسو امیدیان دخترسرسخت روزگار بخاطر اهداف دیگران زندگیم که سهله..دینم رو هم عوض کنم... یا عیسی مسیح 🍁محیا موسوی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم ‌نم ‌عشق💗 قسمت5 یاسر توی این دوروز کل کارامو راست و ریس کردم‌ قراربودامشب برم خواستگاری دختری که قراربود زندگی همه رو نجات بده...ای خدا قربونِ کَرمت با لبخند رفتم توی سالن توی اینه قدی نگاهی به خودم انداختم.. کت شلوار سورمه ای به رنگ‌چشمام و پیرهن مردونه‌ی دیپلماتی که زیرش پوشیدم .. موهامم خیلی خوشگل دومادی شونه کرده بودم.. باباو مامان از پشت سر باذوق نگام میکردن... ومامان توی چشمای سورمه ایش هاله ی اشکی بود... رفتم جلو دست انداختم دورکمرش و گونشوبوسیدم و گفتم:الهی قربونت برم اخه چراگریه؟ _اشک شوقه مادر و پشت بندحرفش سرموبوسید یهودیدم یه چیزی خورد تو کمرم برگشتم عقب که یاسمن و بااخمای درهم دیدم... +قربون اجی اخموم برممممم باعشق بغلش کردم که گف _زن که بگیری دیگه منو ندوووس +لوس نشو خره خعلیم ترو دوس راه افتادیم و من به این فک میکردم که من عشق میخاستم...ولی الان.. مهسو باصدای ایفون نگام کشیده شد سمت در.. دیشب تاحالا خوابم نبرده بود... حرفای بابا تو گوشم زنگ میخورد... اینکه گف اروم باشم مثل همیشه منطقی برخورد کنم تا یاسربیاد و همه چیوخودش بگه برام... اخه این پسره کیه؟یهو ازکجاپیداش شد؟؟اه چندش قراره با زندگیم چیکارکنن اینا... باصدای احوالپرسی ازافکارم جداشدم.. امشب مهیارم اومده بود...اعتراف میکنم بعداین همه مدت دلم براش تنگ شدن بود..ولی وقتی خواسته بود بام حرف بزنه ازخودم روندمش... باصدای مادرم که می گفت چای ببرم به خودم اومدم هفتاچای خوشرنگ ریختم و یه صلیب روسینه ام کشیدم و به عیسی مسیح دلموسپردم و وارد پذیرایی شدم... با لبخندی مصنوعی به افرادی که به احترامم ایستاده بودن سلام دادم..چای رو اول ازهمه به پدر یاسرتعارف کردم که خیلی خوشتیپ بود و فهمیدم یاسر جذابیتشو ازون به ارث برده جانممم؟جذابیتتتت؟خفه شومهسو نفر بعدی مادرش بود که چادر مدلی زیبایی سرش بود و چشمای آبیش خودنمایی میکرد...مثل پسرش نفر بعدی دخترشون بود که اونم مثل مادرش چادری بود و روسریشو مدل جذابی بسته بود.. و نفربعدی یاسر...همونجور که سرش پایین بود چایی روهم برداشت.. ایش مزخرفِ امل... 🍁محیا موسوی🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
💢یک روز بهش گفتم، پسر تو دانش آموز هستی ، درست نیست بری جبهه ،درستو بخون ، برگشت گفت:« طاقت ندارم نامحرم دست به من بزنه.»... برای کارگری رفتم سرزمین برگشتم دیدم سبحان نیست ، گفتم سبحان کجا رفت ،گفتن رفت . . 🚩 سبحان جنت🕊🌹 صادقی( )_ ۱۳۶۵ ام الرصاص_سن سال.
✌️ اینم به عشق فرمانده لشکر! می‌گفت: داشتم تو جاده می‌رفتم، دیدم یه بسیجی کنارِ جاده داره می‌ره، زدم کنار سوار شد، سلام و علیک و راه افتادیم، داشتم می‌رفتم با دنده ۳ و سرعت ۸۰تا، بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشین‌ها حق ندارن از ۸۰تا بیشتر بِرن؟! یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر :)✌️😃 تو راه که می‌رفتیم دیدم خیلی تحویلش می‌گیرن!! می‌خواست پیاده بشه بهش گفتم: اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز می‌کنن لااقل یه اسم و نشانی بهم بده شاید یه جایی به‌دردت خوردم؛ یه لبخندی زد و گفت: همون‌که به عشقش دنده چهار رفتی...🙂✌️ 🦋 لبخندهای خاکی 🌷 🌷 یاد شهدا با هدیه
📖 تقویم شیعه

☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۵ بهمن ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 04 February 2024
قمری: الأحد، 23 رجب 1445

🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)

❇️ وقایع مهم شیعه:
 🔹هجوم به امام حسن علیه السلام و زخمی کردن ایشان در مدائن
🔹خورانیدن سم به امام کاظم علیه السلام در زندان بغداد، 183ه-ق
🔹فرار عمر در جنگ خیبر، 7ه-ق

📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️3 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️4 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
▪️9 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️10 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام

@tashahadat313
📣 امام على عليه السلام: خوشبختى حقيقى اين است كه كار انسان به خوشبختى بينجامد و بدبختى حقيقى اين است كه[فرجام ] كار آدمى به بدبختى ختم شود 🔸معانی الأخبار345/1 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍‌سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از نوزده سالگی که وارد جنگ شدم چهل سال است که در درگیری‌ها هستم اما هیچ صحنه‌ای به زیبایی مدافعان حرم ندیده‌ام اصرار و التماس ۹۷/۹/۲۲... @tashahadat313
نماز سکوی پرواز 55.mp3
4.73M
۵۵ ✍بشیـــن کنارِش... آرومِ آروم تا وقتی درآغوش خدایی از هیچ چیز نترس و برای هیچ چیز عجله نکن! فقط یه جا عجله کن: 👈که تا دیرنشده عاشـ💖ــق شی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی حاج آقای قرائتی از رهبری اجازه میگیره دقایقی کنارش نکاتی رو به طلاب سر درس بگه 😅 ❤️ @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرمرد عارف شهر بابل مازندران می‌گفت: هر کس این دو دقیقه زمان رو گذاشت و کارش حل نشد، به من لعنت کنه. من نود سالمه، آخر عمرمه، الکی لعنت برا خودم نمی‌خرم. 😭😭😭 اللهم_عجل_لولیک_الفرج @tashahadat313
سختی ها را تحمل کنید...
⊰🥀⊱ نزدیک ظهر بود ، از شناسایی بر مےگشتیم ، از دیشب تا حالا چشم روے هم نگذاشته بودیم ! آنقدر خسته بودیم که نمیتوانستیم پا از پا برداریم ، کاسه زانوهامان خیلی درد میکرد ، حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن …‌! صبر کردم تا نمازش تمام شد . گفتم ، زمین این طرف چمنیه ، بیا اینجا نماز بخوان … گفت ‌، اون جا زمین کسیه ، شاید راضی نباشه ! شهیدحسن‌باقرے(غلامحسین افشردی) 🌹🕊 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا 🌷
📚 حکم شرکت در 💠 سوال: آیا شرکت در ایران شرعا واجب و عدم شرکت، حرام است؟ ✅ جواب: شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعی، اسلامی و الهی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا