eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
عــملیات کربــلای ۴ بود. اتش دشمن سنگین بود.زیر یک پــل جمع شده بودیم.جای پنـــج نفر بود, اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.دیدم رضا چراغ قوه اش را بــیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه!!! خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم!.... و *شاید بــا همـین زیــارت عاشــوراها برات شهــادتش را گرفــت* 😞 🌷 ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #نماهنگ_حدیث_عشق روایتی #غریبانه از همسر و دوتن از مادران #شهدای_مفقودالاثر #شهـــراسیـــر استان فارس #مادران_چشم_انتظــار🌷 #شهــدای_فــارس #پیشنهاددانلود😔 @tashadat
#خاطرات_شهدا #زیارت_عاشــوراےهمیشگے عــملیات کربــلای ۴ بود. اتش دشمن سنگین بود.زیر یک پــل جمع شده بودیم.جای پنـــج نفر بود, اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.دیدم رضا چراغ قوه اش را بــیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه!!! خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم!.... و *شاید بــا همـین زیــارت عاشــوراها برات شهــادتش را گرفــت* 😞 #شهید_عبدالرضا_مصلی_نژاد🌷 #شهدای_فارس @taShadat
‌✍اگر خبر شهادت من را شنیدید صبور باشید و بر من گریہ نڪنید و بر حسین «ع» و حضرت زینب «س» و اهل بیت و مصیبت هایشان گریہ ڪنید ، بنده جان ناقابلے در راه اسلام داده ام ، امام حسین «ع» نہ تنها جان خود بلڪہ تمام اهل بیتش را فداے دین و جهاد در راه خدا ڪرد 🌷 🌷 @taShadat 🌷
☘🌷☘ 🌹برشی از وصیت نامه 💌 اي کسانيکه مأمور دفن من هستيد! وقتي که مرا در قبر مي گذارند، مشت هايم را گره کنيد تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوي دشمن رفتم،👊 دهانم را باز بگذاريد تا از خدا بي خبران آگاه شوند من با نداي الله اکبر بر دشمن تاختم☝️ و چشمانم را باز نگه داريد تا همه بدانند با چشم باز به اين راه رفتم و دشمن را به زبوني کشيدم تا شهادت نصيبم شد.💔 ✅جنازه شهيد هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود با وجود اینکه هنگام خاکسپاری کسي از متن وصيت نامه اطلاع نداشته است.👌 🌹 @taShadat
😳ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﻚ ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳 ✍: قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..." : ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🌱🌹🌱🌹 •♡ټاشَہـادَټ♡•
🌹عملیات کربلای 5 بود. برای دیدنم آمد، وقت نماز شد، به نماز ایستاد. آتش عراق شروع شد. روی زمین خوابیدم. از شدت انفجارهازمین می لرزید اما هاشم نه. انگار نه انگار زیر باران ترکش است،تمام قامت ایستاده وقنوت نماز میخواند. بعد نماز وصیت کرد:نماز دفنم را فلانی یا فلانی یا فلانی بخواند.(نام سه روحانی شیراز که باهم اختلاف نظر داشتند را گفت) دوست داشت شهادتش عامل وحدت باشد،نه اختلاف! با من خداحافظی کرد و رفت. همان شب شهید شد. ❤️ ❤️
🔰 زائر کربلا بودم. دست به پنجره های ضریح امام حسین(ع) فرو کردم با حالت زار از ایشان پسری خواستم که غلام ایشان باشد... 🔰ده ماه بعد، پسرم در 13 رجب، روز میلاد امیر المؤمنین(ع) به دنیا آمد و او را غلامحسین نامیدم. 🔰 عشق به امام حسین(ع) از همان کودکی در وجودش شعله می کشید، چه شب های سردی که سوار بر موتور از این روستا به او روستا می رفت و برای روستاییان از امام حسین(ع) می گفت و نوحه و مرثیه می خواند. 🔰 اوج این عشق در وصیت نامه اش هویداست، جایی که نوشته بود:« خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم ( ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی) اگر نصیبم شد بدنم تکه تکه شود تا شرمنده نباشم!» 🔰آرزویش مستجاب شد، وقتی شب 21 ماه رمضان، شب شهادت امیر المؤمنین(ع) گلوله مستقیم تانک به پیکرش خورد و تکه تکه شد! 🔹راوی: پدر شهید غلامحسین( حمید) عارف دارابی 🌱🌷🌱 @tashahadat313
