eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - آرامشم تنها خواهشم - نریمانی.mp3
4.27M
احساسی 🍃آرامشم تنها خواهشم 🍃هر جا که تو باشی اونجا خوشم 🎤 👌فوق زیبا 🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۶ تیر ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 06 July 2020 قمری: الإثنين، 14 ذو القعدة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️22 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️24 روز تا روز عرفه ▪️25 روز تا عید سعید قربان ▪️30 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام 🌷 @taShadat 🌷
══🍃🌷🍃════ ✨مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّهِ. 💠کسى که یقین به پاداش دارد در بخشش، سخاوتمند است. 🌷 @taShadat 🌷
ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ ✍رهبر انقلاب: ما از قبیل شهید حججی کم نداریم. همه ببینند و تسلیم این حقیقت شریف بشوند که این انگیزه‌ی انقلابی روز به روز در جوان‌ها افزایش پیدا میکند. ۹۶/۶/۳۰ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✋🏻 💐 🌷😇 🌷 @taShadat 🌷
✨﷽✨ 💠 شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند. ✳ پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است. 💐اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐 🌷 @taShadat 🌷
👆 اقامه نماز شکر در کنار سفره عقد💞 به مناسبت سالگرد عقدِ سیدرضاطاهر مصادف با سالروز ولادت (ع)🌹 🌸با وضو سر سفره عقد نشستیم. بعد از اینکه خطبه عقدخ خونده شد،ازش خواستم قرآن رو باز کنه و چند آیه بخونه. قرآن رو باز کرد. آیه 114 سوره نساء(زن) اومد. خوشحال شد و خندید. چند آیه رو با صدای بلند و با صوت خوند. لحن صوتش خیلی زیبا بود، خیلی به دلم نشست❤️. یه نوری شد تو دل پر از ابهام من... بعد اذان مغرب کنار سفره عقدمون، دو رکعت نماز شکر خوندیم...✨ نقل از همسرشهید خاطره 20آبان 1387 🌷 @taShadat 🌷
🌷بسمـ ربـ الشهداء و الصدیقینـ🌷 1⃣
🍃🌸🍃🌸🍃 ای شهیدان، عشق #مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست‌ ای شقایق‌ها و‌ ای آلاله‌ها دیدگانم #دشت_مفتون شماست🌷 2⃣ @tashadat
💠معرفی شهید سید علی اکبر شجاعیان🍂 🥀نام: سید علی اکبر 🥀نام خانوادگی: شجاعیان 🥀نام پدر : سید حسین 🥀تاریخ تولد :1339/11/10 🥀تاریخ شهادت : 1366/01/30 🥀نحوه ی شهادت: اصابت ترکش خمپاره 🥀عملیات: کربلای۱۰ *پ.ن: فرمانده گردان یا رسول الله(ص) ، لشکر ۲۵کربلا 🍃دانشجوی سال دوم پزشکی 3⃣ @tashadat
#زندگینامه✨ 🌱سید علی‌اکبر شجاعیان در سال 1339 در شهر امیرکلا از توابع شهرستان بابل دیده به جهان گشود. 🌱پنج سال بیشتر نداشت که قامت کوچکش در برابر معبود به #سجده افتاد و #نور_ایمان در جانش ریشه دواند.🌱 سید در هفتمین پائیز زندگی به مدرسه رفت و مراحل تحصیلی را سالی پس از سال دیگر با موفقیت گذراند. هم زمان با اوج ‌گیری #انقلاب_اسلامی در صف سربازان روح‌الله قرار گرفت. 🍂حضور در جلسات سخنرانی و فریاد الله‌اکبر در ظلمت شب های رازدار، از او مردی #پرصلابت و با شکوه ساخت. سید در کنار مبارزه با متجاوزان بعث، به کسب علم و دانش نیز می‌پرداخت و با مطالعه‌ شبانه موفق به قبولی رشته ی #پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی بابل گشت.🌸 4⃣ @tashadat
