با اینکه بارها مجروح شدو در عملیاتهای بسیاری شرکت داشت اما قسمتش نبود که در آن دوران #شهید شود و شاید تقدیرش این بود که …
🍃⚘🍃
در سال #دوم دبیرستان با دست بردن در شناسنامه اش رفت #جبهه و چون بسیار #پشتکار داشت و #خالصانه هر کاری را انجام می داد با سن کم خود #محبوب هر رزمنده و فرماندهی بود.
🍃⚘🍃
در سالهای اول دهه 70 خودش را به منطقه کردستان رساند و #گروهان و #گردان رو تحویل گرفت و از مرزهای میهن در آن خطه پاسداری کرد.
🍃⚘🍃
4⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| ✨بسم الله القاصمـ الجبارین رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #اول ساعت از یک بامداد میگذشت،
🍃
📖🍃
🔖| ✨بسم الله القاصمـ الجبارین
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #دوم
به صفحه گوشی نگاه کردم،..
سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :
_با این میخوای انقلاب کنی؟
و نقشه ای دیگر به سرش افتاده بود
که با لبخندی مرموز پاسخ داد :
_میخوام با دلستر انقلاب کنم!
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی مقدمه پرسید:
_دلستر میخوری؟
میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال #زندگی_مشترک، هنوز رمزگشایی از جمالتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :
_اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!
دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند
_مجبوری بخوری!
اسم انقلاب ، هیاهوی #سال٨٨ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم با دلخوری از اینهمه مبارزه بی نتیجه، نجوا کردم :
_هرچی ما سال ٨٨ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه ها را روی میز
نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :
_نازنین جان! انقلاب با بچه بازی فرق داره!
خیره نگاهش کردم و او
به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد
_ما سال ٨٨ بچه بازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟
و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم
که صدایم سینه سپر کرد :
_ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و..
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
•♡ټاشَہـادَټ♡•