مهدی مولانیا خواهر شهید: نحوه رفتار و برخورد مهدی با پدر و مادرمان خوب بود و همیشه با احترام برخورد میکرد. او با پدرم دوست بود؛ با هم به ماهیگیری و کوه میرفتند. پدر و مادرم چون مهدی پسر بزرگ خانواده بود بسیار به او احترام میگذاشتند. من هم اگر در علم روز عقب میافتادم و میخواستم از سیاست چیزهای بیشتری بدانم به سراغ مهدی میرفتم. شهید مهدی مولانیا از پاسداران تیپ 33 هوابرد المهدی می باشند که در درگیری های شهریورماه سال1390 سپاه با گروهک پژاک شربت شهادت را نوشید... هدیه به شهید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اخوان :🌺 از پدر و مادر عزیزم می خواهم که در پیروی از امام عزیزمان کوتاهی نکنند و سر نمازها دائما آن عزیز را دعا کنند، زیرا او بود که ما را از گمراهی ها نجات داد و به اسلام عزیز آشنا ساخت. پیام من به برادران و خواهران عزیز: که در خط امام حرکت کنند و در مقابل هر کسی که ضد ولایت فقیه است، ایستادگی نمایند و تنها از خدا بترسند و سرآمد تمام کارهایشان خدا باشد. شهید خلیل اخوان در جبهه جنوب بر اثر ترکش خمپاره مزدوران بعثی به دیدار معبود شتافتند... 🥀هدیه به شهید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💔
🔹اگر چند روزی از جبهه به مرخصی می آمد،به محل کارش باز میگشت.بعضی وقت ها حتی در روزهای تعطیل و مرخصی کاری هم به سر کار می رفت.وقتی علت را جویا می شدیم می گفت : "فلان روز و فلان موقع دیر به سر کار رسیدم،حالا می روم تا جبران آن چند دقیقه را بکنم." دوست نداشت حتی چند دقیقه مدیون کسی باشد. 📝فرازی ازوصیت نامه: «امام برکتی است از سوی خدا، بر امت مسلمان ایران و مسلمان باید قدر برکت وجود امام را به خوبی بدانند. از جوانان می خواهم که بیشتر مطالعه کنند و فریب سازمانها و گروهک های معاند و ضد انقلاب را نخورند و با مطالعه آثار و کتاب های استاد مرتضی مطهری، بیش از پیش بر غنای فکری خود بیفزایند». شهادت ۱۳۶۴/۰۶/۱۸
✨شهید اسکندری، انسان مسئولیت پذیری بود که در نهادهای مختلف و سمت‌های گوناگونی خدمت کرد. ✅ در عین حال بسیار «صندلی گریز» بود؛ یعنی در طول دوران خدمت به هیچ عنوان به دنبال پست و شغل نبود. به همین دلیل به هر جایی که به او ماموریت خدمت می‌دادند، می‌رفت و زمانی که مدت زمان خدمت و ماموریت تمام می‌شد، بسیار راحت پست و محل خدمت خود را تحویل می‌داد. 💫🌸 🌷
🇮🇷روز اول مهر یاد فرزندانی که امسال بی حضور پدر به مدرسه رفتند... ⬆️اولین روز مدرسه فرزند شهید مدافع حرم«داوود جعفری» شهید مدافع حرم 🔸سردار داوود جعفری که در سوریه به‌دست صهیونیستها به شهادت رسید، از جمله پاسدارانی بود که در زمستان سال ۱۳۹۴ تفنگداران آمریکایی را که وارد آبهای ایران در خلیج فارس شده بودند، دستگیر کردند. 🔸 متین جعفری امسال اولین حضورش در مدرسه را بدون پدر تجربه می کند.... برای امنیت... 🌱🌷🌱🌷
💢 .... 🌹در این مأموریت آخر حال و هوایش عجیب بود. هروقت حمام می رفت غسل شهادت می کرد. سه روز قبل از شهادتش از محل کار در اهواز تماس گرفتند که باید برای انجام مأموریت که حضورش ضروری است به ایران برگردد. اما جواب شهید فقط یک جمله بود "من تازه به اینجا آمدم، و تا شهید نشم بر نمیگردم. علمداری فقط شهید میاد ایران" و همین طور هم شد.. در جوار حرم امامین عسکریین ع شهید شد و علمداری برگشت ✍ همکار شهید 🌱🌷🌱🌷 نشر دهید یاد شهدا زنده شود