#جبهه✨ دو سالی بود که به تحصيل در رشته ی پزشکی میپرداخت ولـي عشق بـه جبهه نگذاشت شهيد در دانشگاه بماند و بنا به ديدگاه حضرت امام(ره) به دانشگاه اصلي يعني #جبهه عزيمت نمـودند.  سید علی اکبر در طول سال های خدمتش مسئولیت های بیشماری را بر عهده گرفت و در عملیات‌های بسیاری شرکت نمود که در جریان همین عملیات‌ها #گلبوسه‌های زخم بر تن او نشست. او حضور در جبهه را بهترین فرصت برای #خودسازی_معنوی می‌دانست و شب ها گوشه‌ای #خلوت می‌جست تا زمزمه‌ای شیرین را با معشوق #حقیقی خود نجوا کند🌺 5⃣ @tashadat
✨ وضع زندگي‌شان خوب بود. پدرش پول تو جيبي خوبي بهش مي‌داد، اما هميشه جيبش خالي بود. وقتي شهيد شد كساني سرمزارش مي‌آمدن که کسی آنهارا نمي‌شناخت. آری پول توجيبي‌هاي علی اكبر، سفره ی خيلي‌ها بود.🌾 وقتی در رشته ی پزشکی قبول شد و اقوام و آشنایان به او تبریک میگفتند برايش اهميتي نداشت. با تبسّم میگفت: هر وقت شدم تبريك بگوييد.🍃 مي‌گفتند: پسرجان تو دانشجو هستي، فردا پس‌فردا مي‌شوي آقاي دكتر، به خودت برس. مي‌گفت: شخصيت انسان به اين چيزها نيست. با لباس هم مي‌شود رفت دانشگاه و درس خواند.🌼 با مي‌رفت سركلاس و بيشتر روزها مي‌گرفت... مي‌گفت: علم بدون فايده ندارد.🌺 در جبهه از خود گذشتگی و فدا کاریش زبانزد بود اگر پیکر شهیدی در کنارش میبود سوت خمپاره را كه مي‌شنيد، خيز مي‌رفت روي پیکر ، برای پیکر شهدا هم از خود گذشتگی میکرد...🦋 یک بار خيره شده بود به هلي‌كوپتر انگار اولين بار است كه مي‌بيند. گفت: اين آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز مي‌كند. انسان خودش اگر تا كجا مي‌رود؟🌱 هر بار وقت غذا بود خورده و نخورده بهانه مي‌آورد كه سير شدم و كنار مي‌كشيد. هركس با او مي‌شد كيف مي‌كرد.🌸 تنها جايي كه خودش را بر ديگران مقدم مي‌دانست، موقع بود. خودش جلو مي‌رفت و نيروها هم پشت سرش، در يكي از عمليات‌ها به خاطر فاصله كم دشمن، بچه‌ها غافلگير شده و بسياري از آن‌ها شهيد و مجروح شده بودند. روحيه بچه‌ها آسيب ديده بود. علی اكبر وضعيت را كه ديد پريد وسط عراقي‌ها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچه‌ها هم پشت‌سرش شور گرفتند. بعد از آن، *چهل و هفت* روز در بيمارستان بستري بود.🌷 6⃣ @tashadat
#ادامه....✨ تا پایش به بیمارستان میرسید گريه مي‌كرد. نيامده مي‌خواست برود. مي‌گفت: من از #شهدا خجالت مي‌كشم، از رزمنده‌ها، جانبازها و... نكند جا بمانم؟!!! تصاوير جبهه را كه مي‌بينيم شرمنده مي‌شوم. يعني مي‌شود من هم در راه خدا....؟! 🌿گردان يارسول (ص)، گردان خط‌شكن بود. هركس حال و هواي #شهادت داشت به زور هم كه شده خودش را به آن گردان مي‌رساند. آوازه سيدعلي اكبر در بين همه بچه‌هاي لشكر پيچيده بود. خيلي‌ها دوست داشتند در كنار دانشجوي شجاعي باشند كه هم در #معنويت پيشتاز بود و هم مغز متفكر #طراحي عمليات‌هاي گردان بود. روزها سرش خيلي شلوغ بود. اما شب‌ها راحت‌تر مي‌شد او را ديد به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح كه بي سر و صدا آفتابه‌هاي دستشويي گردان را يك به يك مي‌برد زير تانكر آب و پر مي‌كرد تا به رزمندگان اسلام خدمتي كرده باشد.🍂 7⃣ @tashadat
....✨ شهید شجاعيان نه در همه ی آن چيزي است كه گفته‌اند و نه در همه آن‌چه كه بايد گفت. او را بايد جست در روايتي از اين مجمل!🌼 روز سی‌ام فروردین سال 1366 روز وصل بود. او در جریان عملیات کربلای 10 در سن بیست و هفت سالگی با جسم خسته و پیکری در منطقه‌ ماووت به دیدار حق شتافت و به خوان نعمت الهی شد.🥀 8⃣ @tashadat
