#ختم_صلوات_هدیه_به
#حضرت_محمد_مصطفی_صلی_الله_علیه_و_آله_و_سلم
#امام_حسن_مجتبی_علیهالسلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ
متوسل میشویم به این بزرگواران به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان، آمرزش گناهانمون، ذخیره قبر و قیامتمون،شفاعت کنن از هممون در روز قیامت، راحتی جان دادنمون، الفت بین همسران، ازدواج جوانها،خانه دار شدن همه مستاجرها، بچه دار شدن همه کسانی که آرزوی فرزند دارند، شفای همه بیماران، خلاص شدن همه کسانی که گرفتار بلای خانمان سوز اعتیاد هستن، نابودی دشمنان اسلام و ایران، نابودی آل سعود، داعش، و هرانکه نظر سوء به مملکت و مسلمانان داره، یافتن آرامش و امنیت هر چه بیشتر در زندگی هامون، آزادی زندانیان بیگناه، آزادی اسراء، سلامتی مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای، کسب رزق و روزی حلال و فراوان، یافتن شغل مناسب برای افراد جویای کار،آمرزش امواتمون، عاقبت به خیری و موفقیت و سلامتی خانواده های محترممون، خودمون و فرزندانمون، و هر حاجتی که مدنظر داریم ان شاء الله 🖤
التماس دعا دارم ازتون ویژه 🙏
بزرگواران هرکس هرچقدر دوست داره صلوات بفرسته و در پیوی بنده تعداد صلوات رو اعلام کنه
@montazeralhojja
اجرتون با سیدالشهدا
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زیبای پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش
#تصویری
🏴 @taShadat 🏴
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه ها خوابیده بودند. پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود. برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند. شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند. یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن کنان راه افتادم طرف خانه.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم.
تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد.
ادامه دارد...✒️
تقدیم نگاه پر مهر شما🌹
@tashadat🕊
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣ #فصل_چهاردهم دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه ها خوابیده بودند. پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود. برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند. شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند. یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن کنان راه افتادم طرف خانه.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم.
تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد.
ادامه دارد...✒️
تقدیم نگاه پر مهر شما 🌹🌹
@tashadat🕊
✅بیانات جدید رهبر انقلاب درباره زیارت اربعین: پیادهروی اربعین موهبت بزرگ الهی است
رهبر انقلاب: اینهایی که می روند این راه را پیاده طی می کنند و می رسانند خودشان را به آنجا در این پیاده روی اربعین - این حادثه ی عجیبی که این سال ها پدید آمده است - واقعا یک موهبت بزرگ الهی را خدای متعال در اختیار اینها گذاشته است
۹۸/۷/۱
🏴 @taShadat 🏴
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🏴 @taShadat 🏴
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#عاشقانه_شهدا
#مدافع_عشق🌹
اولین غذایی که بعداز عروسیمان درست کردم استانبولے بود👌🌹
از مادرم تلفنی پرسیدم!
شد سوپ..🍲😢😅
آبش زیاد شده بود ...
منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد...☺️❤️
روز دوم گوشت قلقلی درست کردم!
شده بود عین قلوه سنگ...😐🤦🏻♀😅
تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید...😶😂😂🤔
❤️👈🏻و میگفت : چشمم کور دندم نرم
تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ👩🏻🍳😌🌹
#همسر_شهیدمنوچهرمدق
🕊 @taShadat 🕊
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۶ آبان ۱۳۹۸
میلادی: Monday - 28 October 2019
قمری: الإثنين، 29 صفر 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت حضرت سلطان ابالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام، 203ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️8 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️9 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️17 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
▪️34 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
🕊 @taShadat 🕊
🚫غـیـبـت
💠#غیبت نکنید،بعضی از شما بعضی دیگر را
📚سوره حجرات_ آیه ۱۲
📌 موضوع جلسه= بردن آبروے مؤمن
📌 رئیس جلسه= شـیـطـان
📌 دبیر جلسه= نفس اماره
📌 منشی جلسه= هواے نفس
📌 زمان جلسه= وقت بیکاری
📌 مکان جلسه= هر جا خـــدافراموش شود
📌 پذیرایی جلسه= گوشت مردار برادران دینی
💠امـامـ سـجـاد (علیه السلام)
🌹در شگفتم از کسے که از خوردن غذایی که برایش ضرر دارد پرهیز مےکند ...
اما از گناه که به او زیان مےرساند پرهیز نمےکند
📚میزان الحکمه جلد ۴
🕊 @taShadat 🕊
🌺شهید ابراهیم هادی میگفت:
حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام ⬇️
💠 بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند.
تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند
شادی روحش #صلوات🌹
🕊 @taShadat 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸﷽🌸
ببینید مداحی فرزند شهید😔☝️
بر مزار شهید
#شهید_سید_روح الله_عمادی💔
🕊 @taShadat 🕊
#خاطرات_شهید
روايتى از (حاج عمار)
يكبار خيلى جدى به من گفت: «اگر يك شب چندتا مجلس داشتى، نكند بگويى در مجلس اول صدايم را نگه دارم! خودت را خرج امام_حسين كن». اصلاً تكهكلام او اين بود كه «خودت رو خرج امام حسين كن. معلوم نيست از اين مجلس، به جلسه بعدى برسى!»
خودش خيلى وقتها با صداى گرفته هم روضه مىخواند. فكر اين را نمىكرد كه ممكن است بگويند چهقدر صدايش بد است. مىگفت الان وظيفهام روضه خواندن است، حتى با صداى گرفته. آخرهاى روضه هم نصيحت مىكرد «رفيق نكنه جا بمونى! نكنه ارباب تو رو نخره! نكنه روسياه شى! اگه نخره آبروت مىره».
📚برشى از كتاب "عمار حلب" #شهيد_محمدحسين_محمدخانى
#درخواستے_کاربر
🕊 @taShadat 🕊