سیره عملے و رفتارے ﺷﻬﺪا 🍃با همه فرق داشت. هرشب درست ساعت مناجات و اشک و آه و نماز شب بچه ها، یک قطره آب می شد، می رفت توی زمین و و دیگه کسی نمی دیدش. همیشه برای من سوال بود. یک شب حول و حوش ساعت 2 نصف شب – که اکثر بچه ها برای خوندن نماز شب یک جا سنگر می گرفتند!او را با شلواری که پاچه هاشو بالا زده بود مشغول شستن توالت های گردان دیدم! با خودم گفتم: "آخه نصف شب، شستن دستشویی های گردان کجاش بندگیه؟ کجاش عاشقیه؟🤦🏻‍♂️ ولی وقتی شنیدم به آرزوی عجیبش رسیده، باز هم توی دلم گفتم: بابا تو دیگه کی هستی؟ وصیت کرده بود: دلم می خواد مثل اربابم بی سر، مثل امیر علقمه بی دست و مثل مادر سادات بی نام و نشان شهید بشم 💔 آخر سرهم، یه غروب غم انگیز، بعد از سال های سال، چند تا از رفقاش استخوون های متلاشی شده پیکرش رو، تو ردیف اول قطعه جنوبی گلزار شهدای «آباده» دفن کردند. 🕯️
🔰 📌در منزل خوش اخلاق و قابل تحسین بود. به گفته مادرش: او گل سرسبد خانواده بود. با پدر، مادر، خواهر و برادرانش بسیار مهربان بود و همیشه به آن‌ها سفارش می‌کرد که به فقرا و بیچارگان کمک کنند و نگذارند آن‌ها طعم فقیری را بچشند. 🔰 به مادر می‌گفت: اولین چیزی که به منزل می‌آورید، مقداری از آن را به فقرا بدهید. 🔰 نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد و اسراف را از خصوصیات بد برای انسان‌ها می‌دانست و خود نیز در این امر بسیار کوشا بود که مبادا اسراف کند، چه در لباس و پوشاک و چه در غذا و خوراک. 🔰سرانجام ۱۳۶۵/۷/۴ در جبهه پیرانشهر و در حین درگیری با دشمن، دست در دست معشوق نهاد و تا اعلا علیین پرواز کرد. پیکر مطهر و معطرش را در گلزار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده‌اند. فریدبهنام
💢 ماجرای عجیب آخرین روز و شهادت یک شهید استان فارسی 🔻 🔹یکی گفت: امروز تولد رضاست. اکبر کوثری ، سفره ای آماده کرد و داخل آن چراغ بادی ، فشنگ،کمپوت،کنسرو،آیینه و مقداری میوه گذاشت.گفت : « رضا جان،من امروز شهید می شوم،میخوام جشن تولد برات بگیرم» بعد دوربین عکاسی را آورد، جشن خاطره انگیزی شد. آوای اذان بلندشد. اکبر گفت: «بچه ها من میخوام آخرین نمازم رو به جماعت بخونم.»📿 بعد نماز کاغذ و خودکار برداشت و نامه نوشت.یک ده ریالی را داخل پاکت گذاشت.تا برادرای کوچکش وقتی نامه ی به دستشون میرسه،شکلات بخرن و بخورن.😢 یک روحانی با ضبط صوت به سنگر آمد.مشغول ضبط کردن خاطرات بچه ها شد. ناگهان خمپاره ای به در سنگر خورد و همه جا پر از گرد و غبار شد. یه ترکش خورد به سینه اکبر. رو به قبله نشست و گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یا فاطمة الزهرا.السلام علیک یا صاحب الزمان» و آرام پرکشید. 🕊
💠چند ماه قبل از شهادت، نورالدین برای اولین بار توانست راهی کربلا شود. وقتی به کربلا رسید، با من تماس گرفت و گفت: داداش آمدم تا از امام حسین (ع) اذن شهادتم را بگیرم. می‌توانست خیلی پیش از این‌ها برود، اما انگار قسمتش همین بود که این بار برود برای طلب شهادت و آرزویی که پای ضریح امام حسین (ع) اجابت شد. وقتی گفت آمدم اذن شهادت را بگیرم، به دلم افتاد که او زودتر از من به شهادت می‌رسد. 💠 نورالدین به بیت‌المال خیلی حساس بود. در مورد امورات جهادی هم که انجام می‌داد، باز بیت‌المال برایش مهم بود. سعی می‌کرد از آنچه خودش دارد برای بیت‌المال هزینه کند، اما از بیت‌المال برای امورات شخصی و حتی جهادی استفاده نکند. با ماشینش دائم در اختیار سازمان بود و برای کار‌های سازمان استفاده می‌کرد. 💠چند روز قبل شهادت یک یادواره شهدا برپا کرد،دوستانش می‌گفتند نورالدین از ابتدا تا انتهای یادواره سکوت کرده و در خودش بود. این رفتارش برای بچه‌ها عجیب بود، چون نورالدین آدم پرحرفی بود. از همان جا هم به مأموریت رفت و شهادت نصیبش شد.» نورالدین جنگجو : ۲۲ مهرماه ۱۴۰۱، در اغتشاشات
💠 ادب یکی از خصوصیات بارز این شهید عزیز است. پدرش می گوید: «من چهار پسر داشتم که در میان آنها احمدرضا از همه مظلوم تر بود. از بچگی هم تمام انرژی بچگی اش در راه مراسمات مذهبی و بسیج صرف می شد. من و احمدرضا با هم حریمی داشتیم. برای همین اگر می خواستم موضوعی را به او تذکر بدهم به مادرش می گفتم به او اطلاع بدهد. اما گاهی هم که خودم با او صحبت می کردم سرش را بالا نمی آورد و در چشمان من نگاه نمی کرد.» 💠احمدرضا هر وقت که برای دیدن خانواده به لارستان می آمد، دستش برای نوجوانان آنجا نیز پر بود. او علاقه خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت و سعی می کرد کتاب زندگی نامه و عکس های این شهید را تهیه و بین بچه ها پخش کند. او دوست داشت علاوه بر کارهای عمرانی در بخش فرهنگی نیز کارهای جهادی انجام دهد. احمدرضا(هادی)عرفانی نیا
●با مادر در حیاط خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد. در را که باز کردیم، خانم میان سالی وارد منزل شد و با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه ی امیدم و پیدا کردم، خونه سرپرستمون و پیدا کردم!» ● متعجب به او خیره شده بودیم، مادر متعجبانه گفت: «چی شده خانم، خونه ي اميد چیه!» خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما را می ده.» ●لب تر کرد و ادامه داد: «دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.» اشک در چشم مادر حلقه زده بود. با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!» آه از نهاد زن غریبه برخاست. همان جا، میان حیاط نشست و شروع کرد به سر و صورت زدن. گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...» 🌷
... 🔹روی پشت بام نشسته بودیم و در حال دیدن تعزیه گریه میکردم و در همین حال به او شیر میدادم... مسعود 6 ماه داشت، در دل گفتم خدایا کاش یک نفر را داشتم که برای امام حسین (ع) فدا میکردم . هنگام گریه کردنم قطرات اشکم در دهان مسعود چکید و با شیر مخلوط شد و مسعود خورد ... بهار 66 بود ، خبر شهادتش را برایم آوردند، گفتند جنازه اش به گونه ایست که شما نمی توانید آن را ببینید . جسم نازنین مسعود مانند اربابش حسین (ع) تکه تکه شده بود. همان شب خواب تعزیه آن سال را دیدم. در حالی که مسعود را در بغل داشتم ، یک لحظه او پر کشید و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست ... مسعود اصلاحی 🌹 سمت: معاون گردان سلمان - لشکر 33 المهدی(عج) @tashahadat313
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔸️ شهید استان فارسی که حضرت علی ع به خوابش اومد مثل حضرت علی شهید شد... حمزه خسروی @tashahadat313
💢ورزش را بسیار دوست داشت، نه فقط برای پرورش جسم بلکه برای تربیت روح. در ارتفاعات کوه با تواضع می‏گفت: «در کوه‌ها بیشتر به عظمت خدا پی می‏برم.» 💢شنا کردن را دوست داشت و می‏گفت: «این ورزش سفارش پیامبر اکرم است». 💢صلۀ رحم را یک وظیفه و تکلیف الهی می‏دانست و به این عنوان انجام می‌داد. در توجّه به معنویات چنان بود که تمام شب‌های ماه رمضان، در کنار شهید سید محسن معزّی احیاء می‌گرفت؛ و چه بسیار شب‌هایی که هیچکس جز این دو عاشق در مسجد نبودند و تنها در کنار هم، شب را به سحر می‏رساندند. سید محمد تقوا @tashahadat313