✨ انسان های به خواب رفته، شوید دیگر وقت هوشیاری است نکند که خوابِ مرگ گریبان شما را بگیرد، زنده شدن شما بستگی به گفتن به ندای حق دارد🍂 مردم حلقه های زنجیری که شیطان شما را به دنیا متصل کرده بشکنید و از قفس تنگ دنیا برهید، کنید ... خدای من! آیا می شود پر کشید؟! آیا می شود شاهد را به آغوش کشید، مرگ را می گویم، شش سال است که منتظر این ، منتظر این وصالم، وصالی که دلم را به کشید، آیا  می شود از قفس تنگ و کوچک تن رهید؟! آیا  توانایی 🦋 شدن را داریم؟! پروانه را سوختنی است به دور شمع،  مهم این است که وجودمان پروانه گردد🌷 تقاضایم از شما این است که سلاح به زمین افتاده ام را بر گیرید و همواره حاضر در اسلامی عزیزمان باشید و به دقت به کلام ملکوتی امام امت خمینی کبیر گوش فرا دهید، ولی فقیه بنماید که آخرت شما را اطاعت از ولایت می کند.🍂 اگر می خواهید یابید همواره رهبری باشید، دوستانم دوست دارم دست به تجارت سودمندی زنید و جان های خود را به بهای کسب رضای خداوند متعال بفروشید. ... خدا دینش را حفظ خواهد نمود چقدر خوب است که شما دین خدا را کنید و از درِ جهاد که درِ مخصوص اولیاء خداست وارد شوید.🌺 ای انسان هایی که خالق خود را نموده اید اگر میزان اشتیاق خداوند متعال را نسبت به خود می دانستید همان دم از دیدار حق جان می دادید. بیچاره هایی که به خدا پشت کرده اید، برگردید، برگردید که خداوند شماست، خداوند منتظر است که انسان شوید و به جوار او در آیید و به او نظر کنید. ...✨ سعی کنید که پرورش را مقدم بر همه کارهایتان قرار دهید دوستانم!! سعی نکنید که علم را برای علم بیاموزید از علم وسیله ای برای به خدا و نردبان انسانیت استفاده نمایید.📿 علم وسیله ای عالی برای شناخت است. ... از یاد خدا نباشید به یاد داشته باشید که غیر خدا فانی است پس باید دل به باقی سپرد چون شما برای بقا آفریده شده اید نه برای فنا، شما برای عالم آفریده شده اید نه برای دنیا. همواره در فکر خدمت در جهت باشید.🌷 9⃣ @tashadat
شادی ارواح طیبه ی شهــداء ص‍ل‍‍وات🌺
پایان معرفی مهمون عزیز امروزمون ان شاءالله که اعضای کانالمون راضی باشن و از پیشمون نرن
💠پرســـ❓ــش و پاسـ📝ــــــخ مهــــــدوے 🤔پرسش: 🌱در روایات آمده، زمانی امام زمان(عج)می‌آید که همه‌جا را گرفته باشد، پس برای این‌که امام بیاید باید فساد کنیم❓ 🔰 پاسخ: ✍️..باید بین علامت ظهور و شرایط آن تفاوت قائل شد. علامت ظهور، یعنی چیزی که نشانۀ ظهور است و اتفاق افتادن آن نشان می‌دهد ظهور نزدیک شده است؛ اما علت ظهور نیست و باعث نمی‌شود که ظهور اتفاق بیفتد و فقط هردو در یک زمان اتفاق می‌افتند، اما شرط ظهور، یعنی آن‌چه زمینه‌ساز ظهور است و اگر آن شرط باشد ظهور می‌شود و اگر نباشد ظهور اتفاق نمی‌افتد. 🔰حال که این تفاوت معلوم شد، باید دانست روایتی که هنگام ظهور را فراگیر شدن جهان از ستم و فساد برمی‌شمرد، علامت ظهور را بیان می‌کند، نه شرط آن را؛ پر شدن زمین از فساد، از شرایط ظهور نیست که ظهور وابسته به آن باشد، بلکه فساد علامت ظهور است؛ یعنی در زمان ظهور وضع دنیا چنین خواهد بود و در چنین وضعی امام ظهور خواهد کرد. ❇️افزون بر این، مگر هم‌اکنون زمین پر از ظلم و فساد نیست؟ مگر در تمام کشورهای عربی که مدعی اسلام هستند، مشروب‌فروشی‌ها و مراکز فساد، رسماً فعالیت نمی‌کنند؟ 🤔 مگر امریکا به نام حقوق بشر و مبارزه با تروریسم، کشورها را به آتش نمی‌کشد❓ 👈 مگر کشوری هست که از ظلم و فساد ننالد؟ بنابراین در پر بودن دنیا از فساد شکی نیست و اگر این امر علت ظهور بود، حتماً تا حال ظهور پدید آمده بود. Ⓜ️ اما شرط ظهور، وجود یاران واقعی و آمادگی اکثریت مردم برای قبول عدالت و حقیقت است، یعنی عدالت را هرچند به ضررشان باشد بپذیرند و آن را فقط برای سود خود نخواهند.اگر م‌خواهیم امام زودتر ظهور کند، باید برای پرورش انسان‌های صالح و باتقوا کمک کنیم و جامعه را آمادۀ پذیرش حکم خدا کنیم. این کار با ترک گناه، فساد و ظلم امکان دارد، نه با ترویج فساد و ظلم و بی‌عدالتی. 💖 پس نه‌تنها افراد نیکوکار مانع ظهور نیستند، بلکه زمینه‌ساز ظهور نیز به شمار می‌آیند و اگر تعداد آن‌ها زیاد شود، امید به ظهور بیش‌تر خواهد شد. 🌷ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ الفَرَج🌷 🌱بحق حضرت زینب کبری(س)🌱 🌷 @tashadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
#نسل سوخته قسمت صد و شصت و چهارم: جا مانده از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آمو
سوخته قسمت صد و شصت و پنجم: ساعت 10 دقیقه به ... رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خسته تر از تمام زندگیم ... مادر و بچه ها لباس پوشیده، آماده رفتن ... مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفته ای که هرگز احدی به من ندیده بود ... - اتفاقی افتاده؟ ... حالت خوب نیست؟ ... چشم های پف کرده ام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و می سوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک می زدم ... و سرم ... نفسم بالا نمی اومد ... - چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ... سعید با تعجب بهم خیره شد ... - روز عاشورا ... خونه می مونی؟ ... نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ... دوباره اشک توی چشم هام دوید ... آقا ... من رو می خواد چه کار؟ ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرف ها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمی کرد ... بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم می خندید ... بالاخره رفتن ... حس و حال جا انداختن نداشتم ... خسته تر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز 9 نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفه ام می کرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشم هام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ... ساعت 10 دقیقه به 11 ... گوشیم زنگ زد ... بی حس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ... شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمی دونم چی شد؟ که جواب دادم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... چند لحظه مکث کردم ... - شرمنده به جا نمیارم ... شما؟ ... و سکوت همه جا رو پر کرد ... - من ... حسین فاطمه ام ... تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ... ساعت 10 دقیقه به 11 ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ... نویسند: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
#نسل سوخته قسمت صد و شصت و پنجم: ساعت 10 دقیقه به ... رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خسته تر
سوخته قسمت صد و شصت و ششم: بی تو میمیرم ضربان قلبم به شدت تند شد ... تمام بدنم می لرزید ... به حدی که حتی نمی تونستم ... علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران؟ ... بغضم ترکید ... صدای سید عبدالکریم بود ... از بین همهمه عزاداران ... - چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... سرم گیج رفت ... قلبم یکی در میون می زد ... گوشی از دستم افتاد ... دویدم سمت در ... در رو باز کردم ... پله ها رو یکی دو تا می پریدم ... آخری ها را سر خوردم و با سر رفتم پایین ... از در زدم بیرون ... بدون کفش ... روی اون زمین سرد و بارون زده ... مثل دیوانه ها دویدم سمت خیابون اصلی ... حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا می موندم ... و این صدا توی سرم می پیچید ... - کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ... خیابون سوت و کور بود ... نه ماشینی، نه اتوبوسی ... انگار آخر دنیا شده بود ... دیگه نمی تونستم بایستم ... دویدم ... تمام مسیر رو ... تا حرم ... رسیدم به شلوغی ها ... و هنوز مردمی که بین راه ... و برای پیوستن به جمعیت، می رفتن ... بین جمعیت بودم ... که صدای اذان بلند شد ... و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم ... چه برسه به شهدا ... دیگه پاهام نگهم نداشت ... محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت ... اشک هام، دیگه اشک نبود ... ضجه و ناله بود ... بدتر از عزیز از دست داده ها موقع تدفین ... گریه می کردم... چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن ... و از بین جمعیت کشیدن بیرون ... سوز سردی می اومد ... ساق هر دو شلوارم خیس شده بود... من با یه پیراهن ... و اصلا سرمایی رو حس نمی کردم ... کز کردم یه گوشه خلوت ... تا عصر عاشورا ... توی وجود من، قیامت به پا بود ... - یه عمر می خواستی به کربلا برسی ... کی رسیدی؟ ... وقتی سر امامت رو بریدن؟ ... این بود داد کربلایی بودنت؟ ... این بود اون همه ادعا؟ ... تو به توحید هم نرسیدی ... اون لحظات ... دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود ... میدان توحید، شهدا، حرم ... برای رسیدن باید به توحید رسید ... و در خیل شهدا به امام ملحق شد ... تمام دنیای من ... روی سرم خراب شده بود ... حتی حر نبودم که بعد از توبه ... از راه شهدا به امامم برسم ... عصر عاشورا تمام شد ... و روانم بدتر از کوه ها ... که در قیامت ... چون پنبه زده شده از هم متلاشی می شن ... پام سمت حرم نمی رفت ... رویی برای رفتن نداشتم ... حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن... من تا صبح توی خیمه امام بودم ... اما بعد ... رفتم سمت حسینیه ... چند تا از بچه ها اونجا بودن ... داشتن برای شام غریبان حاضر می شدن ... قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم ... آشفته تر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه ... یه گوشه خودم را قایم کردم ... تا آروم می شدم ... دوباره وجودم آتش می گرفت ... من ... امامم رو تنها گذاشته بودم ... نویسند: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا